گنجور

 
صفی علیشاه

بسم الله الرحمن الرحیم

الم (۱) ذلِکَ اَلْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (۲) اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴)

این است کتابی که نیست شکی در آن راهنماست مر پرهیزکاران را (۲) آنان که می‌گروند به پنهانی و بپا می‌دارند نماز را و از آنچه روزی کردیم ایشان را نفقه می‌کنند (۳) و آنان که می‌گروند بآنچه فرو فرستاده شد بسوی تو و آنچه فرو فرستاده شد پیش از تو و به آخرت، ایشانند یقین دارندگان (۴)

هستی مطلق ز غیب ذات خویش

خواست گردد جلوه گر ز آیات خویش

از احد کاطلاق ذات الله بُد

گشت ظاهر در صفات الله شد

صورت الله گر دانی مقام

شد محمد (ص) مظهر جامع به نام

ممکنات از بحر او مانند موج

منشعب شد فرقه فرقه، فوج فوج

زآن سبب موصوف بر «لولاک» شد

باعث ایجاد آب و خاک شد

کرد اشارت از «الف» وز «لام» و «میم»

زین سه رتبه بعد رحمن الرّحیم

خود «الف» بود آنکه آمد «لام» شد

لامع آن شمس الاحد ز اکرام شد

لام» را باشد نهایت حرف میم «

نیک دریاب این اشارات عظیم

زین سه رتبه در کتاب آنسان که بود

ابتداء فرمود سلطان وجود

از مقامات ثلاث آغاز کرد

باب رحمت بر خلایق باز کرد

تا تو دانی انفس و آفاق را

سرّ این تقیید و آن اطلاق را

از پس سبع المثانی کاندر آن

حمد خود آموزد او بر بندگان

از «الف» کرد ابتداء وز «لام» و «میم»

تا ز حادث راه یابی بر قدیم

این اشارت بر سه رتبه است از وجود

گر مراتب را شناسی با شهود

اول الله است و ثانی جبرئیل

عقل فعال اوست از روی دلیل

منتهی باشد محمد(ص) در نمود

زآنکه دارد جامعیّت در وجود

فیض هستی جبرئیل ذوالعطا

ز ابتداء گیرد دهد بر منتها

گفت جمع عالم این است ای وجیه

یا عبادی فاعلموا لَاریب فِیهِ

متقین را هست هادی بی ز ریب

کاهل ایمانند در معنی به غیب

یعنی آگاهند کآیات شهود

حاکی از غیب است و خارج در نمود

عالم اعیان که غیب مطلق است

نزد ارباب یقین، علم حق است

اندر آنجا چون شجر اندر نوات

مندرج بودند و مخفی ممکنات

چون ز اوصا ف کمال آمد ظهور

گشت ظاهر از مقام علم و نور

ظل نورش در عیان ممدود شد

سر به سر کون و مکان موجود شد

کون جامع بود انسان در شهود

بهر انسان داد عالم را نُمود

هم کند از بهر انسان ذکر غیب

مؤمن بالغیب بی عیب است و ریب

مر یقِیمون الصلات‌اند این گروه

ثابت اندر طاعت و تقوی چو کوه

رزق خود انفاق بر مسکین کنند

ترک جان در راه شرع و دین کنند

در ره حق نی به تنها نان دهند

چون مقام جهد آید جان دهند

آنچه نازل بر تو کردیم ای رسول

وآنچه بر قبل از تو ز ارباب قبول

موقنند آن جمله را بی معذرت

هم به حشر و بعث و روز آخرت

چون برآرند این ذراری سر ز خاک

حکم آید بر نجات و بر هلاک

زهرة شیران بدرد از نهیب

هم شود مخطی هراسان هم مثیب

آتش قهر آید آن ساعت به طوف

چشمها بیرون فتد از بیم و خوف

بر شفیعان نه زبان ماند نه کام

همچو مأموم است در زاری امام

نامه ها آید خلایق را به دست

زانوی هر کس رود سوی نشست

انبیاء افتند از خجلت به رو

این منیت ها یکی گوید که کو

فرّ و هنگت را چه کردی ای خسیس

کاین چنین گردیده ای با غم انیس

نامۀ خود را بخوان چشمی بمال

اندر این ثبت است آن افعال و حال

چونکه بیند نیست برجا زنده ای

در جواب حضرتش گوینده ای

خاکیان در بحر غم مستهلکند

رفته هستی ها، سراسر مُندکند

با خود آید در خطاب آن ذات پاک

چاره چبود، چون کنم با مشت خاک؟

هر که را این ماجرا باشد یقین

باشد از یوم النشورش دل غمین

بر سر از فردا کند امروز خاک

ناله ها از دل کشد بس دردناک

فارغ است از ریب و شک در راه دین

داخل اندر زمرة اهل یقین

بس علامت هاست او را در عمل

زآن یکی ترک فضول است و اَمَل

در جهان بودن نه بر وجه ثبوت

اکتفا کردن به قوت لایموت

بر حیات و موت مختار ار شود

اختیارش موت اندر دم بود

گر بگویم جمله را دل خون شود

وین کتاب از حمل و نقل افزون شود