Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دوستان عزیز ببینید گوته که فقط ترجمه این اشعار خوانده چطور به وجد آمده، بعد شما که اصل را دارید ایشان را متهم به گناه میکنیید. تعصب آدم را قشری میکند ولی پا فشاری در گناه آن هم در مورد شخصی که به درستی نمیشناسیم کار خوبی نیست.
رضا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۲ - مست و هشیار:
پروین اعتصامی استاد مناظره است واقعا اینگونه شعر ها را خیلی دوست دارم
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
کمی از گوته بخوانیم، نویسنده بزرگ آلمانی:
حافظا ، آرزو دارم از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظ پوشانم . هیچ کلامی را دو بار در قافیه نیاورم ؛ مگر آن که با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد . آرزو دارم همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان ، سروده باشم ای حافظ ، هم چنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران کافی است ، از گفته ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است .
حسام در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
عرفا از جمله منصور و بایزید و عین القضات همدانی و مولانا و حافظ و..... شیطان را آخرین پرده دار حق تعالی میدانند و به گفته منصور حلاج، شیطان سرور عاشقان است.
حسام در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
درود بر عاشقان.
منظور حافظ از پرده دار کسی جز شیطان نیست. اوست که میراند از درگاه. به قول حافظ حاجب دولت. حافظ تایید کننده و همسیر قله عرفان منصور حلاج است
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
همیشه بیدار گرامی
به چند زبان دانستن شما غبطه میخورم!
چرا که وقتی ما برای یک یافته خود یک supportive document از زبان و نگاه اندیشمندان زبان های دیگر می یابیم، دست کم می توانیم احتمال درستی آن را بیشتر بپنداریم.
میتوانم از شما خواهش کنم چند جمله از گوته درباره حافظ بیاورید؟
سپاسگزارم دوست گرامی.
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
احسنت به این گفتار نغز، بانو روفیا گرامی،
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بیدل افتادهام
وز این هر دو بیحاصل افتادهام
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
بیا ساقی آن کیمیای فتوح
که با گنج قارون دهد عمر نوح
ببینیم فلسفه دان آلمانی نیچه چی در مورد حافظ میفرماید:
به حافظ، پرسش یک آبنوش
میخانهای که تو برای خویش پیافکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی که تو در اندرون آن میاندازی، ناتوان است.
پرندهای، که روزگاری سیمرغ بود در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد, خود گویا تویی
تو همهای، تو هیچی میخانهای، مییی
سیمرغی، کوهی و موشی،
در خود فرو میروی ابدی،
از خود میپروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی.
- تو و شراب؟
نیچه یک آلمانی بوده و تعصبی روی این موضوع نداشته بود.
کمی فکر و اندیشه بکنیم و نظر دیگران را هم بدانیم.
Friedrich Nietzsche über Hafis:
An Hafis
Frage Eines Wassertrinkers:
Die Schenke, die du dir gebaut,
ist größer als jedes Haus,
Die Tränke, die du drin gebraut,
die trinkt die Welt nicht aus.
Der Vogel, der einst Phönix war,
der wohnt bei dir zu Gast,
Die Maus, die einen Berg gebar,
die - bist du selber fast!
Bist Alles und Keins, bist Schenke und Wein.
Bist Phönix, Berg und Maus,
Fällst ewiglich in dich hinein,
Fliegst ewig aus dir hinaus -
Bist aller Höhen Versunkenheit,
Bist aller Tiefen Schein,
Bist aller Trunkenen Trunkenheit
wozu, wozu dir - Wein?
نجمه برناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:
دربیت اول مصرع اول دامن آه سحر اضافه استعاری است . مه بیدادگر در مصرع دوم استعاره از معشوق و یار ظالم است .
مفهوم بیت : با دعا و راز و نیاز حق خود را از یار ظالم می گیرم در ادبیات شب یعنی فراق و صبح به وصال تعبیر می شود شاعر به این موضوع نظری داشته است .
در بیت دوم شاعر بلا را به طوفان تشبیه می کند .
در بیت 5 شاعر می گوید : یا از دوری یار خواهم مرد یا یا به وصالش می رسم .
زندان فراق اضافه تشبیهی - بی نشان شدن کنایه از مردن - گریبان وصال اضافه استعاری - بین وصال و فراق آرایه تضاد است. در این بیت آرایه واج آرایی است حرف ش تکرار شده است .
در بیت 6 بهار عمر اضافه تشبیهی و نهال قامت اضافه تشبیهی است .مراعات نظیر بین بهار و خزان که باز شاعر در مصرع اول خواسته بگوید که می میرد یا به وصال معشوق می رسد .
در بیت 7 جان را به نقد تشبیه کرده است یعنی جانش را فدای یار خواهد کرد . در این بیت مراعات نظیر به کار رفته است :دست ، پا و چشم
در بیت بعدی دست طلب اضافه اقترانی است یعنی دستی که از روی طلب است یا به نشانه طلب است ممکن است با اضافه استعاری اشتباه شود .
بیت 10 شاه حسن استعاره از یار و فردا استعاره از قیامت -دادگر یعنی خداوند . در مصرع اول آن بین داد اول به معنی عدل و انصاف و داد دوم که فعل است جناس تام است .
بیت 11 قاتل همان معشوق است که با ناز و غمزه عاشق را می کشد .تیغ استعاره از عش
در بیت 13- مراعات نظیر سر و پا - سیم و زر - بر (سینه ) و دوش - واج آرایی در حرف خ
که باز هم شاعر می گوید عشق او مرا می کشد یا به وصال یار می رسد .
در بیت آخر یار خود را در زیبایی از خورشید و ماه برتر می داند
ای فروغی اگر معشوقه ام نقاب از چهره بردارد عیب های زیادی را می توان در چهره خورشید و ماه دید .
بنیامین در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:
دوستان درست فرمودند .
در کتاب فارسی سال هفتم هم «شادمان است»مشاهده می شود .
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دوستان
گرامیان
اگر حاشیه های این کوچک را خوانده باشید نیک میدانید که دیدگاهم این است که این که حافظ چه شرابی مینوشیده یا فردوسی شیعه یا سنی بوده یا بین مولانا و شمس چه رفته است در زندگی من هیچ محلی از اعراب ندارد.
و برین باورم که پی بردن به حقیقت امر غیر ممکن است.
اگر عمر بی نهایت داشتم شاید چند گاهی را صرف کشف این غیر مهم میکردم.
ولی اکنون که ساعت شنی زندگی ام به محض تولد وارونه شد و شمارش معکوس از همان ابتدا آغاز، من چنین نمیکنم.
دلبندان
الکل اتیلیک را همه میشناسند.
نیازی به معرفی ندارد.
آن هم با اشعاری در منتها درجه کمال از نظر معنایی و صورتبندی!
پرسش خوب اینست که بپرسیم آن شراب دیگر چیست.
آیا به همه می نوشانند؟
یا مختص از ما بهتران است؟
دلیل این که برخی از دلبندان در برابر آن شراب طهور جبهه میگیرند این است که خیال میکنند کسی میخواهد به زور وارد حریم اعتقادات آنها شده یا اعتقاداتشان را دستکاری کند.
در حالی که حقیقت آن شراب چنین نیست.
عرفان به معنای حقیقی کلمه شناخت جهان حقیقی است و نباید با مقوله فقه و احکام شریعت اشتباه گرفته شود.
فقها سخن از شراب نمیگویند.
این عاشقان هستند که از شراب و مستی سخن میگویند.
شاید دنیا فقهای عاشقی هم به خود دیده، ولی غالبا آنجا که شعرای عاشق پیشه فرهنگ غنی ما از می سخن میگویند کمتر اشاره به اعمال و مناسک دینی دارند.
بلکه این بیشتر یک مرحله از رشد و بلوغ روح و اندیشه آدمی است.
مرحله عبور از خود،
شما به پیرامون خود خوب نگاه کنید، اگر خوب بنگرید در می یابید که ریشه همه اختلافات بشری یک درد بیش نیست.
و آن حدیث نفس است.
اگر کسی در اختلافات دغدغه اش کشف حقیقت باشد اختلاف چه معنی دارد؟
در سانحه تصادف اتومبیل دو راننده پیاده میشوند و عموما خیال میکنند منافع شخصی شان در خطر است.
اگر از این مرحله عبور کرده باشند، اگر باور کرده باشند خیلی از منافعی که برای خود تعریف کرده اند کاذب است، اگر روحشان سیر باشد، اگر باور بدارند آزردن فرد مقابل با کتمان حقیقت و وارونه جلوه دادن آن، آثار زیانباری در روح و جسم هر دو سو میگذارد که در نهایت زنجیر وار جامعه جهانی را به سوی بیماری سوق خواهد داد، چنان آرامشی سراپای وجودشان را فرا میگیرد که در ابروان و پیشانی و نگاه و حرکات دست و پایشان منعکس خواهد شد.
حتی اگر فرد مقابل نادان و عصبی و پریشان باشد این حس را دریافت خواهد کرد و گرد و خاک فرو خواهد نشست و حقیقت تا حدود زیادی کشف خواهد شد.
و اهمیت ابهامات باقی مانده هم رنگ می بازد.
و تنها کسی میداند این چه حالیست که دست کم یک بار در زندگی عاشق شده باشد.
انسان عاشق میداند از خود بیرون آمدن چیست،
میداند بی خویشی چیست،
میفهمد چگونه ممکن است دیگری را هم دید،
میفهمد خودبینی قبل از عاشقی چه دردیست،
از خود رهیدن چه سرور مستانه ای دارد،
میتواند سر سوزنی احساس کند مستی عشق خداوند چگونه مستی ایست،
چگونه تلخی ای دارد،
و چه شکرها در کام میریزد،
آرزو میکنم همه شما دلبندان کسی را بیابید که استحقاق عشق را دارد و در دامش بیفتید و از دام خود رها شوید و عوالم دیگر را نیز تجربه کنید..
متاع تفرقه در کار ما همین دل بود
خداش خیر دهد هر که این ربود از ما
نجمه برناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
به نظر می رسد منظور از باغ نچیده صورت باشد ؛چون اشکها بر صورت جاری می شود .
شاعر در بیت 5 چقدر زیبا پشت خمیده خود را که در اثر دوری از یار است به کمان و قد کشیده یار را به تیر تشبیه می کند .
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دوست گرامی، همین ریسمان است که کسانی را به عرش و کسان دیگری را به چاه میبرد. بنده حافظ شناس نیستم ولی گفتم اگر اینطور بود ایشان حافظ نبودند، بلکه یک منافق بودند، چون که ایشان اگر می مینوشیدند و گِردِ دعا و درسِ قران هم میرفتند، در واقع یک منافق میباشند. حافظ که معصوم نیست که گناه نکند. دوست عزیز، از گناه و می خوارگی خواجه چه سودی به شما میرسد که اینقدر وقتتان صرف این موضوع می فرمایید؟
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود
دوست عزیز شما فقط هدفِ دون از این حرفها داری، فقط دنبال این هستی که کسی را رسوا کنی دوست گرامی.
شراب تلخ اشاره به شراب کهنه هست: این فقط شراب انگوری نیست. حق و حقیقت شراب است و بعضی وقتها حقیقت به کام حافظ تلخ بوده.
حال شما باز دنبال عیبی باش که "دروغ زن" را رسوا کنی. دوست گرامی عزت و آبرو نزد خداوند است. شما از رسوا کردن حقیر خوشهالی، دوست گرامی؟ من حقیر نزد خداوند که رسوا هستم، مرا از چه میترسانی؟ من نگران شما هستم که از رسوا کردن لذت میبرید. من دوباره میگویم اگر دین ندارید آزاده باشید و اخلاق را فراموش نکنید بزرگوار.
با احترام!
شمس شیرازی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
کوکب بانو،
گمان نمی برم آنان که شراب روحانی نوشیده اند، خبری با ز آورده باشند، اما در باب دادخواست که فرمودید در همین صفحه چندین و چند دادستان ، قاضی ، صاحب نظر حقوقی ، عریضه نویس و حتا یک وکیل مدافع رسمی خواجه حافظ ! وجود دارند ، به هرکدام که مراجعه فرمایید بی تردید شما را به وادی حیرتی می کشانند که بیرون شدی از آن متصور نیست.!!
و من الله ......
کوکب در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
ناباور گرامی
شما آیا شراب روحانی خورده ای ؟
شاید تلخ باشد چه میدانی ؟.
ولی من از آن صوفی که شراب طهور روحانی را ام الخبائث
خوانده شاکی هستم
میدانی شکایت به کجا باید برد ؟
ناباور در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
ناشناس جان
مگر قرار نشد با متعصبین هم زبان نشوی
پس آن چشم چه بود
در تأیید فرمایش شما : میفرماید:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
صوفی شراب انگوری را ام لخبائث میداند
ولی حافظ شراب انگوری را با همه ی تلخی از بوسه ی دختران باکره شیرین تر می یابد
پاینده باشی هم کلاسی
ناشناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دروغ زن که رسوا شد
بهانه میآورد
زبان بازی و مغلطه تاچه حد؟
...
در قدیم همه کودکان را در مکتب قرآن میآموختند تا از حفظ بخوانند
در جای جای دیوان حافظ صحبت از شراب انگوری ست
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شراب روحانی مگر تلخ است؟
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
قبل ازاین که دوستان تهمت تزویر بزنند باید بگویم که ابیات اولی از مولاناست و ابیات آخری از مرحومه پروین.
با احترام!
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
دیوان حافظ هم مانند قر آن هم راهنمایی میکند و هم گمراه:
زانک از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود
معمولا کسی گمراه میشود که سودای سر بالا ندارد.
حافظ، حافظ قرآن بوده است. دوستان عزیزی به آن عارف بزرگ تهمت می خواری میزنند، که اگر این بود ایشان حافظ قرآن نبود.
جناب ناشناس میفرمایند: "شاعر هر زمان در یک حالتی ست مثل من"
بله شاعر هر زمان در یک حال است ولی نه مثل شما. اگر حافظ می انگوری مینوشید حافظ قرآن نبود که اگر اینطور بود منافق بود، چون همان قرآن می را حرام کرده است. حال از مقایسه سخنان زیبای شما با سخنان زیبای خواجه به خوبی پیداست به چه اندازه حال ایشان مثل شما بوده است. خوش و بی غم باشید:
به کرم پیله شنیدم که طعنه زد حلزون
که کار کردن بیمزد، عمر باختن است
پی هلاک خود، ای بیخبر، چه میکوشی
هر آنچه ریشتهای، عاقبت ترا کفن است
بدست جهل، به بنیاد خویش تیشه زدن
دو چشم بستن و در چاه سرنگون شدن است
چو ما، برو در و دیوار خانه محکم کن
مگرد ایمن و فارغ، زمانه راهزن است
بگفت، قدر کسی را نکاست سعی و عمل
خیال پرورش تن، ز قدر کاستن است
بخدمت دگران دل چگونه خواهد داد
کسی که همچو تو، دائم بفکر خویشتن است
بدیگ حادثه، روزی گرم بجوشانند
شگفت نیست، که مرگ از قفای زیستن است
بروز مرگم، اگر پیله گور گشت و کفن
بوقت زندگیم، خوابگاه و پیرهن است
مرا بخیره نخوانند کرم ابریشم
بهر بساط که ابریشمی است، کار من است
ز جانفشانی و خون خوردن قبیلهٔ ماست
پرند و دیبهٔ گلرنگ، هر کرا بتن است
ملیکا شعبان زاده در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:
معنی ابیات.1سلام کن زمن ای باد مرخراسان را مراهل فضل وخرد رانه عام نادان را
ای باد صبا سلام مرا به مردم خراسان برسان البته به دانشمندان و فضلایش نه مردم عامی نادانش.
2. خبر بیاورازیشان چو داده بوی زحال من به حقیقت خبر مر ایشان را
داده بوی: داده باشی
همان طور که احوال مرا به درستی به آنها خبر می دهی خبر احوال آنان را هم برای من بیاور.
3. بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش خود اینست کار گیهان را
سرو من: یعنی قد همچون سرو من
چنبر کردن: خم کردن، ناصر خسرو در جایی دیگر این تعبیر را به کار برده است
ترا ره نمایم که چنبر کراکن به سجده مر این قامت عرعری را
گیهان: شکل قدیمی کلمه جهان
به فضلا و دانشمندان بگو که این جهان با مکر و فریب و نیرنگش قد همچون سرو مرا مانندچنبر خمیده کرده است ، آری اصولا کار جهان همین است.
4. نگر که تان نکند غرّه عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را
نکند غره: یعنی هوشیار باشید که دنیا شما را فریفته نسازد.
مراقب باشید که به پیمان ها و قرار های این روزگار فریفته نشوید ( فریب جهان را نخورید ) زیرا او به هیچ عهد و پیمانی وفدار نیست..
5. فلان اگر به شک است اندر آن چه خواهد کرد جهان بدو بنگر گو به چشم بهمان را
اگر کسی نسبت به کاری که می خواهد انجام دهد شک و تردید داردبه او بگو که جهان را از دریچه چشم کسی که او را آزموده است نگاه کند.
6. ازین همه بستاند به جمله هر چه ش داد چنانکه باز ستد هر چه داده بود آن را
مضمون: الدهر یعطی و یسلب روزگار می بخشد و باز می ستاند
این جهان به گونه ای است که آنچه را به کسی داده باز پس می گیرد همان طور که با دیگری هم همین کار را کرد.
7. از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان دگر زمان بستاند به قهر پستان را
به قهر: به زور
زیرا این دنیا به گونه ای است که کسی را به اوج لذت می رساند و بعد در اوج لذت آن خوشی را از او می گیرد.
8. نگه کنید که در دست این و آن چو خراس به چند گونه بدیدید مر خراسان را
خراس: آسیای بزرگی که با چهارپا حرکت می کند
خوب نگاه کنید به سرزمین مقدس و پاک خراسان چگونه در دست افراد نالایق این دست و آن دست شد.
9. به ملک ترک چرا غره اید ؟ یاد کنید جلال و عزت محمود زاولستان را
محمود زاولستان: مقصود سلطان محمود غزنوی است زیرا مادر او اهل زابل بوده است.
چرا به حکومت ترکان سلجوقی مغرور و فریفته شده اید ؟ به یاد بیاورید آن همه شکوه و جلال سلطان محمود زاولی را.
10. کجاست آن که فریغونیان ز هیبت او ز دست خویش بدادند گوزگانان را؟
فریغونیان: آل فریغون
هیبت: ترس
گوزگانان: جوزجانان
کجاست آن سلطان محمودی که آل فریغون به خاطر ترس از شکوه او سرزمین آبا و اجدادی خود را یعنی جوز جانان که سالیان متمتدی بر آن حکومت می کردندرها کردند و متواری شدند.
11. چو هند را به سم اسپ ترک ویران کرد به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را
بسپرد: لگد مال کردن
ختلان: سرزمینی در موراءالنهر
سلطان محمود سرزمین هندوستان را با سم اسب لشکریانش نابود و ویران کرد و سرزمین زیبای ختلان را زیر پای فیلان لگد کوب کرد.
12. کسی چنو به جهان دیگری نداد نشان همی به سندان اندر نشاند پیکان را
سندان: قطعه فلز کوچک که روی درهای قدیمی نصب می کردند- قطعه فلز محکم مکعب شکلی که آهنگران در زیر کار قرار می دادند.
هیچ کس مانند سلطام محمود را در تاریخ سراغ ندارد او کسی بود که کارهای غیرممکن را ممکن می کرد.
13. چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد وز اوج کیوان سر برافراشت ایوان را
خلف: خلف بن احمد آخرین شاهزاده صفاریان
رازیان: اهل ری
کیوان: زحل، هفتمین ستاره از افلاک هفتگانه و در آخرین ردیف قرار دارد.
وقتی سلطان محمود سرزمین سیستان را از خلف بن احمد و دیار ری را از اهالی ری گرفت و تسخیر کرد مقام و رتبه ی او حتی از ستاره ی کیوان هم بلند تر و بالاتر رفت.
14. فریفته شده می گشت در جهان و بلی چنو فریفته بود این جهان فراوان را
بلی : قید تأکید و تصدیق
آری سلطان محمود در جهان مغرور قدرت و سلطنت شده بود و این جهان افراد زیادی را مانند او فریفته است.
15. شما فریفتگان پیش او همی گفتید هزار سال فزون باد عمر ، سلطان را
شما شاعران و نویسندگان و عالمان و فضلای درباری همواره در مقابل سلطام محمود او را دعا می کردید و می گفتید انشاء الله عمر سلطان محمود بیش از هزار سال باشد.
16. به فر دولت او هر که قصد سندان کرد به زیر دندان چجون موم یافت سندان را
قصد سندان کردن: کنایه از قصد کار سخت کردن
به زیر دندان چون موم یافت سندان را: کار محال را به راحتی انجام دادن
به واسطه ی شکوه و جلال سلطام محمود هرکس که قصد انجام کار سخت و محال را می کردآن کار برایش میسر و آسان می شد.
17. پریر قبله ی احرار زابلستان بود چنانکه کعبه ست امروز اهل ایمان را
پریر: دو روز قبل
قبله: محل روی اوردن (محل برآورده شدن حاجات)
همین چندی پیش قبله ی بزرگان و آزادگان و نجبا، دربار سلطان محمود بود همان طور که اکنون برای مؤمنان و مسلمانان خانه ی قبله محسوب می شود.
18. کجاست اکنون آن فر و آن جلالت و جاه که زیر خویش همی دید برج سرطان را؟
برج سرطان: چهارمین برج از بروج فلکی
آن همه شکوه و جلال سلطان محمود چه شد؟ کسی که برج سرطان با آن همه رفعت و بلندی زیر پایش قرار داشت.
19. بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش چو تیز کرد بر او مرگ چنگ ودندان را
مرگ چنگ و دندان را: مرگ به گرگی تشبیه شده که لوازم او چنگ و دندان است
20. بسی که خندان کرده است چرخ گریان را بسی که گریان کرده است نیز خندان را
صنعت طرد و عکس
چه بسا انسانهایی که ناراحت و غمگین بودند و این روزگار آنها را خوشحال کرد و چه بسا آدم هایی که خندان بودند و آنها را غمگین و گریان ساخت.
21. قرار چشم چه داری به زیر چرخ؟ چونیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را
قرار: آسایش
چشم داشتن: توقع داشتن
چرا از این روزگار که پیوسته در حال عبور و گذشتن است و حتی یک لحظه هم خودش آرامش ندارد انتظار آرامش داریم.
22. کناره گیر ازو کاین سوار تازانست کسی کناره نگیرد سوار تازان را
کناره گیر-کناره نگیرد جناس زاید در آخر
سعی کن از این روزگاری که مثل یک سوار تازنده با سرعت در حال تاختن است پرهیز و دوری کنی زیرا هیچ فرد عاقلی سوار در حال تاخت با سرعت رادر آغوش نمی گیرد.
23. بترس سخت ز سختی چو کاری آسان شد که چرخ زود کند سخت کار آسان را
وقتی انجام کاری برایت آسان شد بسیار بترس زیرا این روزگار خیلی زود کارهای آسان را سخت و دشوار می کند.
24. برون کند چو درآید به خشم گشت زمان ز قصر قیصر را وز خان و مان خان را
قیصر: لقب پادشاهان روم
خان: لقب پادشاهان ترک
وقتی روزگار به خشم درآید حتی پادشاه را با همه ی عظمت و قدرت منقرض می کند و از کاخ و امکاناتش دور می کند.
25. بر آسمان ز کسوف رهایش نیست مر آفتاب درخشان و ماه تابان را
حتی خورشید و ماه هم در آسمان از دست این روزگار در امان نیستند و دچار گرفتگی و خسوف و کسوف می شوند.
26. میانه کار باش ای پسر کمال مجوی که مه تمام نشد جز زبهر نقصان را
ای انسان سعی کن در همه کارها میانه روی و اعتدال را رعایت کنی زیرا ماه هم وقتی کامل می شود دوباره دچار نقصان و کاستی می شود.
مفهوم بیت: رسیدن به کمالات و مقامات مادی و دنیوی تازه آغاز نقصان و کاستی انسان است
27. ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به در و مرجان مفروش خیره مرجان را
هیچ وقت به خاطر رسیدن به مقامات دنیوی و وضعیت بهتر خودت را نابود نکن و بیهوده به خاطر یافتن اموال بی ارزش دنیوی این جان ارزشمند و گرانبهای خودت را ازبین نبر.
28. نگاه کن که به حیلت همی هلاک کنند ز بهر پرّ نکو طاوسان پرّان را
خوب توجه کن که به خاطر پر زیبای طاووس چگونه با حیله و مکر این پرنده ی زیبا را شکار می کنند.
29. اگر شراب جهان خلق را چه مستان کرد ز بهر پرّ نکو طاوسان پرّان را
اگر حبّ دنیا مثل شرابی افراد را مست و غافل کرده تو این دنیاپرستان را رها کن همان گونه که یک فرد هوشیار مست را به حال خود رها می کند و به خود وا می گذارد.
30. نگاه کن که چون فرمان دیو ظاهر شد نماند فرمان در خلق خویش یزدان را
خوب دقت کن و ببین که وقتی خلیفه ی عباسی دستوری می دهد چگونه مردم دیگر به فرمان پروردگار توجهی نمی کنند.
31. به قول بنده ی یزدان قادرند ولیک به اعتقاد همه امتند شیطان را
در حرف و گفتار همه بنده ی خدای توانا هستند اما در عقیده و باطن و اعتقاد همه پیرو شیطان هستند.
32. بگویشان که شما باعتقاد دیوانید که دیو خواند خوش آید همیشه ایوان را
به این گونه افراد بگو که شما از نظر اعتقادی و باطنی شیطان هستید زیرا همیشه دیوها و شیاطین خوششان می آید که آنها را دیو وشیطان صدا بزنی.
33. چو مست خفت ببالینش تو ای هوشیار مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را
وقتی در کنار تو ای هوشیار فردی مست قرار گرفته سعی نکن او را هوشیار و آگاه کنی زیرا مکار بیهوده ای است و فایده ای ندارد.
34.زیان نبود و نباشد از و چنانکه نبود زیان ز معصیت دیو مر سلیمان را
از فرد مست هیچ ضرری به آدم هوشیار و آگاه نمی رسد همان طوری که از حرکات و فرمان های دیو و از خطاها و گناهان او هیچ ضرری به حضرت سلیمان نرسید.
35. ترا تن تو چو بندست و این جهان زندان مقرّخویش مپندار بند و زندان را
جسم تو مثل زنجیر است و این جهان به منزله ی زندانی برای تو است پس این جسم و از این جهان را جایگاه حقیقی ودائمی خود فزض نکن.
36. ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست به علو کوش و بپوش این ضعیف عریان را
روح تو عاری است از دانش و عبادت پس در تحصیل و کسب دانش بکوش و این جان عاری از عبادت را بپوشان و خدا را عبادت کن.
37. به فعل بنده ی یزدان نه ای به نامی تو خدای را تو چنانی که لاله نعمان را
تو در عمل بنده ی خدا نیستی فقط در اسم و نام بنده ی خدایی رابطه ی تو با خدا مثل انتصاب لاله به نعمان است.
38. به آشکاره تن اندر که کرد جهان پنهان؟ به پیش او دار این آشکار و پنهان را
چه کسی این روح پنهان را در جسم آشکار تو قرار داده سعی کن این روح و جسم را هم در خدمت او قرار دهی.
39. خدای با تو بدین صنع نیک احسان کرد به قول و فعل تو بگذار شکر احسان را
خدا با این آفرینش زیبا به تو لطف و احسان کرد پس تو هم چه در بیان و گفتار و چه در عمل از این احسان و لطف تشکر و سپاسگذاری کن.
40. جهان زمین و سخن تخم و جانت دهقان است به کشت باید مشغول بود دهقان را
این جهان مثل یک زمین کشاورزی است و سخن تو مثل بذر و دانه ای است که در زمین کاشته می شود و روح تو مانند کشاورز است و کشاورز هم همیشه باید مشغول کشت و کار باشد.
مفهوم بیت: پیوسته سخنان نیک و مفید بیان کن
41. چرا کنون که بهار است جهد آن نکنی که تا یکی به کف آری مگر زمستان را
چرا اکنون که در این دنیا هستی و امکان ذخیره ی عمل نیک داری تلاش نمی کنی که شاید توشه ای هرچند اندک برای جهانی دیگر بدست آوری.
42. من این سخن که بگفتم ترا نکو مثلست مثل بسنده بود هوشیار مردان را
این نکته ای که گفتم برای تو ضرب المثل خوبی است و برای مردان هوشیار و آگاه همین ضرب المثل کافی است.
43. دل تو نامه ی عقل و سخنت عنوان است بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را
دل تو به منزله ی نامه ای از عقل و خرد است و سخن تو به منزله ی عنوان این نامه پس بسیار تلاش کن و سعی کن که سخنت که نشانه ی عقل تو است زیبا و خوب بیان کنی.
44.ترا خای ز بهر بقا پدید آورد ترا و خاک و هوا و نبات و حیوان را
خداوند تو، خاک ، هوا ، گیاه و انسان رابرای زنده ماندن و ادامه ی حیات و بقا آفریده است.
45. نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد به خردگی منگر دانه ی سپندان را
خوب توجه کن که دانه ی اسفندچگونه برای ادامه ی حیات می کوشد به کوچکی و ریزی اش توجه نکن.
46. بقا به علم خدا اندست و فرقانست سرای علم و کلید و درست و فرقان را
بقای حقیقی در علم الهی است و علم الهی در کتاب آسمانی قرآن است و این قرآن مانند خانه ای است که دارای کلید و در است.
47. اگر به علم و بقا هیچ حاجتست تورا سوی درش بشتاب و بجوی دربان را
اگر به دانش و راز زنده ماندن و جاودانگی نیازمند هستی پس سعی کن به در قرآن برسی و دربانش را پیدا کنی.
48. در سرای نه چوبست بلکه دانائیست که بنده نیست ازو به خدای سبحان را
در خانه ی قرآن معمولی نیست بلکه خرد آگاه و دانایی است که در این زمان بنده ای از او بهتر برای خدا وجود ندارد.
49. به جدّ او بدو جمله باز باید گشت به روز حشر همه مؤمن و مسلمان را
در روز قیامت همه مؤمنان و مسلمانان باید به جد او حضرت علی علیه السلام و به او پناه ببرند و متوسل شوند.
50. مرا رسول رسول خدای فرمان داد به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را
مستنصر به من فرمان داده که به مؤمنان اعلام کنم که ارزش فرمان الهی را بدانند.
51. کنون که دیو خراسان به جمله ویران کرد از و چگونه ستانم زمین ویران را
اکنون که حکومت ترکان سلجوقی سرزمین پاک و مقدس خراسان را به کلی نابود کرده است من چگونه می توانم این سرزمین نابود شده و خراب شده را از آنان پس بگیرم.
52. چو خلق جمله به بازار جهل رفته ستند همی زبیم نیارم گشاد دکان را
وقتی همه مردم دچار جهل و نادانی هستند من چگونه می توانم به نشر و گسترش مذهب اسماعیلیه بپردازم.
53. مرا بدل ز خراسان زمین یمگان است کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را
من به جای آنکه در خراسان باشم در وطنم و در این دره ی پرت و دور افتاده قرار دارم پس چرا باید کسی در این نقطه ی پرت و غیر معروف به سراغ من بیاید.
54.ز عمر بهره همین است مر مرا که به شعر به رشته می کنم این زرّ و درّ و مرجان را
حاصل عمر من همین است که نکات اخلاقی و عقلی و پن آمیز مرا به صورت شعر در بیاورم.
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳: