Khosrow در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:
با اجرای زیبای جناب شهرام ناظری در آلبوم ب"ی قرار" ایشان.
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
در این جا روی سخن شاعر به زردشتیی است که به کتاب مذهبی خود عمل نمی کند {و ظاهرا پیروان همۀ مذاهب مورد نظر است.} می گوید: زند می خوانی، اما دلت پر از سخن یاوه است. گفتارت حکیمانه و کردارت ریاکارانه است. پند می دهی، اما خود پند نمی گیری. پند را باید از حکیمان بشنوی و بپذیری. آن گاه شاعر به مناسبت، پندهای حکیمانه ای می دهد: همیشه راستگو باش، تا به سوگند نیاز نداشته باشی. اگر نام نیک خواهی، با بدان دوستی مکن، کاری را که از من نمی پسندی، تو نیز با من آن چنان مکن. فریب چاپلوسی را مخور. زنگ کینه را با پوزش خواهی از دل بزدای. عملی که مانند زهر باشد، پادزهرش سخن شیرین است. در دشواری ها از خردمند یاری بجوی، و از تدبیر غافل مباش...
جز راست مگوی گاه و بی گاه / تا حاجت نایدت به سوگند
گاه و بی گاه: همه وقت، دائم، حافظ می فرماید:
حافظ چه نالی گر وصل خواهی / خون بایدت خورد در گاه و بی گاه
تدبیر بکن، مباش عاجز / سر خیره مپیچ در قزاگند
قزاگند: جامه و لباس جنگ. تشک، جامۀ خواب.
تدبیر کن و سرت را در درون حفاظ و قزاگند قرار مده، بگذار علم و دانش بدان برسد (ظاهرا) یا، ناتوان مباش و بیهوده در رخت خواب مرو.
بِندیش که بر چهسان به حکمت / این خوب قصیده را بیاگند
بندیش: بیندیش. / بیاگند: پرکرد، یعنی قصیده را سرود.
بمنه و کرمه
روفیا در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
سیاوش بابکان گرامی سلام
من راستش را میگویم !
من هم به نام می اندیشم هم به ننگ .
من نیک می دانم که برای زندگی در صلح و آشتی به نام نیکو نیازمندم و بیش از همه نگران دوزخی هستم که در آن دلبر حور سرشت در چونان کشتزار خرمی را از دست میدهم .
هر آنگاه که لذتی ناب نصیبم میشود با خود می اندیشم هان آگاه باش که بهایش را خواهی داد .
یا دلبر خاصیت دلبری اش را از دست میدهد . یا حور سرشتی را .
یا دل من خاصیت رفتن را از دست میدهد .
یا اگر در کمال خوش شانسی همه پابرجا باشند مرگ او را از من خواهد ستاند .
و من هماندم که جرعه جرعه از می ناب همنشینی اش مینوشم میدانم که این مستی دیری نمی پاید و پس آنگه خماری دامانم را خواهد گرفت .
مسلم در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷:
سلام گرامیان با این منوال راه به جای نمی رسد لطفا دوستان فقط نظر خودرا بدهند و درنظردادتمام وکمال ادب را رعایت کنند چون اگر درنظریه خود ادب را رعایت نکنند لذت خواند ونتیجه گیری ابیات ازبین می رود برادر کوچک شما مسلم
مجتبا در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۵:
جناب ناشناس! غربیان قمار نمی کنند و کودکان را به زیر نمی کشند. بخشی از جامعه آنان مرتکب این مناهی می شوند، همچنان که بخشی از جامعه ی ما نیز چنین اعمالی را انجام می دهند. تفاوت در این است که اینجا به کل منکر قضیه می شوند ولی آنجا -مقبول یا مغبوض- اعلام می کنند.
در مورد آمریکا و همجنس گرایی فرمودید. بنده هم روزی که به دنیا آمدم در کشورم شطرنج باختن جرم بود،اندکی بعد قانونی شد و ...!
ظاهرا دیگران تصمیم می گیرند!
بیک بابا در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » در سوگواری حضرت حسین«ع»:
در بیت ای فاطمه یتیم تو خفتهست و بر سرش
نی مادر است و نی پدر و نی برادر است
کلمه یتیم در فرهنگ لغات به فرزند پدر مرده اطلاق شده( فرزندی که خود به مردی نرسیده) و معنی دیگر یتیم بی مثل و بی همتاست. از آ«جاییکه حضرت حسین ع در زمان شهادت به مردی رسیده بود پس معنی دوم بر آن مترتب می شود.یعنی ای فاطمه فرزند بی همتای تو خفته و بالای سرش(برسرش کلمه کنایه ای وعاطفی است) نی به عنوان مادروپدر و برادر است)
نی منظور چوب خیزران که سر مبارک بر آن بود.
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۴:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری / از برای دل ما قحط پریشانی نیست
این بیت کاملا بوی مکتب وقوع میدهد. جنابش در اینجا استغنا از معشوق را بروز داده است. باید دانست که بسیاری از شعرها وجه ادبی دارند هرچند در مکتب وقوع سروده شده باشند. «زلف» نماد جلال است. نماد شب است. نماد وصل از راه صعبالعبور است؛ برعکس «صورت» و «رخساره» برخورد با جلالت پریشانی و دست و پا گم کردن میآورد. صائب استغنا به خرج داده میفرماید که من با هر شبی و با هر جلالی دست و پایم را گم میکنم و پریشان میشوم؛ خواه زلف تو، خواه زلف معشوقی دیگر.
«زلف» در ادبیات نماد جلال است و «رخساره» نماد جمال. وصال یا از طریق جمال صورت میپذیرد، یا از راه زلف. آنان که از راه اسماء جمالیه به وصل نائل میشوند رجائیاند و دائم در بسط هستند. و آنان که از راه اسماء جلالیه به وصل میرسند بیمناکند و بیشتر در خوفند؛ چرا که راه ایشان راه صعبالعبوری است که پر پیچ و خم است و پستی و بلندی زیادی دارد. حافظ میفرماید:
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت / دست در حلقهٔ آن زلف خم اندر خم زد
یا:
زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد / با هواداران رهرو حیلهٔ هندو ببین
و:
گفتمش زلف به خون که شکستی؟ گفتا / حافظ این قصه دراز است، به قرآنکه مپرس
بمنه و کرمه
روفیا در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
یکی از دلایل اینکه بیشتر ما مردم در یکی از دو انتهای طیف قرار میگیریم و همه چیز را سیاه یا سپید میبینیم و فرمول هایی که کشف کرده ایم را تعمیم میدهیم ناخوشایندی اضطراب است .
ما انسانها بالفطره تنبل و راحت طلب هستیم و دوست نداریم در هر موردی به طور مستقل بیندیشیم . دوست نداریم در هر بیت و عبارت حافظ از نو بیندیشیم .
یک قالب ذهنی از پیش طراحی کرده آدمها را به شکل آن قالب میبینیم .
یا حتی پا از این فراتر نهاده تلاش میکنیم آدمها را به شکل آن قالب ها در آوریم .
طبیعی است . اندیشیدن سخت ترین کار دنیاست آنگونه که اینشتین میفرماید . در ده عبارت او معنای عرفانی از می می یابیم و فورا تندیس یک عارف کلیشه ای در ذهنمان شکل میگیرد . حال اگر در عبارت یازدهم تردیدی پیدا کنیم باید آن قالب را بشکنیم . باید قبول کنیم که ممکن است خطا کرده باشیم . و این اضطراب آور است .
گاهی حتی فراموش میکنیم حافظ هم چون هر انسان دیگری دستخوش تغییرات و تحولات ذهنی و جسمی می شده است .
اصلا دوست داشته یک روز طرحی نو در اندازد .
و از آنجا که سخنانش در نقطه کمال آهنگ و زیبایی بوده بر جریده عالم برای همیشه ثبت شده است .
به گونه ای که کسی را یارای انکار گستردگی و جهان شمول بودن و شکننده بودن مرز های اندیشه اش نیست .
میلاد در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:
سلام. پس چرا این غزل در دیوان حافظ به سعی سایه موجود نیست؟
احسان در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:
گفتند: اگر نبود؟
گفت: چشمی بینا.
گفتند: اگر نبود؟
گفت: مرگ "مفاجا".
مفاجا به درجا تغییر نماید.
ایزدجو در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
آقای دکتر ترابی گرامی
با عرض ارادت
بسیار به دلم نشست این سروده ی جنابعالی
ولی من زبان گویای شمارا ندارم ، که غبطه می خورم
باور بفرمایید بنده نیز در آنزمان مثل شما سر بر دیوار غم میکوفتم
گرچه رخت شاهانه نداشتی،
تا خون آسیابانان ، طمع در جامه ات کنند.
سینه مهربانت، آتشگاه بلخ بود
بسیار زیبا ، دست مریزاد
یادش گرامی که چنین مردان از دیگر مردان قامتی رساتر دارند
پاینده باشید
بیسواد در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
بابک عزیز،
بی سواد اگر امید را با همزه
و نشین را نیزباهمان واژه ننویسد ، بی سوادی خویش چگونه بنماید؟؟
دو دیگر از نسیان پیری و نه جنون نوشته بودم سرکار هم در آستانه اید؟؟
زهرا حکیمی بافقی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:
نکته:
همچنانکه از قربنه ی سخن نیز پیداست، منظورم در حاشیه ی قبلی از:"جا به جایی نهاد و گزاره در بیت اول" ، بیت اول مخزن الاسرار است، یعنی بیت زبر:
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
رضا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵:
با سلام به نیلوفر
با نگاهی به اشعار حافظ، متوجه میشویم که او انسانی بسیار صلح طلب و عافیت اندیش بوده است. بر خلاف روح حاکم بر زمانه او -که جنگ و کشتار بر سر تصاحب تاج و تخت امری معمول بوده است- حافظ به صلح و آسانی امور می اندیشد، چنان که میگوید:
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار*ورنه با سعی و عمل باغ و جنان ایهمه نیست
به همین طریق، در شعر حاضر نیز تخت سلطنت عشق با زور بازو بدست نمی آید بلکه با تسلیم در برابر معشوق و سرسپردگی و خواستن اوست که میتوان به وصال رسید. در وادی عشق هیچ چیز با زور و سرپنجگی بدست نمی آید.
ناشناس در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
از روشنگری جناب ایزد جو ممنونم
حالا متوجه شدم این آقا مجتبی چرا از شنیدن نام لیام جوش آورده ، میسوزد
راستی میتوانید در مورد پوزه بند بیشتر توضیح بدهید یا یک نشانی لطف کنید
من بی خبرم
زنده باشید
دکتر ترابی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
به روز واقعه، تابوت ما ز سرو کنید
که می رویم به داغ بلند بالایی
روز واقعه، من ' غافل ' به میهمانی میشدم، که ' آن شکاری سر گشته را ' مرگ در ربود.
ما ، آدمیان در رویارویی با مرگ عزیزان نخست به انکار بر می خیزیم ؛ من نیز چنین کردم، امیدوار بودم خبر نادرست باشد، ساختگی. به این در و آن در زدم، این ور و آن ور سر کشیدم.
دریغا، خبر راست بود، او رفته بود و با او هزاران امید و در پی اوِٰ ' سد هزاران ' جان شیفته.
تسلیم، به شانه راه کشیدم، شانه به درختی خزان زده دادم و گریستن آغاز، گریستنی چنان که گویی
' ابرهای همه عالم.. در دلم میگریستند'
آن روز ، شب طرب وا نهادم، گیسوی چنگ بریده، به سوگ نشستم. آنچه می آید، به یاد دل آزار احمد شاه
مشعود تقدیم شده است.
قامت تکیده ات، سرو کاشمر را می مانست
ارچه میانه بالا بودی؛
و نه شگفت، که هم حرامیانی از سلاله عباسیان ، به کینه ات بریدند.
تبارت، به یزدگرد ناکام ، نرسی، به پیروز می رسید
گرچه رخت شاهانه نداشتی،
تا خون آسیابانان ، طمع در جامه ات کنند.
سینه مهربانت، آتشگاه بلخ بود،
اگرچه به مکه نماز می بردی
و هم از قبیله مکیانند، آنان که خاموشیت را به مهراب
عشق، بی نمازان ، اینک به سور نشسته اند.
گیسوی چنگ بریده باد !
که در مرگ جانگدازت، برزیگر امیدهای نا امید!
خرمن خرمن، گیسو گشاده ایم. شهریور 1380.
ایزدجو در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
جناب مسعود سعیدی گرامی
از شما ممنونم که مرا خواندی و خلاصه معنا را پسندیدی
دیدم کسی به زبان من و شما معنایی بر این شعر ننوشته خواستم کمی روشنتر باشد . وگرنه حتماً جنابعالی احتیاج بدینگونه تفاسیر ندارید
از مجتبی خراسانی هم دلگیر مباشید
او را همه میشناسند ، در پاچه گیری استاد است
چندی پیش همین لیام پوزه بندی به او زد تا دیگر در پوست دیگران نیفتد ولی نرود میخ آهنی در سنگ
کسی نیست به او بگوید : پیر مرد ، هرکس نظری دارد به تو چه ربطی دارد که نظرشان چیست ، تو نقطه نظرات خودت را بنویس ولی دیگران آزادند که عقاید خودشان را بگویند
میبینید که فقط بی پدرها به پدر و مادر دیگران توهین میکنند
ولی بنده به مادر و خواهر و دختران ایشان ابداً کاری نداشته و ندارم
پاینده باشید
سلمان متین روحانی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
روفیا !شما درست می فرمایید.در بیت سوم چون از مائده اسم آورده شد که در قرآن منسوب به حضرت عیسی است و در ابیات بعد هم از ایشان نامبرده شده به اشتباه افتادم.مرسی از تذکار شما.
محسن حاجیپور در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:
سلام به همه دوستان.
بنده مولوی پرست نیستم و تعصبی هم ندارم، اما اینکه اینگونه اشعار مولوی و یا عبید زاکانی را مردود بدانیم از انصاف بدور است.
در شهر ما اصفهان، چند ضرب المثل (و یا عبارت) مشهور با همین مضمون وجود دارد که خود نشان از کارائی این مطلب، و نشستن مغز این کلام بر جان مستمعین و خوانندگان دارد...
مثلا میگویند : فلانی فدای کـ*ـر خر شد!
یا میگویند: یارو کـ*ـرو دیده، کدو رو ندیده!
لازم نیست مثنوی را تا حد قرآن بالا ببریم که نسبت به آن حساسیت ایجاد شود. فقط کافیست شاهکارهای شعر پارسی را پاس بداریم.
حق یار و یاور همه دوستان.
ایزدجو در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک: