گنجور

حاشیه‌ها

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

شایق گرامی
داستان نان خشک و آب جوی مرا به یاد شآعر بی نوا محمد ابن احمد افریقی انداخت؛
وی در پاسخ همسر که به نمازش میخواند، چنین میگوید:
من با افلاس و درویشی نماز نخواهم خواند، نماز را آنان که بر بستر آسایش غنوده اند بخوانند.
من که هیچ ندارم ، نماز بخوانم و شکر خدای به جای آورم، منافق خواهم بود.

بابک در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

عبدالله گرامی،
درود بر شما، خداوند یکتا پشت و پناه شما و ما "گمراهان"و دیگران باد.
بزرگوار،
به مقام هدایت ایستادی،....
نهی سخن و شعر کردی، .....
خط "بطلان" بر آن کشیدی، و حکم "انحراف" این دادی.....
پرسشی از شما که در مقام هادی و صالح ایستاده ای و جد وجهد می کنی و نهی از منکر، و حکم صادر:
- آیا روز محشر آمده و گذشته؟ که علامه مورد نظر شما چنین گفتاری را از علی (ع) شنیده و نقل کرده اند.
- اگر روز موعود هنوز نیامده، آیا علامه گرامی علم غیب داشته و بر آینده واقف بوده، و از درون ذهن علی (ع) در آنروز آگاه که چنین سخنانی را که هنوز به زبان ایشان نیامده را بیان می کنند؟
-اگر علامه فوق چنین قدرت و آگاهی را دارا نبودند، آیا به قول ما "امیهای جاهل و نادان "ایشان حرف خود را وانمود میکنند که از دهان مبارک حضرت خارج خواهد شد؟ (اگر در مورد شخص دیگری بود میگفتم حرف در دهانش گذاشته)
مشکل اینجاست که،
شُما بر مبنای گفته ها، شنیده ها، و نهایتاً خوانده های نظرات دیگری و دیگران بی آنکه خود به چنان حد و مرتبه و مقامی رسیده باشی برای خود یک ذهنیت و باورسیستمِ تفکری، تعقلی، و تخیلی ساخته اید که خود را صالح و دیگری را فاسق، خود را عالم و دیگری را جاهل، راه خود را صراط مستقیم و راه دیگری را کژراهه میپنداری.
شما که مبتنی بر باورهای خود شعر و و و .... را نهی و حکم بر تعطیل ان میکنی آیا به مقام شخصی چون مرحوم علامه جعفری که نه تنها شعر خیام "کافر" و مولوی را می خواند بلکه آنرا تفسیر نیز میکرد رسیده ای؟
شیئی چون یک چاقو در دست صالحی چون یک جراح به آلت شفا تبدیل میشود و همان در دست یک ناصالح که خود را پزشک می پندارد به آلت قتل. در مورد آیات و احکام الهی نیز چنان است، آنگونه که میبینیم که داعشیی که قران میخواند چه فسق و جور که نمیکند، و نه فقط با قران خواندن آدم نشده بلکه پست تر از درنده ترین حیوانات ( که شرمنده ام از حیوانات که به آنان توهین کنم) تبدیل به یک اهریمن کامل گردیده.
بزرگوار،
برای امثال بنده و شما آن به که فکر اصلاح شخص خود باشیم تا دیگری و دیگران، و به جای درس دادن درس بگیریم که:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۸ - حکایت آن پادشاه‌زاده کی پادشاهی حقیقی به وی روی نمود یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخیهِ وَ  أُمِّهِ وَ أَبیهِ نقد وقت او شد پادشاهی این خاک تودهٔ کودک طبعان کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی التُّرابُ رَبیعُ الصِّبْیانِ آن پادشاه‌زاده چو از قید رنگها برست گفت من این خاکهای رنگین را همان خاک دون می‌گویم زر و اطلس و اکسون نمی‌گویم من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید:

بسیار زیباست ، شیون،
گریاندن و گیراندن، شمع است و شمع میگرید
تا روشنی بخشد و چراغ شاعر ابتر است، پس شمعی دیگر باید.
گیراندن را دست کم امروز برای هیمه و افروختن آتش به کار میبرند و آتش گیرا و ...
و شیون نام راستین شماست؟

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:

سلام بلاخره این شعر از بهار است یا شاطر عباس صبوحی ؟؟؟؟

آرش در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:

دوستان میشه معنیش رو قرار بدید برام ! ممنون

nikyar در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶:

این غزل گویا به زبان سر (راز) باشد....

فرامرز در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

این غزل با توجه به زیبایی محتوایی اما آنچنان مورد توجه و مشهور نشده است

شایق در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

با سلام ( هزار شکر بگویم هر جفایی را ) شکر چیست و چگونه انسان می تواند شکر گزار باشد خداوند می فرماید ( و قلیل من عبادی الشکور بندگان بسیار کمی شکر گزارند ) از این فرمایش خداوند معلوم میشود که شکری را که ما بر زبان جاری میکنیم و می گوییم الهی شکر , شکر محسوب نمیشود سعدی نیز می فرماید ( از دست و زبان که بر اید کز عهده شکرش بدر اید) بنابراین این سوال مطرح است که شکر چیست؟ و چه شکری باعث میشود که ( شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند) بنظر میرسد باید برای موارد شکر تفکیک قایل شد مثلا شکر مال اینست که بدون هیچ روی و ریایی و بدون هیچ منت و ازاری یرای رفع مشکلات مردم خرج گردد و مصداق (جمع مالا وعدد ) نگردد و انسان نگهبان مال نگردد و شکر سلامتی انست که انسان بدون هیچگونه انتظاری از خلق خدا وحتی بدون انتظار باداش از خدا خود وبدن خود را وقف خدمت به خلق کند و شکر عبادت انست که انسان از کبر وریا و از خود خواهی و بد اخلاقی و فحشا و حرفهای بیهوده و از تهمت و غیبت وکلا از همه رذایل اخلاقی دوری کند و ادم شود اینها همه شکر داراییهای انسان است اما شکر نداری انسان چیست ؟ ایا وقتی انسان بینوا میگردد و یا دچار درد و مرض یا نقص عضوی میگردد چگونه باید شکر گزاری کند گویند شخصی نان خشک و کفک زده ای را در جوی اب میزد و با سختی میخورد وبا هر لقمه میگفت خدایا شکر دیگری به او گفت اخر اینچنین لقمه شکرش چیست گفت اگر او بفهمد از صد فحش برایش بدتر است بهر حال برخی فکر میکنند این موارد شکر ندارد در حالیکه الگو در این موارد حضرت ایوب است که بدترین شرایط ممکن برایش بوجود امده بود و از دلبر محبوب خود و با جفای او بی وفایی نکرد و با جان و دل از او راضی بود ومصداق ایه ( یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی یعنی ای نفس مطمین بسوی بروردگار خود بیا در حالیکه از او راضی هستی بیا نزد بندگان من و وارد بهشت من شو ) بس در بدترین حالات شکر انست که از او راضی باشی و منظور سعدی از شکر در این غزل این شکر است

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:

معنای که در جمله گویی که نخفته اند که مرده اند چیست؟

منصوری کیا در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - کعبهٔ دل:

قطعا منظور از واجبات و اعمال احرام پرستش خانه خدا نیست بلکه ایجادوحدت رویه در انجام مناسک نمادین مشترک وافزایش وحدت مسلمین و پرستش دست جمعی پروردگار با نیت های فردی است. و صد البته دل جایگاه واقعی خداپرستی است وپروردگار در نهادما وهادی وحامی بندگان صالح خویش است. شعر بسیار قشنگی است که باید درست هم تعبیر شود.

گیوه چی حمید در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلامت
آب کم جو تشنگی آور بدست / تا بجوشد آبت از بالا و پست
حضرت مولانا میگوید تو آب هستی درون کوزه که زندان توست. بدنت را بزن به آب و بگذار روحت که تکه ای ار آب روان است با روح عالم یکی شود و بدان که پشیمان نخواهی شد. تو را از جایی دیگر به اسارت به اینجا آورده اند و از نفیرت مرد و زن نالیده اند و تو مرغ باغ ملکوتی و کوزه ترا محصور کرده، پس کوزه را بزن به آب و بگذار حقیقت وجودیت در جوی جاری شود. بنابر این با همنوعانت به خوبی رفتار کن، طبیعت را دوست داشته باش، تو آب تمیز هستی، بدی ها را بشوی و عیب دیگران را با آب کر که در وجودت است، آبکشی کن تا موقع وصل شدن به خالق فرا رسد و بدان که به آرزوهایت خواهی پیوست چون تو از علم خاک نیستی.

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سخنانی رفته است در باب این شعر از جناب سروش، به سایت مدرسه مولانا رجوع کنید، شاید سیرابتر شوید.

عبدالله در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

بسمه ملک السماوات و الارض
خواندن تمام این مطالب باعث تاسف است
ای عقلا و فضلا و اساتید و ای ملت
سرچشمه را رها کردید چسبیدید به آبهای گل آلود ته جوب؟؟!
قرآن نحج البلاغه و کلام خدا و معصومین را ول کردیم افتادیم دنبال مهمان هایی که خودشان محتاج هادی بودند و هستند.
بقول علامه امینی رحمت الله علیه روز قیامت حضرت علی (ع) میفرماید شما رفتید دنبال حافظ و مولوی و غیره حالا از من شفاعت میخواهی؟
مگر نمی گوییم علی حجت خداست؟ آنوقت از مولوی و حافظ و غیره خط بگیریم؟
وا ویلا بر ملتی که کنگره مولی بر پا کند و سایت گنجور سر هم کند ولی حجت خدا را نشاسد
وای بر شما اساتید و فضلا و عقلا و ملت ایران.
چند نفر از شما فارسی قرآن را یکبار کامل خواندید؟ ما مسلمانیم ؟
اگر عمر کفاف داد که فقط قرآن و نحج البلاغه را کامل خواند و همانطور که در خود قرآن عظیم آمده در آن تعمق و تعقل کرد و جذب و هضم کرد این شاهکار است. و دیگر نه وقتی برای شعر نمی ماند و نه لزومی.
ما اصل را رها کردیم افتادیم دنبال فرع فرع ...فرع.
این چراغ موشی ها و این بطالت ها را رها کنید!
تعطیل کنید انحراف و شعر و عرفان و کذا را ...
همه با هم به سوی سرچشمه نور برویم
قرآن و نهج البلاغه و معصومین.
و به تحقیق آسان کردیم قرآن را برای پند پس آیا هست هیچ پند گیرنده . ( القمر آیه 18 )
اهدنا صراط المستقیم.
واسلام

عباس پورشاه ابادی در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۸ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

اولا بهترین راهی که میتونستم از شما تشکر ویژه بکنم بخاطر این سلیقه و این مجموعه نفیس که ساخته اید همینجاست متشکر و بینهایت ممنونم
دوما این شعر رو خیلی دوست داشتم اما پیدا نمیکردم دستتان درد نکند

احسان در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

هشیار کند جوشش چشمان خدا بین را

روفیا در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر:

حتما همین کار را بکنید . تا فرمولی را بارها به بوته آزمایش نگذاشتید آنرا نپذیرید و آن را بادیگران share نکنید دوست من .

ابوطالب رحیمی در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

ممنون از تک تک دوستان بابت حاشیه های خوبی که بر این غزل زیبای حافظ نوشته بودند.

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

جه باحاله بعضیاتون أدبی به هم توهین میکنید آدم هر جی باشه تو هر جایکاهی تکبر داشته باشه کم داره و فقط اطلاعتشو مث جاربا حمل میکنه .

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

با احترام به ساحت بلند ادب ایران زمین
با سپاس از مرسده گرامی
تعبیر درخور و لطیفی بود اما در این مصراع (ز زیز زلف دوتا چون گذر کنی بنگر) "گذر کنی" بهیچ وجه به معنای نگاه کردن نبوده و نیست به این دلیل که در آخر مصراع کلمه بنگر آمده. گذر کردن از زیر زلف نیز امری ست محال. بنابراین شاعر با ظرافتی خاص بجای آنکه یار را ز زیر زلف گذر دهد, زلف را به یمین و یسار کنار میزند و این "گذر" فقط حکایت از نمایان شدن چهره ی یار ز زیر زلف بلند او دارد.
"وقتی زلفت را کنار میزنی و نمایان میشوی نگاه کن به سیاهی زلفت از یمین و یسار"
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
با اینکه بنفشه بعنوان نماد سوگواری در ادبیات ما, شناخته شده است اما در این بیت با حضور صبا فقط بیقراری را می توان به بنفشه نسبت داد. یار قرار است که از بنفشه زار گذر کند و ببیند که نسیم زلف بلندش کمتر از نسیم صبا نیست و چگونه بنفشه زار همیشه سوگوار را این بار بیقرار کرده یا به رقص درآورده.
این حقیر جسارتن عرض میکند که "سوگواران" و "بیقراران" بجا آمده است.

کسرا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

مرهبا به حاج آقا انوری بابت بیت اول... بسیار زیبا بود...
روحتون شاد...

۱
۴۲۰۷
۴۲۰۸
۴۲۰۹
۴۲۱۰
۴۲۱۱
۵۴۶۶