گنجور

حاشیه‌ها

بی سواد در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

جناب محدث،
قیاس به اصطلاح ادبیات عرفانی با دانش های آزمودنی، و برتر دانستن آن حتا بر دانش پزشکی خود بهتر میدانید قیاس مع الفارق است.
بریدن از واقعیت و پناه بردن به خیال و باور به روح و مقولات غیر علمی نا آزمودنی و به قول سرکار فراماده!! حاصلی جز لاطایلاتی که میبافید ندارد، و چون در می مانید به کس و ناکس خواندن مردمان و قیاس به نفس خر خاقانی متوسل می شوید
آموختن علوم نقلی نیازی به دانشگاه و قیل و قال مدرسه و هیاهوی مرید و مراد ندارد
داستان مرشد و مرید نفی آزادی اندیشه و دکان عرفان فروشان است.

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

آدم که بیدل شد از همه چیز سر در می آورد...

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

یَا غَایَةَ آمَالِ الْعَارِفِینَ
در اواخر محرم الحرام بود که سخت بیمار شد و شدیدا تب کرد و چند روز بعد خوب شد و غسلی کرد و نمازی گزارد و شکر خدا را بجای آورد.
همه فکر کردند که دیگر بیماری سراغش نخواهد رفت. اهل و عیالش شاد بودند ولی او خود از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد با خبر بود. آدم که بیدل شد از همه چیز سر در می آورد. روز چهار شنبه چهارم ماه صفر باز هم تب کرد و افتاد به بستر بیماری و پنجم صفر سال 1133 هجری قمری با همه خداحافظی کرد و رفت آنگونه رفت که حتی خودش هم با خبر نشد و از خود فقط زخم هایش را باقی گذاشت. بیدل که خوابید تازه انگار زخم هایش بیدار شده باشند شروع کردند به جلوه فروشی که ما چنینیم و چنانیم. زخم هایش آنقدر زخمند که پس از این همه سال سرخ مانده اند و هیچ کس جگر رویایی با آن ها را ندارد تا بپرسد که شما از دل کدام تیغ مبارک تراویده اید و از کدام نشئه ی فارغ از مرهم می آیید.
بیدل که چشمش را بست و دلش وا شد از بالینش یک غزل پیدا کردند و یک رباعی و این آخرین پاره های جگر بیدل بود که از دهانش بیرون ریخته بود و روی کاغذ را رنگین کرده بود. و آن رباعی این بود:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحه جوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد
مرگت سبک است بار دوشی نشوی
آیینه اش زلال باد.

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۸:

بسم الله الرحمن الرحیم
نحمدک اللهم یا منتهی قلوب المشتاقین و نشکرک باجابة آمال المحبین و نصلی علی حبیبک محمد و آله الذین لهم عندک زلفی.
فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست / هر سخن‌ کز خامه‌اش می‌جوشد الهام است و بس
اگر چه ز وصف ناتمام ما، جمال یار مستغنی است. باز هم منت خدای را که انجمن به نام یاد بود بیدل دست داد...
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش / این چراغیست کزان خانه بدین خانه برند
حضرت میرزا عبدالقادر بیدل طاب ثراه، را در ماه محرم عارضۀ تب روی داد، چهار و پنج روز به حرارت گذشت، بعد از آن تب مفارقت کرد، ایشان غسل فرمودند، روز دوم از غسل به تاریخ سوم صفر روز چهارشنبه وقت شام، حرارت عودت کرد و تمام شب ماند، شب گاهی به افاقت و گاهی به غَش گذشت و در وقت افاقت بی اختیار خنده از ایشان سر می زند.
جانان به قمارخانه رندی چندند / بر نسیه و نقد هر دو عالم خندند
به هر حال آثار یاس به نظر آمدن گرفت و تا صبح حال دگرگون شد، یوم پنج شنبه چهارم ماه صفر، شش گهری روز برآمده همان روح پرفتوح آن زنده به عیش سرمدی از آشیانۀ تن بال و پر افشانده بر ساکنان عرش معلی سایه انداخت و به وصال حقیقی کامیاب گردید، رحمة الله علیه.
غزلی و رباعی نوشته، زیر بالین گذاشته بود، بعد از برداشتن مردۀ ایشان کاغذ مذکور برآمد و اشتهار یافت:
به شبنم صبح این گلستان فشاند جوش غبار خود را/عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نکردیم کار خود را
ز یأس ناموس ناتوانی چو سایه ام ناگزیر طاقت/که هر چه زین کاروان شد بدوشم افگند بار خود را
به عمر موهوم فکر فرصت فزود صد بیش و کم ز غفلت/تو گر عیار امل نگیری نفس چه داند شمار خود را
قدم به صد دشت و در کشادی ز ناله در گوش ها فتادی/عنان به ضبط نفس نهادی طبیعت نیسار خود را
بلندی سر به جیب پستی است اعتبار جهان هستی است/چراغ این بزم تا سحرگاه زنده دارد مزار خود را
ز شرم هستی قدح نگون کن دماغ مستی به وهم خون کن/تو ای حباب از طرب چه داری پر از عدم کن غبار خود را
به خویش گر چشم می گشودی چو موج دریا گره نبودی/چه سحر کرد آرزوی گوهر که غنچه کردی بهار خود را
اگر دلت زنگ کین زداید خلاف خلقت نه پیش آید/صفای آیینه شرم دارد که خورده گیرد دُچار خود را
تو شخص آزاد پرفشانی قیامت است این که غنچه مانی/فزود خود داریت برنگی که سنگ کردی شرار خود را
وداع آرایش نگین کن ز شرم دامان حرص چین کن/مزن به سنگ از جنون به شهرت چو نام عنقا وقار خود را
بدر زن از مدعا چو بیدل از الفت وهم پوچ بگسل/بر آستان امید باطل خجل مکن انتظار خود را
رباعی بیدل:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی / تشویش گلوی نوحه گوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد / مرگت سبک است بار دوشی نشوی
آیینه اش زلال باد.
بمنه و کرمه
مجتبی خراسانی

فرشته در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸:

سلام
دوستان امروز گذرم به اینجا افتاد
عزیزان از اصل غافل شده ایم
شعر را دریابیم
چرا حاشیه ؟چرا عمر گذرانی؟
معنی و اسرار را با کمک هم بیابیم
اینکه این انسان بزرگ به کجا تعلق دارند چه چیز به ما اضافه میکند.
مولانا-مولاناست با همه وجود او را دریابیم
از حس تملک دوری کنیم که بیراهه است

شیدا در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷ - دیوان و دیوانه:

حقا که شهریار ملک ادب تویی

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۲:

بسم الله الرحمن الرحیم
میرزا بیدل علو مقام آدمیت را دریافته و از رتبت معنوی این خلیفة الله آگاه گردیده، و از وحدت وجود سخن رانده، گفته است:
منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم / دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم

مرتضی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

وای ک این آهنگ چاوشی چقد قشنگه
وای ک شعر وحشی چقد قشنگه
تیریک میگم ب محسن چاوشی ک تونسته همه چی رو درست کنار هم گزاشته
واقعا آهنگش قشنگه
موزیگ ویدییو ی این آهنگ هم هم فوق العاده س از دستش ندین

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

بسم الله الرحمن الرحیم
میرزا شاعر مفلق و مبتکر است، سبک هند را به انتهای لطافت رسانده در وقت نزاکت مضمون و ایجاد کلمه بندی و صنعت ترکیبات تازه نظیر ندارد و فلسفه را با تصوف در آمیخت و معانی دقیق را در جملاتی بدیع و استعاراتی غریب ادا نمود و در این ها از هیچ شاعری اقتفا نکرد.
در فنون شعر توانایی و جامعیت او را هیچ استاد نشان نمی دهد و این خود از کلیات بزرگ میرزا و آثار موجودۀ سایرین آشکار است.
بیدل از فطرت ما قصر معانی است بلند / پایه دارد سخن از کرسی اندیشۀ ما

مهری در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳:

بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای

مشاهده می کنید که یک مصرع در دو بیت همانند است و تکرار شده
بنا بر تصحیح استاد مشیری باید چنین باشد
بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
یکی ماه پیکر درفشی به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸:

بسم الله الرحمن الرحیم
این قصیده در واقع پاسخی مبسوط است به قصیدۀ «جان و خرد رونده برین چرخ اخضرند...» که بعضی گویندۀ آن را کسایی دانسته اند، و «دو گوهر» در شعر ناصر همان «جان و خرد» است. سراسر قصیده، به جز چند بیتی در آخرِ آن که انتقاد از مدعیان است، دربارۀ برخی از مسایل مربوط به حکمت قدیم، مخصوصا مکتب نو افلاطونی است با تمایل به شیوۀ تفکر عرفا، منظومه فکری ناصرخسرو در این قصیده گسترده شده است و گرنه در تمام دیوان او توجه به حکمت و کلام مشهود است. ناصرخسرو معتقد است که بنابر اصل فلسفی «الواحد لایصدر منه الا الواحد» عقل کل، نخستین صادر از ذات باری تعالی است. صادر دوم یعنی نفس کلی نیز از صادر اول (عقل) پدید آمده، و سپس با رعایت مراتب، دیگر موجودات جهان هستی پدیدار گشته اند. ناصر پیدایش نخستین را ابداع می نامد؛ یعنی «آفرینش چیزی نه از چیزی» و عقیده دارد که از اقتران صادر اول با صادر دوم، افلاک نه گانه و اجرام آسمانی، و از فلکِ قمر عناصر چهارگانه، و از این عناصر، موالید ثلاثه (جماد، نبات و حیوان) پدید می شود. ناصر از حکمت یونان با اطلاع است و از سوی دیگر متدین و متشرع و مسلمان است. او می خواهد در این نظریه، دین و فلسفه را با یکدیگر تلفیق کند. وی قائل به وجود آفریدگار است، ولی نه آن که قائل به ازلیت و ابدیت فیض ربانی باشد، بلکه معتقد است که دنیا نبوده، و بود شده است، یعنی خداوند از عدم صرف، جهان هستی را پدید آورده است، (ابداع) اما اگر این ابداع مانند سایر صفات ثبوتیه ملازم ذات حق باشد، لازم می آید که نفس و عقل نیز مانند ذات آفریدگار قدیم باشند.
چنان که در قصیده بدان اشاره شده، (پروردگان دایۀ قدس اند در قدیم) در صورتی که ناصر مکرر فقط ذات پروردگار را ازلی و سرمدی می داند، و وجود او با وجود هر گونه قدیم دیگری معارض است.
آن گاه، شاعر از مدعیان بی دانش انتقاد می کند که فلک را نکوهش می کنند و از شان آن ها غافل اند. مدعیان کور و کر، و اهریمنان آدمی صورت اند. خود را پسر ابراهیم پیامبر بزرگ می پندارند حال آن که شاگرد آزر بت پرست اند. طمع بهشت را دارند اما دوزخی اند. نه مسلمان واقعی، نه کافری به قاعده اند!
بمنه و کرمه

مهری در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

گویا حافظ خواسته درین رباعی هنر تسلط به قافیه پردازی خویش را به رخ بکشد وگرنه این دو بیت از نظر مفهومی آیا ارتباطی با یکدیگر دارند ؟

سیامک در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

این واقعیت تلخ در همه ی ادوار تاریخ بوده است که ثروت چه کارها که‌نمیکند . متاسفانه در دنیایی زندگی میکنیم که همه ی صفات عالیه ی اخلاقی در برابر ثروت رنگ میبازد .و چه نکو فرموده است : خوبان جهان صید توان کرد به زر .

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

عیار معرفت هر کس را با شأن وی می سنجند. نمی دانم مقدمۀ کتاب محمد مختاری در زمینۀ انسان در شعر معاصر را خوانده اید؟ تازه دربارۀ شعر معاصر که مجموعا ضعیف ترین شعر عرفانی تاریخ ادبیات از قرن 4 تا 14 است هم کلیت سخن او درست نیست، چه رسد نسبت به اشعار بلند گردنکشان عرصۀ معرفت. مثلا برای فهم اشعاری چون در پس آینه طوطی صفتم داشته اند.... فقط فارسی دانی کافی نیست و باید مباحثی چون اعیان ثابته و اختیار جبری را در لسان عرفا دانست و مبحث امر بین الامرین را حل و رابطه حادث با قدیم را درک کرد! سپس شأن حافظ را در نظر گرفت و نهایتا قضاوت کرد که وی مثلا جبری هست یا نیست.
به ظواهر الفاظ پیچیدن نسبت به بیانات شاعران عارف-نه شاعران عارف نما- اولین قدم کج از کوی حقیقت آنهاست که موضع شه رخ نهی ویرانی است.
این قاعده را همان روزگاری که شما خیلی سنگش را به سینه می زنید هم تایید می کند. قبول ندارید؟
فهم حقایق منحصر به تحصیل در آکسفورد یا درس خواندن در فیضِۀ قم یا الازهر قاهره نیست گرامی. ولی هر حقیقت تجلی گاه اصلی و تجلی گاه های فرعی و نیز باطل دارد. بالاخره عرفان نظری علم هست یا نه؟ و در مراتب بالایش جز با مدد استاد چیز دان و عالم به آن علم-نه عالم نمای به آن علم- باید آن را فهمید؟ به صرف لغت دان بودن و زبان فارسی را دانستن و مراجعه به شروح دیوان شاعران که اغلب این شروح را باید در دریا انداخت، نمی توان عرفان دان و معرفت شناس شد. اینکه حافظ می گوید «طاعت دیوانگان» و یا همین غزلبالا که بحث از "طاعت بیگانگان" می کند، منظورش بر ظواهر نیست و دارد مذهبش را می گوید و برخی با همین شعر وی، مذهب وی را به دست می آورند.
یا در خمریه ها و ساقی نامه های شاعران عارف، کسی که اهل فن باشد می داند منظور گوینده چیست. مثلا اهل فن از شعر عزای عاشورای حلب در شعر مولوی نه تنها طعن وی به تشیع را برداشت نمی کنند که مذهب تشیع او را به دست می اورند یا مثلا در یک بیت شعر ابن فارض که من و شما با اجدادمان هم جمع شویم منظور ابن فارض را نمی فهمیم! ولی کسی هست-مثل سید علی قاضی- که از آن شعر مذهب تشیع او را اثبات می کند. می دانید چرا؟ چون او و امثال او اهل فن اند ولی من و شما نه؛ و مشکل اصلی همین جاست.
ندانستن عیب هست ولی عیب بزرگتر این است که انسان نداند و نخواهد قبول کند نمی داند؛ و بدتر اینکه در همان عرصه های نادانی، خود را دانا جلوه دهد و کانال گمراهی خود و بقیه شود.
شاید بگویید اهل فن هم در میان خود اختلاف دارند. مثلا فخر رازی چیزی می گوید و غزالی چیز دیگر و ابن سینا چیزی و ملاصدرا چیزی و شریعتی و مطهری چیز دیگر و .... جواب این مسئله برای کسی که وارد حیطۀ حقیقت شود جواب سختی نیست. حقیقت مراتب دارد و به اقتضای هر رده، اهل فن مخصوص وجود دارد. باید این را لحاظ کرد و در ضمن مراتب را به تحلیل های من در آن وردی مثل قبض و بسط دکتر سروش و صراط های مستقیم وی و تحلیل ناصواب الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق و.... ماستمالی نکرد. به علاوه در هر رده نیز بیان اهل فن باید خالی و عاری از موانعی چون جبر و اکراه و سطح مخاطب خاص را در نظر گرفتن و تقیه و غرض و ...باشد. بزرگترین هنر انسان در عالم خاکی این است که حقیقت را بشناسد و طبق منزلت و رتبۀ هر شخصی که با وی اصطکاک دارد، به دستور همان حقیقت و به شیوه ای که او دستور می دهد(دستوری به ظاهر تند یا کند یا خنثی)، برخورد کند، مشرب زیبای شما در تعامل نرم با همه، مشرب و شیوۀ خیلی خوبی است ولی وقتی در ذیل یک قاعده-که من آن را حقیقت تعریف می کنم-نرود حداقل در مواردی ره به ترکستان می برد....و در مصادیقی بر خلاف مشرب خدا و خوبان روزگارست..... بگذریم حالا!

مصیب مهر آشیان مسکنی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » تضمین قطعهٔ سعدی:

این تضمین کلا ناقص وخراب است ونصیحت پیر پاردوژ برای پیر عجوز خوباساست ..والی کفایت قزعه زیبای سعدی را ندارد...به همین سبب اورا تضمین نموده ام ..
که مطلع ان ...ابنگونه شروع میشود....
جوانم توچراغ جان فروزی ....
.مگرد در گرد ،دونان بهرروزی
چنبن گفتا حکیم سبنه سوزی
گل خوشبوی درحمام روزی
وپنج بیت دیگر هم براین قطعه اضافه نموده ام..

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

راستی دکتر! من هیچ مدان با شما در زمینۀ بحث مرشد و مریدی همسو هستم و موافق! جز در برخی عرصه ها(ای:عرصات العاشقین!)
از چرت و پرت ترین اندیشه هایی که برخی سعی در تعمیم آن داشته و دارند همین بحث مرشد و مریدی است. اما وقتی ما قبول کردیم-و برای ما اثبات شد – که حقیقت رده ها و معرفت مراتب دارد و به تعبیر فلاسفه، یک مقولۀ تشکیکی اند، جز در مراتب بلند و خاصی که گریز و گزیری از ارشادگری توسط هادیان عقول و راهنمایان قلوب نیست، بحث مرشد و راهبر یک بحث بیهوده و فساد زاست. اما در برخی حیطه ها، بی یار و مرشد نمی توان-و نباید- وارد شد و البحث ذو شجون و لیس هنا محل تفصیله یا روفیا! شما اگر قضیۀ رازق بدون مرزوق و خالق بدون مخلوق را حل کردید خودبخود! مسئلۀ مرشد بدون مرید هم حل می شود. کلا مثل ابوریحان، زود سعی در انکار نداشته باشید ارجمند. دو یار از هم جدا کردن هنر نیست! هنر فهمیدن است نه انکار و تشکیک، ابن سینا می فرمود.
اما ادبیات فارسی؛ و ما ادراک ما ادبیات فارسی؟!
ادبیات فارسی اقیانوس معارف است، لزوم عدم ورود غیر متخصصان به عرصه های معرفتی بالای ادبیات، امری ضروری است. با دانش نحو نمی توان علم محو را تشریح کرد جناب!
می توان عروض دان بود ولی در حیطۀ عروض فقط به ادبیات نگریست یا مثل دکتر کیخا از لحاظ فقه اللغه و فیلولوژیستی بحث کرد؛ یا بلاغی بود و صنایع ادبی را جست و شناخت. اما نمی توان با صرف فارسی دانی-حتی اگر به حد تخصص فارسی دانی هم رسیده باشیم- نسبت به مقولات معرفتی ادبیات فاخر فارسی اظهار نظر کرد. یک مقدار بیشتر در مطلبی که نوشته اید بیندیشید استاد. اصلا بحث بر سر این نیست که همه را ملزم به سکوت کرد و اجازه نداد حرفی بزنند. شما یک معادلۀ دو سویه را مغلطه وار مطرح کرده اید و انتظار دارید ما جواب بدهیم؟ در حالی که فرض سوال، سفسطه آمیز است خواهر.
اما باید حرف در حد تخصص باشد. فرض کنید سایتی درست می شود که پزشکان متخصص دربارۀ مریضی بیماران سخن می گویند و اسم سایت را هم سنجور یا پنجور بگذارند. بعد هر کس و ناکسی هم بیاید و دربارۀ مریضی های خاص اظهار نظر کند. آن پزشکان متخصص اصلا برای اظهار نظر غیر متخصصان تره هم خرد نمی کنند و محلی از اعراب برایشان قائل نیستند. ادبیات عرفانی در معنای واقعی اش کمتر از تخصص عمیق پزشکی نیست(که بالاتر هم هست). چرا در ان عرصه ها تقریبا همه قبول داریم نباید حرف بزنیم و اگر هم کسی حرف زد آن را مساوی لاحرف! می دانند. بعد در عرصه ی ادبیات و روح و فراماده این قانون را اجرا نمی کنیم؟ یک بام و دو هوا؟ اگر درست در خاطرم باشد احمد کسروی در جایی از تاریخ مشروطه اش بر مردم ایران-به ویژه تهرانی ها- می تاخت که عادتشان این است که در همه چیز دخالت کرده و اظهار نظر می کنند. باید مراجعه کنم ببینم جمال زاده در خلقیات ما ایرانیان و مقصود فراستخواه در ما ایرانیان و محدث! در اخلاق ما ایرانیان چه گفته ایم!!!
داستان قهقهۀ خر خاقانی را شنیده اید؟ که قاعدۀ فوق را می دانست؛ قاعده ای که بسیاری از ما مردم ایران-لااقل در عمل- پای بند آن نیستیم:
یک خری را به عروسی خواندند/ خر بخندید و شد از هقهقه مست
گفت من ر.ق.ص ندانم به سزا/مطرِبی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا/کآب نیکو کشم و هیزم چست

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

به یاد دارم در جایی بحث از امکان شناخت کرده بودید و نیز پیرامون نبود ملاک های شناخت و معرفت فرمایش هایی داشتید. استاد روفیا ما دو حیطۀ «معرفت» و «وهم» داریم و معرفت هم یا متعلق به امور اعتباری است و یا حقیقی. نمی توان بدین عقیدۀ ناصواب گروید که معرفت در امور حقیقی غیر ممکن است. یک وقت ابن سینا؛ آن عارف و عاقل کم نظیر؛ را به خواب دیدم و دربارۀ حقایق و برخی مناقشات در برخی اظهارنظرهایش از وی سوالاتی پرسیدم. ابن سینا قبلا می گفت ما نمی توانیم به حاق امور و حقیقت اشیاأ دست پیدا کنیم و فقط عوارض و ظواهری را در می یابیم. از وی در باب معرفت اجمال و تفصیلی و مراتب معرفت پرسیدم و جواب داد. که آن سخن در مرتبه ای است و در مراتب دیگر معرفت ممکن است. علاوه بر اینکه برخی کتب و نوشته های اواخر زندگی پورسینا بر عدولش از آن نظریه برهانی قاطع است جهات عارفانی وی در آن خواب شیرین تر از عالم بیداری مشهودتر بود. خواب را دو دستی بغل کردم و بردمش پیش آقای بهجت؛ که تعبیرش کند. بهجت، که چند سال قبل رخ در نقاب خاک کشید، فیلسوفی درجه دو ولی عارفی به ویژه در عرفان عملی درجه یک بود و کمتر از بوسعید ابوالخیر و خرقانی و عطار و نجم کبرا و دیگرانش نمی دانم.... حال بماند که چه نگفت؛ اما حقیقت در نگرش طولی، منحصر در حقیقت عقلی و حکمی و فلسفی نیست و مراتب برتر هم دارد ولی ما مردم، غالبا تا پایان زندگی حتی ده درصد حقیقت هایی که می شناسیم هم حقیقت عقلی نیست چه رسد به مراتب بالاتر؛ و حال آنکه اگر می خواستیم می توانستیم حتی بیش از 50 درصد حقایقی را که می شناسیم به رنگ حقایق عرفانی و فرا فلسفی در بیاوریم. اما زحمت دارد و رنج و صبر و ....که ماها اهلش نیستیم که قدم اول این راه صد خطر دارد. ابن سینا هم فرمود: کل میسر لما خلق له(همگان امکان دارند که به هدفی که برایش آفریده شده اند دست یابند[و ما خلقت الحن و الانس الا لیعبدون...لیعرفون...فخلقت الخلق لکی اعرف....اعبد ربک حتی اتاک الیقین....عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی...قرب نوافل و قرب فرایض و...])

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

معرفت مراتب دارد روفیا؛ مثل حقیقت. اما آدم ها به قول روباه داستان شازده کوچولو! وقت ندارند از چیزهای به درد بخور سر در بیاورند! و تقریبا همه جوره فست فودی شده اند! عیار و ارتفاع معرفت و حقیقت هر چه بالاتر برود دست یافتن به آن سخت تر است و البته از قدیم گفته اند خواهندۀ طاووس باید جور هندستان را به جان بخرد و تا ندهی ندهندت و گاه جاهایی هست که شیرهای قوی پنجه ای در آنجا خفته اند و به قول ادیب نیشابوری دوم، فاش می گویند: هر که از جان بگذرد، بگذرد از بیشۀ ما.
تازه دارای مراتب بودن حقیقت و معرفت، علاوه بر طولی بودن، عرضی هم هست. مثلا نگاه حکما و فلاسفه به حقایق هستی، ضمن اینکه در نگاه طولی، یک مرتبه است خودش دارای مراتب است و با اینکه این نگرش و دیدگاه از منظر عرفان اصیل، در مواردی باطل است ولی در جایگاه خودش درست است.

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

هر که گیرد پیشه ای بی اوستا/ریشخندی شد به شهر و روستا
//
هلک من لیس له حکیم یرشده
//
اگر از این دست اشعار و احادیث بیاورم هم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود و هم برای شمایی که خودتان منبع شعر و نظم و حدیث! اید زیره به کرمان بردن و سوهان به قم آوردن است.

محدث در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

بی پیر مرو تو در خرابات/هر چند سکندر زمانی
//
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم/ که من به خوبش نمودم صد اهتمام و نشد

۱
۴۲۰۷
۴۲۰۸
۴۲۰۹
۴۲۱۰
۴۲۱۱
۵۶۱۷