یاد دارم در ایّامِ پیشین که من و دوستی، چون دو باداممغز در پوستی صحبت داشتیم. ناگاه اتّفاقِ مَغِیْب افتاد.
پس از مدتی که باز آمد، عتاب آغاز کرد که: در این مدّت قاصدی نفرستادی.
گفتم: دریغ آمدم که دیدهٔ قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.
یارِ دیرینه، مرا، گو، به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم: نه که کس سیر نخواهد بودن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، گوینده از دوستی صحبت میکند که مانند دو بادام در پوستهای در کنار هم بودند. ناگهان دوستش به او میگوید چرا در مدت غیبتش قاصدی نفرستاده است. گوینده جواب میدهد که نمیخواسته کسی را بفرستد تا دیدن محبوبش را از دست بدهد. دوستش از او میخواهد که توبه کند، اما گوینده میگوید که توبهاش به عشق و زیبایی کسی بستگی دارد و کسی نمیتواند به طور کامل در او سیر بدمد. در نهایت، او اعتقاد دارد که هیچ کس نمیتواند به اندازه کافی از زیبایی محبوب سیر شود.
هوش مصنوعی: به یاد دارم در روزهای گذشته، من و دوستم مانند دو باداممغز در پوستی به گفتگو پرداختیم. ناگهان یک واقعهی غیرمنتظره رخ داد.
هوش مصنوعی: پس از مدتی که بازگشت، شروع به سرزنش کرد که در این مدت هیچ پیامبری نفرستادی.
هوش مصنوعی: گفتم: افسوس که چشم پیامبر به زیبایی تو روشن شود و من از این نعمت بیبهره بمانم.
بگو که یار قدیم مرا از عشق وی به توبه و بازگشت نخواند، چه من از بیمِ تیغ هم از عاشقی باز نگردم.
به غیرت آیم که دیگری تو را سیر دیدار کند؛ دیگربار با خود گویم: نه چنین نیست، کس از نعمت دیدار تو هیچگاه سیر نشود و بیزار نگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.