Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۹ در پاسخ به مجتبی صادقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
دوشم!؟میدونی مقصر تو نیستی نه درکی از کلام داری
دیشب میای با دوش گرفتن یکی می کنی
شما داری ریاح کاری می کنی و از زیبای شعر میگی
وهاب صدیقی در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:
نقش او در جان ما هر دم منور میشود
چون سپیده در سحر، آرامِ دلبر میشودهر نگاهش روشنیبخشِ دلِ تاریک ما
چون مه از پشت سحاب، از دور خوشتر میشودبا نسیمِ یاد او، هر غنچهی دل وا شود
باغ خشک سینهام، سبز و معطر میشود
هوش مصنوعی (چتجیپیتی)
Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۳ در پاسخ به مزدک دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
حقیقت از کلام و واقعیت از مشاهده درک کلام اینست شما نه برای حقیقت و نه برای واقعیت مترادف پیدا نمیکنی اما دنیای ظاهری ما پر از تضاد و هر تضاد یک معنا واقعی اما کلمات واقعی همه کلمات معنا و مفهوم ندارند خلاصه اینکه شما درکی از حال و لحظه حقیقت نداری بخاطر نقش بودنه شماست و اگر بپرسم علم یا ثروت بازم از جواب دادنه حقیقت عاجزی
Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۵ در پاسخ به فانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
ما چندین چند واقعیت نداریم او نقش است فقط یک حقیقت وجود دارد وحدت یکپارچی قلب و ذهن یکی می شود و از تکرار و نقش در می آید و ذهن در حال حرکت کلام را بر زبان و این آگاهی نشان از ارتعاشات خدایست
Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۸ در پاسخ به خسرو ياوري دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
لب خندان حقیقت از کلام حافظ مثل تو ظاهری و بی خبر از کلام نیست قشنگی بزار لبه کوزه رخ خندان بکار بیاره رخ نمی خنده و این لب که میخنده فهمیدی؟لب میخنده خب معلومه تو حافظ نیستی ریاح کار و در لحظه نمی تونی صحبت کنی منافق
نمیدونم چندین ساله عاجزم و در این مسیر شما ناچیز من نا چیز از واقعیت ها ایراد سطحی مسخره میگیریم حافظ جهان زنده کلام خود کرده اون وقت تو که تمام زندگیت تکرار از دروغه و خبر نداری من وجودت می بینم و رسوات می کنم
Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
اون عزیز که میگه تو فلان ماه این کارو می کردن
می خوردند کدوم نادانی رو به ارتعاش روشنگری میرسونه که حافظ دومی بشه آقا از حقیقت جهان خود بی خبری حافظ را چه!؟تو نمیتونی ببینی یک سو شدن وحدت یکپارچی از حقیقت و حقه چه کنی هر چه باشد نقش از ذات حقیقت توست که نمی تونی حالا چرا چونکه تو درک از کلام نداری ذهن تو مثل دیگران بیمار و محکوم به تکرار است
وگرنه میدونستی تو این عالم در چه جایگاه و چه سطحی چشم باز کردیم تو چه بخوای چه نخوای نقش میگیری عالم ظاهر با هرکسی باشی فرق نمی کنه تو نقش هستی و بی خبری از نقش خود حافظ که در این عشق داره میسوزه از این حقیقت که آگاه شده و هیچ کسی نیست و چنان حقیقت در عالم ما دردناکه و کلام حافظ این عزیزان رو هم سوازنده
کسانی که ظاهر هستن و صورت حافظ مثل خودشون می بینند و نمی دانند حقیقت است که میتواند در لحظه لحظه حال را از حالتی به حالت دیگر و این میرسه به جای که روشنگریه الان اینجا کی حقیقته
کی میدونه اسم عالم ما چیست و حالت های این عالم چیه و کی میگه عالم باطن حقیقت است جای کدام ظاهر بی شکل است است
ریاح کاران و بر گوش های آنان مهر و بر چشمان آنان پرده
امین مروتی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:
شرح غزل شمارهٔ ۵۴۹ (آب زنید راه را)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
محمدامین مروتی
این غزل نوعی استقبال است. استقبال از بهار یا استقبال از یاری که در بهار می آید و او ممکن است شمس باشد که قرار است به نزد مولانا برگردد و مولانا به صرافت آب و جارو کردن راه بازگشت او افتاده است.
آب زنید راه را، هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد
یار دارد به خانه می رسد. همه جا را آب و جارو کنید. تو گویی بوی بهار به باغ می رسد.
راه دهید یار را، آن مه دَه چهار را
کز رخ نوربخش او، نور نثار میرسد
یار دارد نورافشانی می کند. راه را برای آن ماه شب چهارده باز کنید.
چاک شُدَست آسمان، غلغلهای است در جهان
عنبر و مشک میدمد، سنجق[1] یار میرسد
گویی آسمان شکاف برداشته و فرشتگان نازل می شوند. جهان در غوغاست. بوی خوشش به مشام می رسد و پرچمش نمایان شده است.
رونق باغ میرسد، چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود، مه به کنار میرسد
اوست که به باغ رونق و خرمی می دهد. اوست که مایه بینایی چشم است. غم ها زائل می شود و آن ماه به کنارمان می آید.
تیر روانه میرود، سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس، شه ز شکار میرسد
برخیزید که شاه از شکار برمی گردد. مراقب تیر و نشانش باشید.
باغ سلام میکند، سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود، غنچه سوار میرسد
باغ به او سلام می کند و سرو پیش پایش برمی خیزد. سبزه بر زمین می روید و غنچه بر درخت برمی دمد.
خلوتیان آسمان، تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد، عقل خمار میرسد
فرشتگان هم مست شده اند و روح و عقل از دست داده اند.
چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما، گرد و غبار میرسد
مولانا در مقطع می گویدای یار! وقتی برسی، دم نمی زنیم و خاموش می مانیم تا غباری بر ارتباط مانننشیند. ضمنا خموش، تخلص مولانا هم هست.
اول فرودین 1404
[1] سنجق یعنی پرچم و علم
میتراما در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۱ در پاسخ به ج اروجی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:
آفرین ، در این دنیای بعد سومی ارواح بسیار پیشرفته ای هستند که خیلی وقت است درسهای خود را فرا گرفته اند و عروج کرده اند ولی بصورت کاملا داوطلبانه و از روی عشق بی قید و شرط برای کمک به ساکنان زمین زحمت و سختی تناسخ دوباره به این دنیای متراکم و از تعادل خارج شده رو قبول کرده اند که شمس تبریزی یکی از اون ۱۴۴ هزار نفر است ...
میتراما در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶:
درود دوستان
بیت اول عشق ، مرا صحیح است یا عشقه مرا!
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
بیخته پارسی
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمیِ خونابش آتش چِکَد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تَفِ آهش لب آبله زد چندان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
گهگه به زبانِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوشِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه و اشکی دو سه هم بِفْشان
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید؟
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
این است همان ایوان کز نقشِ رخِ مردم
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
مست است زمین زیرا خوردهست بهجای می
در کاسِ سرِ هُرمُز، خونِ دلِ نُوشِروان
بس پند که بود آنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
فنا در زبان اریان امده
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۴ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
برادر مردم که جنگجو نیستند جنگ در قادسیه شکست خورد. قادسیه پس از گرفتن شام ( سوریه لبنان اردن فلسطین) و مصر و لیبی بود این شش کشور که خسرو پرویز انان را از روم گرفته بود پس از مرگ خسرو ایرانشهر روزگار اشفته ای داشت مرگ شیرویه و امدن طاعون بر درگیریها افزود با اینهمه مصر و سوریه و لبنان و اردن و فلسطین همچنان در دست شهربراز و سپس بدست نیکتاس پسر شهربراز بود و اگرچه نیکتاس پس از تاختن عربها مسیحی شد و با روم همپیمان شد مگر انکه این سرزمینها همچنان در دست ایرانیان بود اشفتگی دربار ایران و طاعون و همچنین مسیحی شدن نیکتاس مایه اشفتگی بیشتر شد و عربها توانستند به اسانی این سرزمین را از چنگ نیکتاس درارند پس از گرفتن این شش کشور دیگر سپاه اسلام بسیار نیرومند و ثروتمند شد پس از گرفتن این سرزمینها عربها رو به سوی قادسیه نهادند و این نخستین جنگ سپاه اسلام با ایران بود بجز سوریه و فلسطین عربستان بخشی از ایران بود و عربها ایرانیان را بزرگ میداشتند برای همین تنها پس از گرفتن سوریه و لبنان و اردن وفلسطین و مصر بود که عربها با دانستن اشفتگی دربار ایران رو به سوی قادسیه نهادند پیش از ان از انجا که عربها ایران را بزرگمیداشتند به هیچ روی حاضر به جنگ با ایران نشدند این بخوبی در داستان جنگ پل اشکار است هنگامی که مثنی به حارثه برای یاری خواستن به مدینه رفت و از عمر یاری خواست هرچه عمر از عربها خواست که به همراه مثنی بروند و هرچه پیشنهادهای بزرگ داد با انکه بهره جنگجویانی را که بهمراه مثنی بروند دوبرابر بهره سپاه شام کرد و برای تشویق مردم گفت نخستین داوطلب را فرمانده سپاه خواهم کرد هیچ کس راضی نشد عمر و مثنی چهار روز در مسجد مدینه از عربها داوطلب خواستند و کسی حاضر نشد تا انکه بلاخره ابوعبیده ثقفی به همراه چندین تن از خویشانش راضی شد تا به عراق رود عمر او را فرمانده کرد و قرار شد ان گروه اندک با مثنی بن حارثه بروند و در راه. نیز از عربها سرباز گیری کنند ابوعبیده به همراه خویشاوندان ثقفی اش و مثنی به حارثه براه افتاد و در راه نیز هرچه میان قبیله های عرب گشت عربان حاضر نشدند که به او بپیوندند چرا که عربان ساسانیان را گرامی میداشتند باری هنگامی که ابوعبیده به عراق رسید قبیله مثنی به ابوعبیده پیوستند جنگ انان به واقع با قبیله های عرب بود که زیر سایه ساسانیان بودند
انها سوم شعبان به عراق رسیدند انها از سوم شعبان تا ۲۳ شعبان نخستین روز ابانماه سه بار به تاختن به روستاهای کناری فرات پرداختند
همه گزارشگران درباره آمدن مثنی به مدینه گفته اند عربان پارسی را بزرگ میداشتند و چندان که عمر کوشید تا. چهار روز کسی مثنی بن حارثه و عمر را برای جنگ با ایرانیان پاسخ نگفت طبری میگوید پس از انکه بهمن به سوی ابوعبیده امد میان انان شاخه ای از رود فرات بود بهمن جادویه پیکی به نام مردانشاه نزد انان فرستاد و به پیک گفت چون نزد انان روی بگوی سپاهیان بهمن شما را ترسو خواندند و سپس خود از ان سوی اب اواز داد که یا شما به سوی ما ایید یا ما اییم ابوعبیده پاسخ داد که سوگند میخورم که از اب بگذرم و با شما بجنگم یاران ابوعبیده به او گفتند ما تا کنون با پارسیان نجنگیده ایم ما را به جایی مبر که راه گریز ندارد ابوعبیده گفت شما میترسید و من نمی ترسم مردانشاه نیز گفت سپاهیان بهمن میگویند شما ترسویید پس ابوعبیده لشکر خود را که پس از سه تازش اینک نزدیک به نهصد تن میشد از رود انسو برد و جنگ اغاز شد . با اغاز جنگ سپاهیان ساسانی لشکر عبیده را زیر تیر باران سخت گرفت و ابوعبیده به زودی زیر پای پیل افتاد و سپاهش رو به گریز نهاد پل بستن انگونه بود که دو ریسمان از این سر به ان سوی رود میبستند وسپس زورقهای کوچکی را به زیر ان دو ریسمان برده و این سر و ان سرش را به ان دو ریسمان میبستند گذشتن از پلی چنین باریک سخت و زمان بر بود
انبوه گریزندگان زیر تیغ و تیر ساسانیان راه گریزی جز همین پل باریک نداشتند یکی از ثقفیان هنگامی که خویشاوند خویش را زیر پای پیل و انبوه گریزندگان را در دهانه پل دید با شمشیر بر ریسمان پل زد و ان را از هم گسست
تا برای کسی راه گریز نباشد
گریزندگان بر دهانه پل انبوه شده بودند و ساسانیان از پشت انان را درو میکردند یا پاره شدن پل راه گریزی نماند انبوهی و فشار بسیار در دهانه پل گریزندگان را زیر پای هم انداخت دیگر هیچ راه گریزی نبود مگر انکه خود را در اب اندازند
بدین گونه کشته شدگان در اب بیشتر از کشته شدگان در زمین بود
نقشه بهمن گرفت و از ان سپاه جز تنی انگشت شمار نتوانست بگریزد اندک جان به دربردگان با چشمهای گریان رو به مدینه نهادند تاریخ نویسان نوشته اند که پس از این جنگ تا یک سال و نیم تا زمان جنگ قادسیه هیچ کس نام عراق و فارس بر زبان نمی اورد مگر انکه اشکها روان میشد - عربها سروده های بسیاری در ستایش پارسیان سروده اند و در شعرها پارسیان را با القاب ستایش امیزی چون فرزندان شهریاران - ازادگان پارس. - فرزندان گرامیان - پارسیان گرامی و از این دست بسیار ست - ابناء الاحرار - الفرس الاحرار - الاحرار - الفرس الکرام - ابناء الملوک - نام میبرند - حتی در گرماگرم جنگهای قادسیه و نهاوند و دربند "وجئنا القادسیة بعد شهر ... مسومة دوابرها دوامی فناهضنا هنالک جمع کسری ... وأبناء المرازبة الکرام
شاگرد خانم دل سبک خیام دوست در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۸ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:
خانم دل سبک امیدوارم مساعد و دل شاد باشین
من یکی از هم شهری های شما و البته یکی از طرفداری پر و پا قرص شما در تحلیله رباعی های خیام هستم
اگر کلاسی یا محفلی در این جهت دارین خیلی خوشحال میشم
شما را از نزدیک ملاقات کنم.
و نمیدونم کی این پیام رو میبینین ولی امروز عیده
عید نوروز رو به شما تبریک میگم.
به در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:
آتشکده فارس همان آذرفرنبغ یا آتش کاریان که آتش موبدان و روحانیان زرتشتی است.
آذربرزین مهر برای طبقه کشاورزان در خوراسان و آذرگشنسپ برای شاه و ارتاشتاران در آذرآبادگان
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر در بند در مانند، درمانند
پر واضح است که در بیت اول، واژه "درمانند" در تکرار اول در معنای در فکرِ درمان بودن و در تکرار دوم در معنای وامانده و درمانده شدن است.
در بیت دوم اما به نظر میرسد که این مفاهیم برای "درمانند" جابجا به کار برده شده است. بدین معنی که "درمانند" در تکرار اول در معنای "ماندن در بندِ درد" به کار رفته است و در تکرار دوم به معنای درمان شدن. بدیهی به نظر میرسد که حافظ در این غزل شاهکار یک واژه را دو بار در قافیه و با یک مفهوم به کار نمی برد. اما تکرار یک واژه در قافیه غزل با به کار بردن آن در مفاهیم متفاوت کاریست که حافظ بارها انجام داده است. بر این اساس در بیت
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر در بند در مانند، درمانند
واژه "بند" با سکون حرف دال خوانده میشود و بیت به مفهومی آشنا اشاره دارد که حافظ بارها استفاده کرده است. اگر مشتاقان با درد یار در بند بمانند، درمان میشوند. در واقع حافظ درد یار را سبب درمان مشتاقان میداند.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی
سودی بسنوی نیز در کتاب شرح غزلیات حافظ واژه "بند" را با سکون حرف دال نوشته است.
محمد ح در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:
بیت آخر، اشتباه تایپی داره که در یک شکل خواندن، یک هجا و در شکل دیگهای، دو هجا در مصراع اول کم است و چون به کتاب جیحون یزدی دسترسی ندارم نمیدونم شکل درستش چیه. اگر دستاندرکاران سایت به نسخه دسترسی دارن لطفا تطبیق بدن.
مگر این که بنده اشتباه میخونم که به خاطر تفاوت زیاد در تعداد هجا فکر نمیکنم مشکل از خوندن من باشه.
مثلا مصراع چیزی شبیه به این باید باشه:
در چمن کرد چو خط رُخش از جیحون وصف
محمد ح در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۵ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:
شاعری با اشراف بر گسترهی واژهها و تصویرسازیهاست. ایهامها و استعارهها و صنایع معنوی و بیان در شعرش فراوان است.
مثلا به ایهام « پیوسته » در بیت دوم دقت کنید که صرفنظر معنای قیدیاش، پیوستگی ابرو که ویژگی نمایش زیبایی در عصر شاعر است.
ساره رحمتی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
سلام و عرض ادب
این غزل بی نظیره
دیوان حافظ را کمتر کسی پیدا میشود که شعرهای موزیک این بزرگ مرد را نشنیده باشد روحش شاد یادش گرامی.
داود شبان در ۱ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم:
عاشق تفسیرهای هوش مصنوعیم، مخصوصا بیت آخر چنان پاستوریزه تفسیر کرده که خود مرحوم ایرج میرزا هم اگر بخونش قش میکنه از خنده.
محمد شریف صادقی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
درود. مولانا این غزل را با تضمین دو بیت از اثیر الدین اخسیکتی سروده است؛ چه بهتر که متولیان سایت گنجور در قسمت غزل های مشابه غزل اثیر الدین را هم بیاورند. مولانا البته این تضمین مطلع غزل دیگران را بارها انجام داده است. مثلا «معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا» در اصل از سنایی است با این تفاوت که به جای «بادا» ، «باد» آورده است؛ البته کار مولانا ابدا اشکالی ندارد خصوصا اینکه این اشعار مشهور بوده اند و تضمین آن ها رایج بوده است.
Arsina Ansari در ۳۰ روز قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۲ در پاسخ به مهرداد پارسا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱: