گنجور

حاشیه‌ها

رهرو در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة:

نردبان این جهان ما و منی است

عاقبت این نردبان افتادنی است

 

سلام و عرض ادب

دوستان تفسیری به بنظرم رسیده که خدمتتون عرض میکنم:

بنظرم کلمه ما در مصرع اول به معنی آب است و تشبیه نردبان به آب و منی یا بعبارت دقیق تر آب منی (مثل درد و دل که شکل دقیق آن درد دل است)، آرایه تناقض یا پارادکس دارد؛ نردبان نماد ارتفاع گرفتن است و منی نماد پستی انسان. بطوریکه هر جای قرآن کریم خداوند خواسته است تکبر و غرور انسان رو تقبیح کنه به نحوه بوجود آمدن او از نطفه پست یا آب پست اشاره کرده است. با این تشبیه میتوان پی برد منظور شاعر از تقابل نردبان و منی اشاره به "ارتفاع پست" دارد و انسان اگر قصد ارتفاع گرفتن در صرفا ورطه دنیایی را داشته باشد در هنگامه مرگ که نردبان عمر او چپه میشود از ارتفاع بالاتری می افتد و با شدت بیشتری استخوان او شکسته میشود.

و اما شاهکار شاعر به اینجا ختم نمیشود و معنای عمیقتری هم میشود از آن برداشت کرد که البته صرفا با علم روز قابل اثبات است و با علم منطقی آن زمان تطابق ندارد منتها عرفا با عبور از زمان توانسته اند به حقایقی از این عالم دست پیدا کنند که در هر عصری درست است. و اما معنای عمیق تر:

همانطور که میدانید شکل DNA انسان بعنوان بن مایه وجود جسمانی، شبیه نردبان است و بن مایه دی ان ای هم از همان آب منی نشات گرفته است. بنابراین تشبیه نردبان به منی کمی فراتر از تشبیه بوده و در اصل همان است. 

امیدوارم به دل تان نشسته باشد...

علی حقانی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰:

پیوند به وبگاه بیرونی 

...صالحی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

این  غزل حضرت  حافظ، تصویر دقیقِ یک عاشق درمانده‌ست،...!

اما واقعا این حضرات   معشوق چی‌شونه؟ چرا انقدر سنگدلن؟
جواب: چون معشوق در نگاه عارف، آینه‌ی خداست
و خداوند، هم عاشقه و هم پنهان. هم نزدیکه و هم گریزپا.
هرچه عاشق نزدیک‌تر شه، معشوق دورتر می‌شه
تا جایی که عاشق، خودخواهیِ وصال  رو رها کنه
تنها عاشق بودنش، عبادت بشه..!
معشوق، چه زمینی چه آسمانی،
اگر زود پاسخ بده، رشد نمی‌کنی
ولی اگه تو رو در آتش بگذاره و نگریزی
اون وقته که قلبت طلایی می‌شه
حضرت حافظ داره می‌گه:
گاهی نباید دنبال انصاف و ثمر بود  در  این عشق.

فقط باید سر فرد آورد و تسلیم شد...
حتی اگه روزگار باهات بجنگه.
ما اینجا داریم درباره‌ی معشوقِ کامل حرف می‌زنیم
اونایی که از جنس نورن، نه ناز...‌
از جنس بی‌نیازی‌ان، نه بی‌رحمی..‌‌
و این دقیقا  بزرگ‌ترین شکافیه که آدمی رو می‌سوزونه...!
چون دل می‌دهی به کسی که نیازت نداره.
و درد دقیقاً همین‌جاست
اون می‌فهمه که تو در تمنایی ولی
خودش رو پنهان می‌کنه.
تا تو بسوزی
در   آتش،خودخواهی، توقع، نیاز، غرور، حتی فهم معمولی‌ات از عشق،...!
همه خاکستر شه.
چون اون نمی‌خواد فقط  دوستت بداره
اون میخاد خودت بشی دوست‌داشتن.
خودت بشی عشق
و عشق شدن یعنی چی ؟
یعنی وقتی عاشقی، هنوز فاصله‌ای هست بین تو  و او...
تو تویی، و  او اوست...

اما عشق‌شدن، یعنی این فاصله‌ برداشته شود
یعنی اون‌قدر ظریف، اون‌قدر رها، اون‌قدر بی‌ادعا عاشق بشی
که تو دیگه نباشی...
بلکه خودت تبدیل بشی به حضور او...!

افسانه چراغی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را:

فسونی چند با خواهش بر آمود ...

برآمودن: آمیختن

بابِل: شهر باستانی که شیطان سحر و جادو و افسون را در آن رواج داد.

HRezaa در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۷ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

در پردهٔ این ترانه تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ

درود بر شما همزبان گرامی

 

بله درست میفرمایید، سپاس از راهنمایی‌تان

 

الان یادم اومد که اواخر کتاب خسرو و شیرین هم مشابه همین مظمون رو وزیر دانای خسرو به خسرو گوشزد کرده..‌..

 

سپاسگزارم

افسانه چراغی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۳ - پاسخ دادن شیرین به خسرو:

درِ ناسفته را گر سفت باید سخن در گوش دریا گفت باید

منظور از این بیت این است که اگر خواستار دوشیزه‌ای هستید، باید طبق آداب و رسوم با خانواده او صحبت کنید.

یار سیستانی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

سلام، در مصراع دوم بیت ششم، علامت سوال جای درستی قرار ندارد

گفتا که فلانی چه کنم ؟ عمر همین بود !

البته که گمان می‌کنم شما این ضبط را بر اساس نسخه‌‌ی چاپی اینگونه آورده‌اید، در نسخه چاپی بنده هم جای علامت سوال ، با شما یکی است، ولی این دلیل بر درستی نمی‌شود چرا که گویا مصحح گرامی اینجا اشتباه عمل کرده است.

علی احمدی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست

سخن‌شناس نه‌ای، جان من! خطا این جاست

وقتی سخن آنان که اهل دل هستند را می شنوی نگو اشتباه است مشکل از توست که سخن را نمی شناسی.اهل دل کسانی هستند که در دلشان کشف هایی رخ می دهد .گویا حافظ مخاطبانش را به خوبی می شناسد و می داند که ممکن است از سخنانش برداشتهای گوناگون صورت گیرد.

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله ازین فتنه‌ها که در سرِ ماست

روی سخن حافظ با دنیاطلبان مغرور و آخرت اندیشان ریاکار است .این دو گروه از نظر وی راه به جایی نخواهند برد هرچند که در این جهان آوازه ای داشته باشند .می گوید سرم در برابر دنیا و آخرت اینها به تعظیم فرود نخواهد آمد .چون در سرم فتنه هاست. فتنه اگرچه به معنای آشوب و امتحان و... آمده ولی با دقت در ریشه این کلمه ، فتنه چیزیست که همه را به چالش می اندازد.فکری که در سر حافظ است چالشی بزرگ برای دو گروه بالا خواهد بود و این را حافظ به خوبی می داند چون در بیت اول هم اشاره کرده بود . ضمن تبارک الله هم نشان میدهد که این کشف وی را به وجد آورده است

در اندرونِ منِ خسته‌دل ندانم کیست!

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

گویا حافظ در درون دلش این ندا را احساس می کند که کسی او را به این فکر ترغیب کرده است.فکری نو و بدیع و تاثیر گذار.

دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟

بنال، هان که از این پرده، کارِ ما به نواست

در این بیت مراعات نظیر مطرب و پرده حکایت از این دارد که کلمه پرده در هر دو مصرع پرده موسیقی است .مطرب در اشعار حافظ کسی است که یک شیوه تفکر را ابلاغ می کند و یک کشف جدید را با زبانی موزون و منظوم عیان می کند .برون شدن از پرده حکایت از پریشانی افکار دارد .وقتی کشف تازه ای رخ می دهد در ابتدا فکر پریشان است و به دنبال یک سازماندهی منظم است که مطرب آن را انجام می دهد و پرده موسیقی مناسب افکارش را می نوازد.

مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود

رخِ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست

اساس جهان بینی حافظ در این بیت تجلی می یابد. و آن جلوه رخ معشوق است که حافظ را تحت تاثیر خود قرار می دهد و باعث می شود تا همه جهان را به عشق معشوق ببیند و یاد او کند. فارغ از اینکه دنیا و عقبایی مطرح باشد .نگاه او فراتر از دو عالم است .دنیا طلبان مغرور فقط ظاهر دنیا را می بینند و سعی می کنند داشته های دنیوی خود را بیفزایند داشته هایی که روزی پایان می پذیرد . و آخرت اندیشان ریاکار هم دیگران را به آباد کردن آخرت فرا می خوانند . برخی به گوشه عزلت می روند و برخی زهد فروشی می کنند و در نهان دنیا را می طلبند .حافظ می گوید من دنیا را دوست دارم نه به خاطر لذتهایش بلکه همه عناصر دنیا زیبایند و مرا به یاد رخ معشوق می اندازند. همه اجزای دنیا مانند شراب است و من مست، خاطر یار را در نظر می آورم. پس گوشه عزلت نمی گیرم و از دنیا بهره می برم  و تا ابد(هم در دنیا و هم در آخرت )با این عشق زنده می مانم.

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دلِ من

خمارِ صد شبه دارم شراب‌خانه کجاست

این فکر خواب و خیال را از من ربوده و مرا خمار کرده گویا صد شب است که خمارم و شرابی می خواهم که این خماری را از من بزداید

چنین که صومعه آلوده شد ز خونِ دلم

گَرَم به باده بشویید، حق به دستِ شماست

این طور که صومعه از دل خونین من خون آلود شده اگر با شراب هم صومعه را بشویید حق دارید و کار ناصوابی نکرده اید.

 

از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ ماست

در جهان بینی حافظ زمان مطرح نیست و عشق او ازلی و ابدی است .و این عشق آتشی را در دل زنده می کند که همیشه برپاست مثل آتشکده های زرتشتیان که همیشه آتش را محافظت می کنند و می گویدشاید به همین علت است که در دیر مغان زرتشتیان به من احترام می گذارند چون آتش درونم همیشه زنده است. این بیت شاهدی بر مراوده و رفت و آمد حافظ به معابد دیگر برای کشف حقیقت است که طبعا باعث شده برایش حرف و حدیث ساخته شود .

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پُر ز هواست

حافظ از ساز مطرب یاد می کند که در پرده می زند یعنی سازی موزون و هماهنگ با دلش. یعنی همان فکر سازمان یافته ای که مطرب بیانش می کند و از شدت نظم هنوز مغز حافظ را گرفتار خود نگه داشته .کنایه از این است که این فکر و جهان بینی بسیار پایدار است و سالها او را پایدار نگه داشته است .

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضایِ سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست

خطاب به معشوق می گوید که تو (همان کسی که در اندرون دل خسته حافظ بود ) با اینکه دیشب  این ندا را در دلم انداختی ولی هنوز طنین آن در درونم پراکنده است .دیشب کنایه از گذشته ای  تاریک و توام با جهل است و او با این ندا روز را یافته و هنوز این ندا را با خود دارد .

در این غزل نگاه حافظ به معشوق یک نگاه کاملا عرفانی و متعالی است . گویا مخاطب وی حقیقت مطلق است که هشیار است و تا درون دلش نفوذ کرده و جلوه رخ خود را به او نمایانده است. حقیقتی ازلی که حافظ او را کشف می کند و تا ابد زنده می ماند . تفکری که شاید تا به امروز دنیا طلبان لذت طلب و آخرت اندیشان کج اندیش با آن بیگانه اند و به ناحق بر حافظ خرده می گیرند چون سخن شناس نیستند.

  باشد که ما هم چون او باشیم

سوره صادقی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۲ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم:

در آن مینوی میناگون چمیدند ...

در هنر میناکاری، "رشته کشیدن" به فرآیندی اطلاق می‌شود که طی آن، مفتول‌های نازک فلزی (معمولاً مسی) بر روی سطح کار (معمولاً ظرف مسی) چسبانده شده و سپس با لعاب مینا پوشانده می‌شوند. رشته فلک را در مینا کشیدن: بنظرم کنایه از آنست که در لحظه زندگی می‌کردند و تقدیر را به زیبایی محیط اطرافشان تبدیل کرده بودند.

محمد نجاتی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۹:

سلام،این شعر مولوی است

فرهود در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۲ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

در پردهٔ این ترانه تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ

درود بر شما

منظور از این چند بیت سازگاری با همراهان در زندگی است؛ می‌فرماید زنبور عسل اگر توانست عسل بسازد از سازگاری و همراه بودن با یاران است؛ و این بیت یعنی اگر نتوانی با سرود و آهنگ همراهان هماهنگ شوی (که نیاز به مهارت دارد)، زندگی بر تو سخت می‌شود.

ترانه تنگ یعنی گوشه یا آهنگی از موسیقی که اجرای آن دشوار است.

به‌ بیان دیگر یعنی اینکه انسان موجودی اجتماعی است و باید مهارت زندگی در اجتماع را فرا بگیرد یا یعنی‌اینکه به یاوران و دوستان نیاز دارد.

حمزه علیدادی در ‫۲۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را:

گفت نه بادی که جست از فَرْج وی

می‌شناسم همچنانک آبی ز می

مصرع دوم اگه بدون «ک» خونده بشه بهتر نیست؟

گفت نه بادی که جست از فَرْج وی

می‌شناسم همچنان آبی ز می

علی احمدی در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

با اینکه دل (همه خواسته هایم )و دین (همه اصول و آیینم )را کنار گذاشتم باز هم معشوق مرا سرزنش می کند و می گوید پیش ما منشین چرا که در تو عیب هست و سالم نیستی .چرا؟

 

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟

که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

معشوق می گوید چه کسی را سراغ داری که در این بزم و راه عاشقی لحظه ای با خیال راحت بنشیند و در آخر پشیمان برنخیزد .یعنی در این راه خیال آسوده نداری بیقراری یک اصل است نمی توانی مطمئن باشی که حالا که در راه عاشقی هستم پس وصال قطعی است.

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد

پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

آری اگر شمع با الهام از لب خندان معشوق از روی لاف و تظاهر خنده  سر دهد باید جریمه اش را شبها با سوختنش بدهد .مگر شمع مطمئن است که عین معشوق شده که چنین لافی می زند .

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

از باد بهاری باید آموخت که وقتی معشوق حضور دارد به خاطر عارض او عارض گل را و به خاطر قامت معشوق قامت سرو را به قصد هواداری از معشوق رها می کند .به جای اطمینان خضوع می کند این مهم و لازم است .

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت

به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

به معشوق می گوید وقتی تو مست از اینجا رد شدی اهل ملکوت هم برای تماشای تو قیامتی برپا کردند و بیقرار شدند .ساحت عشق بسیار گسترده است حتی آنها هم در برابر جلوه ات خاضع اند و بیقرار

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت

سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

سرو که با ناز قد و قامت خود را می افراشت در پیش تو از شرم بر نخاست .سرو هم خاضع است در برابرت  

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست

حافظ دلیل سالم نبودنش را می یابد اگر قرار است اهل اطمینان نباشد و در برابر معشوق خاضع بماند  باید خرقه اش را بیندازد چون در غیر این صورت جان به در نمی برد و سالم نمی ماند.اما چه خرقه ای ؟

همان خرقه دورویی و ریا که زاهدان به تن می کنند و خود را اهل کرامت و عزت  و مطمئن به وصال معشوق می دانند .آنان به این وصال مطمئن هستند و این باور را به نمایش می گذارند در حالیکه  راه عاشقی چنین چیزی را بر نمی تابد .

چون صحبت از کرامت شد به یاد آیه ای از قرآن افتادم که بی ارتباط نیست .در سوره فجر برخی انسانها را مثال می زند :  اما انسان هنگامی که پروردگارش وی را می ‏آزماید و عزیزش می دارد(اکرامش می کند) و نعمت فراوان به او می‏ دهد می‏ گوید پروردگارم مرا گرامی داشته است .

در واقع نوعی اطمینان کاذب را در انسانها مثال زده است .همان چیزی که حافظ ما را از آن نهی می کند . در این آیه هم صحبت از ادعای اکرام خداوند است که با کرامت در بیت قابل مقایسه است و کرامت در این بیت را باید به معنای عزت و بزرگی در نظر گرفت.

HRezaa در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۷ در پاسخ به مرضیه پیله فروشان قزوینی دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳ - معراج پیغمبر اکرم:

درود و سپاس

علی میراحمدی در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:

نشان‌های مادر بیابم همی
به دل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
آیا سهراب دریافته بود که حریفش همان پدرش،رستم دستان است؟!
با نگاهی به این ابیات میفهمیم که او هم از نشانی‌ها و هم از گواهی دل خویش به این موضوع پی برده بود.
در این قضیه سهراب از  رستم جلو تر است.شگفتا که رستم هیچ واکنش و احساسی نسبت به سهراب ندارد.
برای رستم ،سهراب دشمن است . شاید چنین نگاهی اساسا مانع  نگرش درست و احساسی و پدرانه  تهمتن شده است.
جالب است که چند صحنه پیش تر گرد آفرید به سهراب میگوید:
که ترکان ز ایران نیابند جفت
در مرام نامه ایرانیان ، تورانیان دشمن هستند و رستم سخت به این مرام نامه نانوشته پایبند است تا آنجا که خون پسرش را ناخواسته پای این موضوع می‌ریزد.
اما سهراب جوان است،بسیار جوان و روزگار نادیده .
بدون شک او چیزهایی از کینه ایران و توران و علل و عوامل آن میداند .
اما او در سمنگان که گویا یک شهر مرزی است به دنیا آمده و نه کاملا تورانی است و در خدمت افراسیاب و نه مهر تمام و کمالی به ایران و ایرانیان دارد.
مسئله مهم برای سهراب اینست که با وجود او و پدرش چرا کسان دیگری باید حکومت کنند؟!
سهراب نه کاووس را قبول دارد و نه افراسیاب را.
او آمده است که رستم را بیابد و به همراه او ابتدا کاووس و سپس افراسیاب را سرنگون کند :
برانگیزم از گاه کاووس را
از ایران ببرم پی طوس را
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
نشانمش بر گاه کاووس شاه
از ایران به توران شوم جنگ‌جوی
ابا شاه روی اندر آرم بروی
بگیرم سر تخت افراسیاب
سر نیزه بگذارم از آفتاب
او نمی‌داند که اگر دودمان رستم می‌خواستند براحتی تخت پادشاهی ایران را صاحب میشدند و نیازی هم به کمک سهراب نبود.
سهراب نمی‌داند که یکبار در زمان نوذر پادشاهی ایران به سام پیشنهاد شده بود:
چه باشد اگر سام یل پهلوان
نشیند برین تخت روشن روان
و او چنین پاسخ داده تا وفاداری خود را به نوذر و پادشاهی ایران ثابت کند:
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز من کردگار
که چون نوذری از نژاد کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود
محالست و این کس نیارد شنود
سهراب تا جایی جنگاوری و دلیری فراوانی از خویش نشان میدهد و تصور میکند همه چیز را با زور بازو میتوان به دست آورد.
اما در لحظه مرگ و زمانی که متوجه بسیاری از حقایق شده است درمیابد که با همه زور و بازو و جوانی اسیر دست گوژپشت روزگار شده است .
چقدر فردوسی درینجا واژه گوژپشت را بجا و صحیح به عنوان دست روزگار و چرخ فلک استفاده کرده است.
تو زین بی‌گناهی که این گوژپشت
مرا برکشید و به زودی بکشت
آری....سهراب با همه زور و جوانی و مردانگی حریف گوژپشت روزگار نمیشود.

 

 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

نکته‌ی نهفته‌ای که در این غزل زیبا وجود دارد، همانا حساسیت هنرمند به‌عنوان رسول انسانیت و اخلاق در جامعه است. حافظ بی‌همتا با سوالی کردن ابیات،  مردم را به از بین رفتن قوام دهنده‌های جامعه که انسانیت و اخلاق است، حساس می‌کند و این همان رازی‌ست که این غزل را طی صدها سال زنده و پویا نگاه داشته است.

HRezaa در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

در پردهٔ این ترانه تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ

درود بر روان استاد

 

خوانش این کتاب برای من سختتر از کتاب خسرو و شیرین بود

 

و احتمال میدم منظور استاد هم در این چند بیت این است که خواندن اشعار این کتاب نیاز به آهنگ خاصی دارد

HRezaa در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

عجب شعری.....

روانت شاد استاد سخن

HRezaa در ‫۲۶ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۶ - ختم کتاب به نام شروان‌شاه:

لذت بسیار بردم از سروده‌هایت

 

خدایت بیامرزاد استاد سخن

 

چون عاشق را کسی بکاود

معشوقه ازو برون تراود

 

 

...صالحی در ‫۲۷ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

اشعار حضرت حافظ دارای لایه و سطوح متفاوت
 از نقد اجتماعی، اخلاقی و فلسفی تا عاشقانه، طنز و طعنه، زیباشناختی و  عرفانی است و اما..... بضاعت اندک من در تعبیری  با چاشنی عرفان :

1.اگر معشوق ازلی  چنین فاش و صاف و بی پرده و زیبا تجلی نماید
 لذتی مدام  و شوری بی انقطاع  نصیب عاشق می گردد ...

2 وای از معشوقی  که اینگونه فصیح  از رنگ و بو و جذابیت  خود نشانه‌ در مسیر  به جا می‌گذارد و دلبری می‌کند 
و چه بسا عقل ها که شکار او شوند  و به دام عشق او در افتند...
3.و خوشا به حال و بختِ  آن عاشقی که به اعلی ترین شکل ممکن از این تجلی ها بهره ببرد
و  آن‌قدر مست از جلوه معشوق شود که سر یا دستار
سرش  را باز نشناسد و  برایش فرقی نداشته باشد
ودر راه معشوق جانفشانی نماید 

4.عابد و زاهدی که عادت به  عبادتی خشک داردو اهل اشارت و شهود نیست و لذت مشاهده و معاشقه  را نچشیده و لذا منکر ان معانی  است
اگر مورد تابش حتی بشارتی سربسته و غیر مستقیم  قرار گیرد چه بسا که او نیز درک کند موضوع چیست!
و از دایره خامی و خشکی درآمده   به فهم معنی عشق و پختگی ناعل می‌گردد

5. قطعا معاشقه وعبادت در خلوت و تاریکی  شب
بدور از نگاه ها ی بقیه ،  خالصانه و چاره ساز است
چه بسا در روز که هنگامه تلاش و کسب کار است
خلوت و عبادت در پیش چشم مردمان
از اخلاص عبادت می کاهد و زنگارِ ریا یا غرور
بر دل می گستراند

6.(بیت ششم هم پیرو بیت قبلی است)
نیایش  و خلوت با معشوق زمانِ موثرِ خودش را دارد  تاریکی شب  مناسب است که موجب فروغ دل میشود
نه در روشنایی روز و جلوی چشم خلق الله ..
که خطر ابتلا به  ریا و غرور و در نتیجه زنگار و
 تا ریکی قلب را دارد...!

7.«در مسیر   معشوق ازلی و  آزادی  از بندها ...
با آدم‌های  خشک و ریاکار هم‌راه نشو؛ چون نه تنها همراهی نمی‌کنند، بلکه بعد از چشیدن هم، حقیقت را انکار کرده و به تو آسیب می‌زنند.»

8.کُلَه گوشه_ در آن زمان نوعی کلاه اشرافی بوده  که در گوشه‌اش جواهری می‌گذاشتن
سر از کُلَه گوشه خورشید برآوردن» یعنی به اوج عزت، شکوه و مقام رسیدن ...«ماه تمام» هم یعنی معشوق بی‌نقص، کامل و زیبا ...
حالا معنی و تعبیر بیت:
ای حافظ! اگر بخت و اقبال، قرعه را به نام تو بزند و وصال آن ماهِ تمام (معشوق کامل) نصیبت شود، آنگاه چنان سربلند می‌شوی که حتی خورشید هم زیر شکوه تو خواهد بود....

۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۵۵۴۰