بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
بعد ماهی چون رسیدند آن طرف
بینوا ایشان ستوران بی علف
روستایی بین که از بدنیتی
میکند بعد اللتیا والتی
روی پنهان میکند زیشان به روز
تا سوی باغش بنگشایند پوز
آنچنان رو که همه زرق و شرست
از مسلمانان نهان اولیترست
رویها باشد که دیوان چون مگس
بر سرش بنشسته باشند چون حرس
چون ببینی روی او در تو فتند
یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند
در چنان روی خبیث عاصیه
گفت یزدان نسفعن بالناصیه
چون بپرسیدند و خانهش یافتند
همچو خویشان سوی در بشتافتند
در فرو بستند اهل خانهاش
خواجه شد زین کژروی دیوانهوش
لیک هنگام درشتی هم نبود
چون در افتادی به چَه تیزی چه سود
بر درش ماندند ایشان پنج روز
شب به سرما روز خود خورشیدسوز
نه ز غفلت بود ماندن نه خری
بلک بود از اضطرار و بیخری
با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار
شیر مرداری خورد از جوع زار
او همیدیدش همیکردش سلام
که فلانم من مرا اینست نام
گفت باشد من چه دانم تو کیی
یا پلیدی یا قرین پاکیی
گفت این دم با قیامت شد شبیه
تا برادر شد یفر من اخیه
شرح میکردش که من آنم که تو
لوتها خوردی ز خوان من دوتو
آن فلان روزت خریدم آن متاع
کل سر جاوز الاثنین شاع
سِرّ مهر ما شنیدستند خلق
شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق
او همیگفتش چه گویی تُرَّهات
نه تو را دانم نه نامِ تو نه جات
پنجمین شب ابر و بارانی گرفت
کاسمان از بارشش دارد شگفت
چون رسید آن کارد اندر استخوان
حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
چون به صَد الحاح آمد سوی در
گفت آخر چیست ای جان پدر
گفت من آن حقها بگذاشتم
ترک کردم آنچ میپنداشتم
پنجساله رنج دیدم پنج روز
جان مسکینم درین گرما و سوز
یک جفا از خویش و از یار و تبار
در گرانی هست چون سیصد هزار
زانک دل ننهاد بر جور و جفاش
جانش خوگر بود با لطف و وفاش
هرچه بر مردم بلا و شدتست
این یقین دان کز خلاف عادتست
گفت ای خورشید مهرت در زوال
گر تو خونم ریختی کردم حلال
امشب باران به ما ده گوشهای
تا بیابی در قیامت توشهای
گفت یک گوشهست آن باغبان
هست اینجا گرگ را او پاسبان
در کفش تیر و کمان از بهر گرگ
تا زند گر آید آن گرگ سترگ
گر تو آن خدمت کنی جا آنِ تُست
ورنه جای دیگری فرمای جُست
گفت صد خدمت کنم تو جای ده
آن کمان و تیر در کفم بنه
من نخسپم حارسی رز کنم
گر بر آرد گرگ سَر، تیرش زنم
بهر حق مگذارم امشب ای دودل
آب باران بر سر و در زیر گل
گوشهای خالی شد و او با عیال
رفت آنجا جای تنگ و بی مجال
چون ملخ بر همدگر گشته سوار
از نهیب سیل اندر کنج غار
شب همه شب جمله گویان ای خدا
این سزای ما سزای ما سزا
این سزای آنکِ شد یار خسان
یا کسی کرد از برای ناکسان
این سزای آنکِ اندر طمْعِ خام
ترک گوید خدمت خاک کرام
خاک پاکان لیسی و دیوارشان
بهتر از عام و رز و گلزارشان
بندهٔ یک مرد روشندل شوی
به که بر فرق سر شاهان روی
از ملوک خاک جز بانگ دهل
تو نخواهی یافت ای پیک سبل
شهریان خود رهزنان نسبت به روح
روستایی کیست گیج و بی فتوح
این سزای آنکِ بی تدبیر عقل
بانگ غولی آمدش بگزید نقل
چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف
زان سپس سودی ندارد اعتراف
آن کمان و تیر اندر دست او
گرگ را جویان همه شب سو بسو
گرگ بر وی خود مسلط چون شرر
گرگ جویان و ز گرگ او بیخبر
هر پشه هر کیک چون گرگی شده
اندر آن ویرانهشان زخمی زده
فرصت آن پشه راندن هم نبود
از نهیب حملهٔ گرگ عنود
تا نباید گرگ آسیبی زند
روستایی ریش خواجه بر کند
این چنین دندانکنان تا نیمشب
جانشان از ناف میآمد به لب
ناگهان تمثال گرگ هشتهای
سر بر آورد از فراز پشتهای
تیر را بگشاد آن خواجه ز شست
زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
اندر افتادن ز حیوان باد جست
روستایی های کرد و کوفت دست
ناجوامردا که خرکرهٔ منست
گفت نه این گرگ چون آهرمنست
اندرو اشکال گرگی ظاهرست
شکل او از گرگی او مخبرست
گفت نه بادی که جست از فَرْج وی
میشناسم همچنانک آبی ز می
کشتهای خرکرهام را در ریاض
که مبادت بسط هرگز ز انقباض
گفت نیکوتر تفحص کن شبست
شخصها در شب ز ناظر محجبست
شب غلط بنماید و مبدل بسی
دید صایب شب ندارد هر کسی
هم شب و هم ابر و هم باران ژرف
این سه تاریکی غلط آرد شگرف
گفت آن بر من چو روز روشنست
میشناسم باد خرکرهٔ منست
در میان بیست باد آن باد را
میشناسم چون مسافر زاد را
خواجه بر جست و بیامد ناشکفت
روستایی را گریبانش گرفت
کابله طرار شید آوردهای
بنگ و افیون هر دو با هم خوردهای
در سه تاریکی شناسی بادِ خَر
چون ندانی مر مرا ای خیرهسر
آنک داند نیمشب گوساله را
چون نداند همره دهساله را
خویشتن را عارف و واله کنی
خاک در چشم مروت میزنی
که مرا از خویش هم آگاه نیست
در دلم گنجای جز الله نیست
آنچ دی خوردم از آنم یاد نیست
این دل از غیر تحیر شاد نیست
عاقل و مجنون حقم یاد آر
در چنین بیخویشیم معذور دار
آنک مرداری خورد یعنی نبید
شرع او را سوی معذوران کشید
مست و بنگی را طلاق و بیع نیست
همچو طفلست او معاف و معتقیست
مستیی کاید ز بوی شاه فرد
صد خم می در سر و مغز آن نکرد
پس برو تکلیف چون باشد روا
اسب ساقط گشت و شد بی دست و پا
بار کی نهد در جهان خرکره را
درس کی دهد پارسی بومره را
بار بر گیرند چون آمد عرج
گفت حق لیس علی الاعمی حرج
سوی خود اعمی شدم از حق بصیر
پس معافم از قلیل و از کثیر
لاف درویشی زنی و بیخودی
های هوی مستیان ایزدی
که زمین را من ندانم ز آسمان
امتحانت کرد غیرت امتحان
باد خرکره چنین رسوات کرد
هستی نفی تو را اثبات کرد
این چنین رسوا کند حق شید را
این چنین گیرد رمیدهصید را
صد هزاران امتحانست ای پسر
هر که گوید من شدم سرهنگ در
گر نداند عامه او را ز امتحان
پختگانِ راه جویندش نشان
چون کند دعویِ خیاطی خسی
افکند در پیش او شه اطلسی
که ِببُر این را بغلطاق فراخ
ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
گر نبودی امتحان هر بدی
هر مخنث در وغا رستم بدی
خود مخنث را زره پوشیده گیر
چون ببیند زخم گردد چون اسیر
مست حق هشیار چون شد از دبور
مست حق ناید به خود تا نفخ صور
بادهٔ حق راست باشد بی دروغ
دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
ساختی خود را جنید و بایزید
رو که نشناسم تبر را از کلید
بدرگی و منبلی و حرص و آز
چون کنی پنهان بشید ای مکرساز
خویش را منصور حلاجی کنی
آتشی در پنبهٔ یاران زنی
که بنشناسم عمر از بولهب
باد کرهٔ خود شناسم نیمشب
ای خری کین از تو خر باور کند
خویش را بهر تو کور و کر کند
خویش را از رهروان کمتر شمر
تو حریف رهریانی گُه مخور
بازپر از شید سوی عقل تاز
کی پرد بر آسمان پر مجاز
خویشتن را عاشق حق ساختی
عشق با دیو سیاهی باختی
عاشق و معشوق را در رستخیز
دو بدو بندند و پیش آرند تیز
تو چه خود را گیج و بیخود کردهای
خون رز کو خون ما را خوردهای
رو که نشناسم تو را از من بجه
عارف بیخویشم و بهلول ده
تو توهم میکنی از قرب حق
که طبقگر دور نبود از طبق
این نمیبینی که قرب اولیا
صد کرامت دارد و کار و کیا
آهن از داوود مومی میشود
موم در دستت چو آهن میبود
قرب خلق و رزق بر جملهست عام
قرب وحی عشق دارند این کرام
قرب بر انواع باشد ای پدر
میزند خورشید بر کهسار و زر
لیک قربی هست با زر شید را
که از آن آگه نباشد بید را
شاخ خشک و تر قریب آفتاب
آفتاب از هر دو کی دارد حجاب
لیک کو آن قربت شاخ طری
که ثمار پخته از وی میخوری
شاخ خشک از قربت آن آفتاب
غیر زوتر خشک گشتن گو بیاب
آنچنان مستی مباش ای بیخرد
که به عقل آید پشیمانی خورد
بلک از آن مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت میبرند
ای گرفته همچو گربه موش پیر
گر از آن می شیرگیری شیر گیر
ای بخورده از خیالی جام هیچ
همچو مستان حقایق بر مپیچ
میفتی این سو و آن سو مستوار
ای تو این سو نیستت زان سو گذار
گر بدان سو راه یابی بعد از آن
گه بدین سو گه بدان سو سر فشان
جمله این سویی از آن سو گپ مزن
چون نداری مرگ هرزه جان مکن
آن خضرجان کز اجل نهراسد او
شاید ار مخلوق را نشناسد او
کام از ذوق توهم خوش کنی
در دمی در خیک خود پرش کنی
پس به یک سوزن تهی گردی ز باد
این چنین فربه تن عاقل مباد
کوزهها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند آن وفا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی درباره دو سفر پیش میرود. دو شخص با نام خواجه و روستایی به سفر میروند. آنها در مسیر خود با مشکلاتی چون گرسنگی و خستگی روبرو میشوند. در ادامه، خواجه با گرگی روبرو میشود و برای دفاع از خود به او تیر میزند. در این بین، تلاشهایی برای شناخت و فهم چهرههای واقعی افراد و وضعیتهای مختلف وجود دارد.
در میان گفتگوها، موضوعاتی چون عدالت، امتحان و حال روحانی انسانها مطرح میشود. خواجه و روستایی با چالشهای مختلفی مواجه میشوند و در نهایت، بر اهمیت خودشناسی و درک عمیق از وجود خویش تأکید میشود. متن همچنین به مفهوم عاشق و معشوق و تفاوتها در فهم و درک مفهوم عشق میپردازد، به طوری که عقل و مستی به عنوان دو جنبه از وجود آدمی مقایسه میشوند.
در نهایت، بر لزوم خودداری از توهم و گمراهی در مسیر درست زندگی تأکید میشود و اهمیت پرهیز از غفلت به تصویر کشیده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی ماهیها به آن طرف رسیدند، بیچارهگان به اسبهایشان در حالتی ناامید بودند که بدون علف و غذا مانده بودند.
هوش مصنوعی: روستایی وجود دارد که با ناپسند بودن خود، به وضعیتی بد دچار شده است و از این حالت به شدت ناراضی است.
هوش مصنوعی: صورت خود را روز به روز از آنها پنهان میکند تا اینکه به سمت باغش خیره شوند.
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که زرق و برق و تظاهر، حتی از مسلمانان نیز پنهانتر باشد.
هوش مصنوعی: برخی چهرهها هستند که مانند مگس بر سر دیوان مینشینند، همانطور که درختان مورد حفاظت قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی او را میبینی که به تو نگاه میکند، سعی کن به آن نگاه توجه نکنی و وقتی هم که او را دیدی، خیلی خوشحال نشو و نخند.
هوش مصنوعی: در وضعیت زشت و پلیدی که این شخص دارد، خداوند میگوید که ما او را با پیشانیاش خواهیم کشید.
هوش مصنوعی: وقتی که از او پرسیدند و خانهاش را پیدا کردند، مانند خویشاوندان به سوی در دویدند.
هوش مصنوعی: اهل خانهاش او را در خود محصور کردند و از همین رفتار دیوانهوارش، او به مقام خواجگی رسید.
هوش مصنوعی: اما زمانی که دست به خشونت بزنیم، هیچ فایدهای در افتادن به چاه تیز و خطرناک وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ایشان پنج روز در کنار در آنجا مانده بودند، در حالی که شبها در سرمای طاقتفرسا و روزها زیر تابش سوزان خورشید به سر میبردند.
هوش مصنوعی: زندگی در اینجا نه به خاطر بیتوجهی و غفلت است و نه به خاطر اینکه کسی احساسی به آن ندارد، بلکه به دلیل ناچاری و اجبار به ادامهی مسیر است.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و ناچاری، انسانهای نیکوکار به خاطر گرسنگی، گاهی مجبور میشوند از چیزهایی استفاده کنند که با اصول اخلاقییشان همخوانی ندارد.
هوش مصنوعی: او او را میدید و به او سلام میکرد و میگفت: «من فلانی هستم و این نام من است.»
هوش مصنوعی: گفت: من چه میدانم تو کی هستی، آیا ناپاکی یا همراه با پاکی؟
هوش مصنوعی: او گفت: این لحظه به قیامت شباهت یافته است، زیرا برادرش به یفر، همانند برادرش شده است.
هوش مصنوعی: او توضیح میداد که من کسی هستم که تو از سفره من با دو نفر دیگر غذا خوردی.
هوش مصنوعی: من در آن روز خاص، آن کالا را خریدم که تمامی سرها را به دو قسمت تقسیم کرد.
هوش مصنوعی: مردم راز عشق ما را شنیدهاند و از این محبت شرم دارند؛ زیرا این عشق مانند نعمت گرانبهایی است که انسان را به خود مشغول میکند.
هوش مصنوعی: او میگفت: چه چیزی داری که بگویی؟ من نه تو را میشناسم، نه نامت را میدانم و نه جایگاهت را میشناسم.
هوش مصنوعی: در شب پنجم، باران و ابرها شدت گرفتهاند و آسمان از این بارش تعجب کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که کارد به استخوان رسید، خواجه درخواست کرد که مهتر را بیاورند.
هوش مصنوعی: وقتی با اصرار و درخواستهای فراوان به در نزدیک شدم، در نهایت پرسیدم که ای جان پدر، چه چیزی در انتظار من است.
هوش مصنوعی: من از آن حقیقتها گذشتم و آنچه را که تصور میکردم، رها کردم.
هوش مصنوعی: برای پنج سال رنج و سختی کشیدم و حالا فقط پنج روز است که جان نحیف من در این گرما و سوز طاقتفرسا به سختی میگذرد.
هوش مصنوعی: یک بدی از خودمان و همچنین از طرف معشوق و خانواده به اندازهی سهصد هزار جفا سنگین و غیرقابل تحمل است.
هوش مصنوعی: زیرا دل او بر ظلم و سختیهایش تکیه نکرد و جانش با محبت و وفای او آشنا بود.
هوش مصنوعی: هر چه بر مردم سختی و بلا میگذرد، بدان که این وضعیت برخلاف آنچه معمول و عادی است، به وقوع پیوسته است.
هوش مصنوعی: ای خورشید مهربانی تو که در حال غروب هستی، اگر تو هم خون من را ریختی، من آن را حلال کردم.
هوش مصنوعی: امشب باران به ما بده تا در این شب آرامش و نعمت را حس کنیم و از این لحظههای زیبا برای روزهایی که در پیش داریم بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: یک باغبان در گوشهای از اینجا حضور دارد که نقش حفاظت از گرگ را بر عهده دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نگرانی و احتیاط در برابر خطرات اشاره میکند. او میگوید که باید به ابزار و وسایل لازم برای دفاع از خود همیشه آماده باشیم، خاصه زمانی که با موجودی خطرناک و بزرگ روبرو میشویم. در واقع، باید هر لحظه مواظب باشیم و برای مقابله با تهدیدات احتمالی، خود را تجهیز کنیم.
هوش مصنوعی: اگر تو خدمت را به درستی انجام دهی، جایگاه تو همینجاست؛ وگرنه باید به دنبال جای دیگری باشی.
هوش مصنوعی: گفت: من آمادهام تا برای تو خدمت کنم، فقط کمان و تیر را به دستم بده تا بتوانم به هدف بزنم.
هوش مصنوعی: اگر گرگ سر بیرون آورد، من در خواب نخواهم ماند و چنانچه نیاز باشد، به او حمله میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، امشب نگذارم که ناامیدی دلم را به هم بریزد، باران را بر سر و زیر گلها بریزید.
هوش مصنوعی: در گوشهای مکانی خالی شد و او با خانوادهاش به آنجا رفت، جایی که تنگ و بدون فضای کافی بود.
هوش مصنوعی: زیرا که ملخها بر یکدیگر سوار شدهاند، به خاطر ترس از سیل به گوشهای پناه بردهاند.
هوش مصنوعی: در شب، تمامی سخنرانان به یکدیگر میگویند: ای خدا، آیا این تنها نتیجهی ما است؟
هوش مصنوعی: این جزای کسی است که با افراد بیارزش ارتباط برقرار کرده یا به آنها توجه کرده است.
هوش مصنوعی: این، نتیجهی کسی است که به خاطر طمع و آرزوهای بیهوده، خدمت به جمع و جامعه را رها کرده و از آن دوری میگزیند.
هوش مصنوعی: خاک افرادی که پاک و نیکوکارند، و دیوارهایشان، از عطر و گل و باغهای دیگران بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر بندهٔ مردی با فکر و روشندل باشی، بهتر از این است که بر سر افرادی بزرگ و مشهور باشی.
هوش مصنوعی: از پادشاهان زمین تنها صدای دهل تو را خواهی شنید، ای پیامآور سبل.
هوش مصنوعی: آیا گمشدگان شهری میدانند که روح روستایی چه کسی است و از احساسات و تفکرات او بیخبرند؟
هوش مصنوعی: این نقل قول به این معناست که کسی که با بیتدبیری و نادانی زندگی میکند، خود را به مشکلات و مصائب میاندازد و در نتیجه عواقب نامطلوبی را تجربه خواهد کرد. مانند این است که صدای یک غول به او میرسد و او را گرفتار میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که پشیمانی از دل انسان بیرون رفت، دیگر اعتراف به اشتباه فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: او کمان و تیر در دست دارد و شب را در جستجوی گرگها از این سو به آن سو میرود.
هوش مصنوعی: گرگ بر خود تسلط دارد مانند شعلهای آتش، در حالی که دیگر گرگها به دنبال او هستند و از وجود او بیخبرند.
هر پشه و هر نوع کک (جانور انگل)، به مانند گرگهایی شدهاند که در آن ویرانه، زخمهایی به آنها زدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی برای دور کردن پشهها هم نبود، چون حملهٔ گرگ بدجنس فشار زیادی ایجاد کرده بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خطر گرگ وجود دارد، روستاییان باید مواظب باشند و از آسیبهای احتمالی جلوگیری کنند، حتی اگر این به قیمت از دست دادن هویتی باشد که به آن وابستهاند.
هوش مصنوعی: آنها تا نیمهشب به شدت در حال تلاش و زجر بودند و احساس میکردند که جانشان در حال خارج شدن از بدنشان است.
هوش مصنوعی: ناگهان تصویری از یک گرگ از بالای تپهای به نمایش درآمد.
هوش مصنوعی: آن آقا تیر را رها کرد و به سمت آن حیوان انداخت که حیوان به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: در دنیای انسانها، به یاد تلاش و کوشش میافتیم که حتی اگر در موقعیتهای سخت و دشوار قرار بگیریم، باید به سمت بهبود و پیشرفت حرکت کنیم و از موانع نترسیم. انسان باید دست به عمل بزند و از فرصتها بهرهبرداری کند، حتی اگر شرایط دشواری را تجربه کند.
هوش مصنوعی: ای ناجوانمردان، که خر من را به شما میزنند، این گرگ مانند اهریمن است.
هوش مصنوعی: ظاهر یک فرد میتواند شبیه به یک گرگ باشد، اما در واقع او از ویژگیهای درونی و واقعی خود که به گرگ تعلق دارد، خبر میدهد.
هوش مصنوعی: او گفت: من نه بادی هستم که از درون او خارج شوم؛ میدانم که مانند آبی از می شناخته میشوم.
هوش مصنوعی: جان من را در باغها کشتهای، مبادا که هرگز از انقباض به گسترش برسید.
هوش مصنوعی: بیشتر دقت کن و در بین افرادی که در شب هستند، جستجو کن؛ زیرا کسی که در شب کمرو است، کمتر دیده میشود.
هوش مصنوعی: در شب ممکن است انسانهای زیادی چیزهای نادرست و متفاوتی ببینند، اما همه نمیتوانند در این تاریکی واقعیات را درست تشخیص دهند.
هوش مصنوعی: شب، ابر و باران عمیق همگی به نوعی تاریکی میافزایند و این تاریکی میتواند تأثیرات عجیبی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: این موضوع برایم واضح و روشن است. من میدانم که این مشکلات از جانب خودم ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در میان بیست باد، من آن بادی را میشناسم که شبیه آشنایی باشد که از سفر برگشته است.
هوش مصنوعی: دیوانهای که به دنبال خواجه بود، ناگهان به یک روستایی برخورد کرد و لباسش را گرفت.
هوش مصنوعی: تو با خودت شیدایی را آوردهای، و همزمان حشیش و تریاک هم مصرف کردهای.
هوش مصنوعی: اگر در سه تاریکی به جستجوی باد خَر بروی، چه میدانی که من کیستم ای جهالتزده؟
هوش مصنوعی: آن کسی که در نیمه شب گوساله را میشناسد، چگونه میتواند همراه دهساله را نشناسد؟
هوش مصنوعی: اگر خود را عالم و عاشق نشان دهی، بر دیگران بیرحمی میکنی و به آنها بیاعتنایی میکنی.
هوش مصنوعی: من از خودم خبر ندارم و در دلم جز خدا جایی نیست.
هوش مصنوعی: آنچه را که خوردهام، فراموش کردهام و این دل، بدون حیرت و شگفتی نسبت به غیر، شاد نیست.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که هم عاقل و هم مجنون در این زمان که دچار بیخود شدیم، معذور و بخشیدهایم.
هوش مصنوعی: آن شخصی که شراب مینوشد، به نوعی خود را در دسته افرادی قرار میدهد که از نظر مذهبی معاف هستند.
هوش مصنوعی: مست و فردی که تحت تأثیر مواد مخدر است، نمیتواند در معامله و طلاق شرکت کند؛ زیرا مانند یک کودک است که از مسئولیتها معاف و آزاد است.
هوش مصنوعی: مستی که از بوی شاه فرد به وجود آمده، حتی صد لیوان شراب هم نمیتواند تاثیری در سر و مغز آن داشته باشد.
هوش مصنوعی: پس برو ببین اوضاع چگونه است، چرا که در این شرایط، اسب افتاده و بدون قدرت پیشرفت شده است.
هوش مصنوعی: کیست که میتواند بار سنگینی را که بر دوش جهان است به دوش بکشد و به کسی که در زبان فارسی سخن میگوید، درس دهد؟
هوش مصنوعی: اگر بار سنگینی را بر دوش بگذارند، وقتی که عرج و ناتوانی باشد، حق بر نابینا هیچ گونه مشکلی نیست.
هوش مصنوعی: من به سوی خودم بیسواد و نادان شدم، ولی از حقایق و درک عمیق بهرهمند شدم. بنابراین، از کم و زیاد میتوانم چشمپوشی کنم.
هوش مصنوعی: مرد درویش در ادعای فقر و بینیازی خود، بهگونهای از عشق و مستی نام میبرد که نشاندهنده ناتوانی او از درک و تحمل معانی عمیق این حالتهاست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من نمیتوانم تفاوت میان زمین و آسمان را درک کنم، چرا که غیرت و آزمایش تو من را به چالش کشیده است.
هوش مصنوعی: باد خرکره به تو بیمقدار بودن و رسواییات را نشان داد و وجود تو را به شکلی نفی کرد.
هوش مصنوعی: اینگونه است که حقیقت، شید را رسوا میکند و به همین شکل، صید فراری را به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: ای پسر، هزاران آزمایش و امتحان وجود دارد. هر کسی که بگوید من به مقام بالایی رسیدهام، در واقع هنوز در مسیر یادگیری و تلاش است.
هوش مصنوعی: اگر مردم عادی او را نشناسند، کسانی که در راه آزموده شدهاند و تجربه دارند، به دنبالش خواهند گشت تا نشانهای از او بیابند.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی دروغین ادعای هنرمندی و مهارت در خیاطی کند، او را به مانند کسی میدانند که در برابر پادشاه، لباس پادشاهی را به تمسخر قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر این را به درستی از امتحان عبور دهی، حقیقت او که دو جنبه دارد روشن خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر امتحان و آزمایش بدیها نبود، در آن صورت هر موجود نادرستی مانند رستم نیز بدی نشان میداد.
هوش مصنوعی: مردی که خود را دلاور و قهرمان نشان میدهد، وقتی در شرایط سختی قرار گیرد و زخم ببیند، به سرعت تغییر میکند و ضعفش نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شخصی که به حقیقت و حالت واقعی خود آگاه شود، دیگر در حال مستی و غفلت به سر نمیبرد. چنین فردی تا زمانی که صدای نفخه صور (صدای خاص قیامت) به گوشش نرسد، به حالت غفلت و مستی برنمیگردد.
هوش مصنوعی: شراب واقعی حقیقت دارد و دروغی در آن نیست، اما تو فقط دوغ نوشیدی و مدام دوغ مینوشی.
هوش مصنوعی: تو خود را به مقام بزرگان و عرفای بزرگ مانند جنید و بایزید رساندهای، اما من نمیتوانم تفاوت بین ابزار کار (تبر) و کلید (مفهوم) را برای تو درک کنم.
هوش مصنوعی: اگر در دل، ناپاکی و طمع و دنیاخواهی را پنهان کنی، به رازهای نهفته خود آگاه باش.
هوش مصنوعی: اگر خودت را مانند منصور حلاج آزاده و روشنفکر کنى، آنگاه میتوانی باب آتشسوزی در دوستیهای خود بهوجود آوری.
هوش مصنوعی: من، عمر را نمیشناسم اما میتوانم کرهٔ زمین را در نیمهشب شناسایی کنم.
هوش مصنوعی: ای خر، تو با رفتار و کردار خود باعث شدهای که دیگران نیز به خودشان شک کنند و برای خوشایند تو خود را نادان و فاقد بینش نشان دهند.
هوش مصنوعی: خودت را کمتر از دیگران بدان و از همسفران کمتر انتقاد کن، چون حریفان سفر میتوانند مشکلاتی ایجاد کنند.
هوش مصنوعی: از عشق و احساسات خود دل بکن و به سمت عقل و خرد روی بیاور، تا بتوانی از آسمان حقیقت بهرهمند شوی و از خیال و توهمات فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: تو خود را عاشق حقیقت کردهای، اما در این مسیر عشق را به تاریکی و دیوانگی باختی.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، عاشق و معشوق را با هم به سرعت به محضر خدا میبرند.
هوش مصنوعی: تو چطور اینقدر سردرگم و بیخود شدهای؟ آیا خون گل رز، خون ما را گرفته است؟
هوش مصنوعی: اگر تو را نشناسم، از من دور شو؛ زیرا من به حالت عارفانهام و مثل بهلول (مجنون) هستم.
هوش مصنوعی: تو خیال میکنی که از نزدیکی به حق بهرهمند هستی، در حالی که اگر از حقیقت دور باشی، آن نزدیکی ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: این را در نظر ندارید که مقام نزد اولیا الهی به اندازهای والاست که شامل بسیاری از کرامات و ویژگیهای خاص میشود.
هوش مصنوعی: آهن به وسیله داوود به شکل موم درمیآید، و موم در دست تو چنان نرم است که مانند آهن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دوستان و مخلوقات خدا همگی به یکدیگر نزدیک هستند و روزی همه از یک منبع تأمین میشود. افرادی که در مسیر عشق و نزدیکی به خداوند هستند، ویژگیهای خاصی دارند و از وحی و الهام بهرهمندند.
هوش مصنوعی: ای پدر، نزدیکی و عشق به انواع مختلف موجودات وجود دارد، در حالی که خورشید بر کوهها و زمین زرین میتابد.
هوش مصنوعی: اما نزدیکیای وجود دارد که با طلا نمیتوان آن را خرید، و کسی که آگاه نیست، از این نزدیکی بیخبر است.
هوش مصنوعی: شاخهای خشک و تر در نزدیکی آفتاب وجود دارند، اما نور آفتاب از هر دو نوع پوشیده شده است.
هوش مصنوعی: اما کجا است آن نزدیکی و پیوندی که میتوانی از درخت آن ثمرههای رسیده و خوشمزه بخوری؟
هوش مصنوعی: شاخ خشک به خاطر دوری از آن آفتاب، زودتر از آنچه که انتظار میرفت، خشک شد.
هوش مصنوعی: آنقدر در حال مستی و خوشحالی نباش که وقتی به خودت بیایی، احساس پشیمانی کنی.
هوش مصنوعی: از آن مستان است که وقتی شراب مینوشند، عقلهای سالم و پخته حسرت میخورند.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند یک گربه در کمین نشستهای، اگر میخواهی از شیر بنوشی، باید شجاعت و توانایی شکار را داشته باشی.
هوش مصنوعی: ای کسی که از خیال و توهم به نوشیدن جامی پرداختهای، همانند مستانی که به حقایق پی نمیبرند، در دور خود نچرخ و با واقعیتها بازی نکن.
هوش مصنوعی: ای تو که همچون مستها در این سو و آن سو در میگردی، از آن طرف وجودت در اینجا نیست.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به آن سمت برسی، پس از آن به این سمت و آن سمت پر از خروش و جوش خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر از مسیری خلاصهای دربارهٔ زندگی و مرگ صحبت میکنی، نباید از این طرف به آن طرف بپردازی. زیرا اگر مرگ را نپذیری، حرف زدن بی فایده است.
هوش مصنوعی: کسی که از مرگ نمیترسد، ممکن است حتی موجودات را نشناسد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، با لذتی که از تو میبرم، میتوانم به اندازهٔ دلخواهم از خوشی پر کنم.
هوش مصنوعی: پس به یک سوزن خالی میشوی و در نتیجه، از این باد به این شکل، بدن عاقل نباید چاق و پرتوان باشد.
هوش مصنوعی: کوزهها در زمستان و برف، به خاطر گرما و آب وفادار نمیمانند و نمیتوانند دوام بیاورند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.