گنجور

حاشیه‌ها

نردشیر در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۶:

شادروان منظور چیست ؟

نردشیر در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹۴:

بچفسیدی یعنی چی؟

صدای سخن عشق در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۲ در پاسخ به امین مرادحاصل دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

قوم یهود هم با همین بهانه های بنی اسراییلی در یک روز کلی پیامبر کشت.

خودش اخر بیت میگه دیگه بسه بهتره چیزی نگم که باعث گمراهی عوام میشه

دقیقا همینایی که میگن حافظ که حافظ کل قران مشروب میخورده و خانم بازی میکرده به مولانا هم همین نسبت های غلط رو میزنن

فاطمه زمانی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

آقا رضا واقعا با این کلمات نمیشه از شما تشکر کرد. ما دیگه مدیون شما شدیم

امین مروتی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

شرح غزل شمارهٔ ۳۷

محمدامین مروتی

 

یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا

یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا

ابتدا فکر می کنیم موسیقی کلمات، بر معنا غالب آمده است و مولانا بیشتر می خواهد موسیقی درونی خود را بیرون بریزد. ترکیب کلمات در وهله ی اول بی معنی به نظر می رسد تا زمانی که بتوانید ترکیب "یار غار" را در مصرع اول ببینید. یار غار، ابوبکر است که در هجرت به مدینه و در غار همراه پیامبر بود. امروز هم یار غار را به معنی دوست همراه و همدل تا پایان راه، می شناسیم. در روایات هست که در غار پیامبر خسته بود و سر بر دامن ابوبکر گذاشته و خوابیده بود و در این حال ماری سر از سوراخی بیرون می کشد. بوبکر انگشت پایش را بر دهانه سوراخ می نهد و نیش مار را تاب می آورد تا پیامبر بیدار نشود. نکه داشتن یعنی هوای کسی را داشتن و ممکن است تلمیحی به این قصه باشد.

ظاهراً مولانا به دنبال یار غار خود است و آن عشق است که او را از خطرات راه، نگه می دارد.

 

نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی

سینهٔ مشروح تویی، بر در اسرار مرا

مولانا خطاب به شمس می گوید تو راهنما و جان منی و سینه ای پر از راز و سر داری و من بر در تو نشسته ام که این اسرار را با من در میان نهی. سینه پیامبر هم مشروح بود و توسط خداوند شرحه شرحه شده بود. الم نشرح لک صدرک؟ یعنی ایا سینه تو را وسعت ندادیم؟ شمس نیز یک سینه سخن برای مولانا داشت.

به جای "بَر در"(ضبط فروزانفر)، می توان خواند: "پُر دُر"(ضبط شفیعی کدکنی). در این صورت یعنی سینه تو پر از در اسرار برای من است.

 

نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی

مرغ کُه طور تویی، خسته[1] به منقار مرا

می گوید نور معرفت و شادی من و سعادت و اقبال من تویی. تو سیمرغی هستی ساکن افق های بلند که مرا با منقارت زخمی کرده ای. یعنی مرا عاشق خود کرده ای. من زخمی عشق توام.

 

قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی

قند تویی، زهر تویی، بیش میآزار مرا

همه چیز تویی. من در میانه نیستم. هر چه با من می کنی بکن که تسلیم توام ولی با من بازی مکن.

 

حجرهٔ خورشید تویی، خانهٔ ناهید تویی

روضهٔ امید تویی، راه دِه ای یار مرا

منشأ و منبع همه انوار حقیت تویی و من دل و امید به تو بسته ام. مرا به باغ خودت راه ده.

 

روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی

آب تویی، کوزه تویی، آب دِه این بار مرا

درویش با آب و کوزه، در طی روز به دریوزه و گدایی می پردازد. اما  من گدای توام. آب و کوزه و من تویی و تو می توانی با نوشاندن آب معرفت، روزه ام را بگشایی.

 

دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی

پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا

مخاطب می تواند شمس یا خدای شمس باشد. بیت اشاره به وحدت وجود دارد. همه چیز خداست. این تعینات حاصل اراده خود او برای آمدن از وحدت الوهیت به کثرت عالم است تا خام ها را پخته کند. اگر چنین است همه چیز به دست توست. مرا نیز در خامی رها مکن.

 

این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی، این همه گفتار مرا

مولانا در پایان می گوید اگر جسم من کمتر راهزن دلم می شد و کمتر تکاپو می کرد و راه بر من نمایان می شد و نیاز نبود این همه سخن بگویم.

 

 

[1] خسته: زخمی

مهدی دقیقی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح قاتل کفار وصی احمد مختار است:

بیت دوازدهم مصرع اول

نبودی گر وجودش ریشه و بار و بر هستی

بیت چهاردهم مصرع اول

ظاهراً یک را در آخر بیت باید باشد تا وزن تکمیل شود

علیرضا ب در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷۵:

علاوه بر ایراداتی که دوستان بالاتر بر قافیه گرفتند، مضمون شعر نیز تقلیدی از قدماست. در مرزبان نامه قرن چهارم آمده

این عشق مرا با تو چنان یکتا کرد

کاندر غلطم که تو منی یا من تو

سید محمد سجادی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۹ - پشیمان شدن شیرین از رفتن خسرو:

مصرع اول بیت 4

افتادن و خیزان غلطه

باید افتان و خیزان باشه

مصرع اول بیت 97

ابرشیم غلطه ابریشم درسته

برمک در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳ - داستان رویش مار بر شانه‌های ضحاک:

به خونش بپرود برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر

برمک در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۹ در پاسخ به نوید دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳ - داستان رویش مار بر شانه‌های ضحاک:

بگذار  و بنگر تا چه گررد و نباید انها را درودن و درو کردن
-
یکی نامور پاک خوالیگم

-
خوالیگر مانند خالیگر بخوان
-
همه سروده های شاهنامه بر یک وزن است

برمک در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:

بگمانم این ها نیز بخشی از  سروده فردوسی است

 

چنان بد که ابلیس روزی پگاه
بیامد به سان یکی نیک‌خواه

دل مهتر از راه نیکی ببرد
جوان گوش گفتار او را سپرد

 

همانا خوش امدش گفتار اوی
 نبود آگه از زشت کردار اوی
بدو داد گوش و دل و جان پاک
 پراکند بر تارک خویش خاک
چو ابلیس دانست کو  دل بداد
بر افشاد از او گشت بسیار شاد
فراوان سخن گفت زیبا و نغز
جوان را ز دانش تهی کرد مغز
همی گفت دارم سخنها بسی
که انرا نداند بجز من کسی
جوان گفت برگوی چندین مپای
بیاموز مارا تو ای نیک  رای
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن برگشایم درست

 

عباس جنت در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

خداوند در قران مجید در روز قیامت که قیام مظهر ظهور الهی است به مومنین از ظرف مهر شده " رَحِیقٍ مَخْتُومٍ" شرابی پاک مینوشاند. منظور از شراب آیات الهی است و منظور از رحیق مختوم یعنی آیاتی که تا حال گفته نشده است

سوره ۷۶: الإنسان

عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴿۲۱﴾

[بهشتیان را] جامه‏ های ابریشمی سبز و دیبای ستبر در بر است و پیرایه آنان دستبندهای سیمین است و پروردگارشان باده‏ ای پاک به آنان می ‏نوشاند

سوره ۸۳: المطففین

یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ ﴿۲۵﴾   از باده‏ ای مهر شده نوشانیده شوند

حضرت مولانا در این غزل چه زیبا این صحنه را به تصویر کشیده.

من بی‌خود و تو بی‌خود، ما را کی بَرَد خانه؟ / من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه؟

در شهر یکی کس را، هشیار نمی‌بینم / هر یک بَتَر از دیگر، شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ، تا لذّتِ جان بینی / جان را چه خوشی باشد، بی صحبتِ جانانه؟

هر گوشه یکی مستی، دستی زِ بَرِ دستی / وان ساقیِ هر هستی، با ساغرِ شاهانه

تو وقفِ خراباتی، دَخلت مِی و خَرجت مِی / زین وقف به هُشیاران، مَسپار یکی دانه

ای لولیِ بَربَط‌زن تو مست‌تری یا من؟ / ای پیشِ چو تو مستی، افسونِ من افسانه

 

همه مومنان از این شراب بهشتی مست شدند و برای مست شدن بیشتر باهم رقابت میکنند برای گرفتن ساغر از آن ساقی روحانی " دستی زِ بَرِ دستی" بلند میکنند.

 

از خانه برون رفتم، مستیم به پیش آمد / در هر نظرش مُضمَر، صد گلشن و کاشانه

چون کشتیِ بی‌لنگر، کَژ می‌شد و مَژ می‌شد / وز حَسرتِ او مُرده، صد عاقل و فرزانه

گفتم: «ز کجایی تو؟»، تَسخر زد و گفت: ای جان! / نیم‌ایم ز تُرکستان، نیم‌ایم ز فَرغانه

نیم‌ایم ز آب و گِل، نیم‌ایم ز جان و دل / نیم‌ایم لبِ دریا، نیمی همه دُردانه

گفتم که «رفیقی کن، با من که منم خویش‌ات" / گفتا که «بِنَشْناسَم، من خویشْ ز بیگانه»

 

اینجا اشاره به ذات انسان است که نیمی روحانیت است و نیمی مادیات هم از آب گلیم هم از جان ودل هم میتوانیم لب دریا بنشینیم  هم میتوانیم از عمق دریا مروارید ها را در آوریم.

 

من بی‌دل و دستارم، در خانهٔ خَمّارم / یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نِه؟

در حلقهٔ لنگانی، می‌باید لنگیدن / این پند ننوشیدی، از خواجهٔ عُلْیانه

 

مولانا  لقب خاموش بخود داده چون میداند "یک سینه سخن" دارد ولی در "خانه خمار" است و کسی استعداد شنیدن آنها را ندارد. وقتی بین لنگانی "می باید لنگیدن". خواجه عُلْیانه نام یک دیوانه معروفی درزمان مولانا است.

 

سرمستِ چنان خوبی، کِی کم بُوَد از چوبی؟ / برخاست فَغان آخر، از اُستُنِ حَنّانه

شمس‌ُالحقِ تبریزی! از خلق چه پرهیزی؟ / اکنون که درافکندی، صد فتنهٔ فَتّانه

 

عصای موسی و درختی خدا از طریق آن با موسی  صحبت کرد و " اُستُنِ حَنّانه" ستون چوبی که حضرت محمد درمواقع خطبه کردن به آن تکیه میداد همه از چوب بود.وقتی چوب به این مقام میرسد توکه چنان خدائی داری " سرمستِ چنان خوبی" از چوب کمتر نیستی.

 

مُضمَر = در ضمیر نگه‌داشته‌شده.      تَسخر = ریشخند؛ استهزا      عُلْیان = قد دراز            حَنّان = مهربان

لولیِ بَربَط‌زن = کولی ساز بدست

استن حنان = ستون چوبی که پیامبر هنگام خطبه، به آن تکیه میداد

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

این لطافت که به اشعار تو داری سعدی

نتوان گفت که طاووس بسی زیبا بود

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

سعدی شیرین سخن درجان ما

از کلام خویش غوغا می کند

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

چنان  نسبت  شهد  رفت بر سعدی

عجب که خلق ز نی دگر شکر گیرند

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

.

بلبل طبع تو سعدی چو سخن می گوید

عندلیبان جهان بین که همه بی کارند

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

هزار مانی نقاش روزگار اگر آرد

گمان مبر یکی چو سعدی صورت نگار ما باشد

جلال ارغوانی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

مصرع آخر نسوخت است .ومشکل وزن ندارد.

حسن افشاری در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶:

دو بیت آخر رسما آموزش کشور داریست.

این دو بیت باید تو دانشگاه تدریس کرد.

۱
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۲۹۸
۵۴۹۴