با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
شاهدش دیدار و گفتن، فتنهاش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن، دلپذیرش طبع و خوست
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که میپرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان
بیوفا یارم که پیراهن همیدرّم نه پوست
خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشکبوست
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفتوگوی و عاشق اندر جستوجوست
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریدهسر پایش به گنجی در فروست
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک دوست خوب و نیکوخلق میپردازد که شاعر در او زیبایی و معانی عمیق را مییابد. شاعر با احساسی عمیق نسبت به این دوستی، آرزو میکند در کنار او باشد و به او احترام بگذارد. او همچنین به شخصیتی بیوفا اشاره میکند که به جای حفظ پیراهن دوستی، آن را پاره کرده است. در ادامه، شاعر به زیباییهای محیط طبیعی و عشق و روابط انسانی اشاره میکند و تاکید میکند که خود را از افرادی که شایسته نیستند دور کند. در نهایت، او به این نکته میرسد که عشق و نیکنامی دو ارزش مهم هستند که باید در زندگی به آنها توجه شود.
با وجود بهره مندی از خرد و زیبایی، پرهیزگار و خوش خُلق نیز هست. هرگز پیکره ای که این همه معنی را یکجا در خود جمع کرده باشد ندیده ام. [ خوبی = زیبایی / معنی = حقیقت / تضاد: صورت، معنی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر کسی به یاری بیندیشد و یا هوای دوستی در سر داشته باشد، یار و دوستی مهربان تر از تو نخواهد داشت. [ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد، تصویر معشوق / باری = به هر حال، خلاصه / هوا = میل و آرزو، عشق ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
بر خاک گذرگاه او بوسه می زنم. بگذار آبرویم را ببرد. آری، آبروی مهرورزان در نزد معشوق همانند آب جوی بی قدر است. [ مهربانان = مهرورزان، عاشقان/ تضاد: خاک، آب /جناس تام: آب ( آبرو )، آب ( مایع معروف ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چهره و سخن گفتن او زیبا، ابرو و چشمانش برآشوبندهٔ دل هاست. قامت و راه رفتنش کم نظیر، و طبع و خوی او دلپذیر است . [ شاهد = زیبا / دیدار = چهره / فتنه = آشوب و غوغا / نادر = گران بها و کمیاب / بالا = قد و قامت ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
به محض اینکه به هوش آیم، چهره و جمالش را توصیف خواهم کرد. امّا اکنون از من، که در میدان مثل گوی بی قرار سرگردانم، وصف دیدار او مپرس! [ تا = زمانی که / به خود بازآمدن = به هوش آمدن، آرام و قرار یافتن / دیدار = چهره و صورت / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / سرگردان چو گوی بودن = کنایه از آواره و پریشان بودن است. /تناسب: گوی و میدان / تشبیه: او ( عاشق ) به گوی مانند شده است ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دوستانم پیراهن دریدن مرا عیب می شمارند و بر من خرده می گیرند، امّا من یار بی وفایی هستم که در این شرایط به جای دریدن پوست، پیراهن خویش را پاره می کنم . [ آرایهٔ تکرار: دریدن / جناس لاحق: دوست، پوست / جناس اشتقاق: دریدن، می درم ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
خاک سبزینه پوش گشته و باد گل نثار می کند و آب گواراست. از ابر قطعات مرواریدگون باران فرو می چکد و هوا سرشار از بوی مشک گشته است. [ سبزآرنگ = سبز رنگ / مشک بو = معطّر و خوشبو / تضاد: خاک، باد، آب / استعارهٔ مصرحه: مروارید ( قطره های باران ) / ایهام تناسب: بین " باران " در معنای غیر منظورش با " ابر " ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
صوفی اسیر هوس بازی و مدّعی در حال لاف زنی است، ولی عاشق حقیقی در حالی که تیر بر سرش می بارد، در جستجوی معشوق است.[ نظر = نگاه، نگریستن / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست / گفتگو = مشاجره و جنجال ] _ صوفی = پیرو طریقت تصوّف، در معنی این کلمه و چگونگی انتساب و اشتقاق آن، اقوال مختلف و عقاید متفاوت است. عده ای آن را از صفا و عده ای از صوف ( = پشم ) به مناسبت پشمینه پوشی، و عده ای سوفیای یونانی به معنی حکمت، و عده ای از صفه و اصحاب صفه می دانند. ( فرهنگ اشعار حافظ ) - منبع: شرح غزلهای سعدی
دست از سر کسی که در پی عشق ورزی گوشهٔ انزوا برگزیده است بردار! زیرا چنین عاشق شیفته ای پایش به گنجی فرو رفته که دیگر دست از آن برنمی دارد. [ اختیار آمدن = انتخاب کردن و برگزیدن / دست از چیزی برداشتن = کنایه از چشم پوشی کردن، رها کردن / شوریده سر = کنایه از عاشق شیدا و بی قرار / تناسب: دست، سر، پا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای سعدی! اگر مشتاق تماشای دوست هستی، به یاوه سرایی های دشمنان گوش فرامده! زیرا عاشق بودن و نیکنام ماندن همان قدر محال است که سالم ماندن سبو در برابر سنگ. [ سبو = کوزهٔ سفالی دسته دار که در آن شراب می ریزند. / سنگ و سبو = کنایه از ناپایداری و ناسازگاری، تعبیری از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
[...]
من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست
گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان
حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست
چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب
[...]
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست
شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من
[...]
حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست
گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست
صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب
زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست
دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال
[...]
پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست
آب خورد سرو ما گویی مگر از آب روست
قاصد خونست ما را آنکه میگوئیم یار
دشمن جانست ما را آنکه میداریم دوست
از ضعیفی تار موئی شد وجودم، این عجب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.