امین آب آذرسا در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۶ در پاسخ به آرش دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
مشکل این است که اگر بگوئیم معنای بیت "چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار" درد گرفتن اعضای بدن و تاثیر آن بر بقیه اندام ها هست، این یک معنی سطحی است و پیام شعر را به هیچ وجه بازتاب نمی دهد.
اما سعدی می خواهد در مورد مسائل والای انسانی صحبت کند. همانطور که در بیت بعدی نیز گفته شده. پس بیت مذکور قطعا در مورد به درد آمدن انسان ها از دیدن درد همنوعان خودشان است. یعنی اینجا عضو به معنای اندام نیست؛ بلکه به معنای عضوی از جامعه است.
امین آب آذرسا در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۱ در پاسخ به محمد رضا سرخوش دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
اما مصححین اشعار خودشون اینکاره هستن. ادبیات دان و سخنور هستن
امین آب آذرسا در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۹ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
به نظر شما با پیوند اعضا پیام شعر به درستی به خواننده القا میشه؟!
امین آب آذرسا در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۶ در پاسخ به بنی آدم دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
منظور از "چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار" چیزی که شما گفتید نیست
منظور اینه که اگر یک انسان دچار دردی بشه، سایر انسان ها هم از درد اون فرد دردمند میشن.
اینجا عضو به معنای عضو بدن نیست. اگر بخوایم عضو رو به این معنی بگیریم که پس سعدی پیام خودشو نرسونده و بدتر پیامی فوق العاده سخیف و بی ارزش داره!
اینجا عضو به معنای تک تک افراد جامعه هست.
بنی آدم اعضای یک پیکرند هم منظورش همینه. پیکر اینجا به معنای کالبد نیست. بلکه به معنای جامعه هست.
یوسف شیردلپور در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
اجرای این شعر وغزل توسط استاد شجریان یعنی هزار بار تفسیر یعنی نمایش خدا ورقص در خود ورها ازخود پرواز به اوج کهکشان ها وگم شدن در خود وبرگشت به منتهای هستی واز هستی به نیستی دست مریزاد مولانا و مرحبا استاد شجریان 💛💛💞💞
nabavar در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۴ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵:
فاطمه بانو
یکی کاروانخانه بود و سرای
کزان خانه بیرون نبودیش جای
ز در و ز یاقوت و هر گوهری
ز هر بدرهای بر سرش افسری
به نگاه من میگوید:
هر گوهری درآن خانه بود ” کزان خانه بیرون نبودیش جای “ که جای دیگری یافت نمیشد
nabavar در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۷ در پاسخ به شایان کریمی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰:
شایان گرامی
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود
آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود
به نظر می رسد می گوید:
آه سردِ دل ” ناله ها و گلایه های دل“ به عرش نمی رسید چون در آسمان غوغایی همچون روز محشر به پا بود
شاد زی پایدار
nabavar در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۳ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:
فاطمه بانو
به نظر من
همه میخکوب و بی حرکت ماندند و واکنشی نشان ندادن
nabavar در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۰ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:
فاطمه بانو،
دژم سازگشتن. [ دُ ژَ / دِ ژَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خشمناک و بددل و بداندیش شدن. تیره دل گشتن :
فردوس
چو بشنید بهرام ازو بازگشت
برآشفت و با او دژم ساز گشت.|| تیرگی گرفتن. تیره شدن ساز کردن :
چو خورشید تابان دژم ساز گشت
ز نخجیرگه تنگدل بازگشت.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:
نکردند زیشان کسی آفرین
تو گفتی ببست آن خران را زمین
آن خران را زمین ببست?
به چه معنی است?
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:
چو خورشیدِ تابان درم ساز گشت
زِ نخچیرگه تنگدل بازگشت
گنجوریان
در مصرع اول درم ساز گشتن یعنی چه?
یاسان در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به بهروز دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:
همان برنجد درست است و شما در درک معنی بیت اشتباه ظریفی کردهاید. شاعر میگوید: دلم نمیتواند از تو برنجد چون هرگز برایم قابل تصور نیست که از دهانی بدین شیرینی سخنی تلخ بتواند خارج شود. یعنی دهان تو آنقدر شیرین است که حتی سخنان تلخت را هم هنگام ادا کردن و بیرون شدن شیرین میکند.
به بیان خلاصهتر: دلم از تو چگونه برنجد وقتی سخن تلخت هم برایم شیرین است. این معنی موافق آن بیت سعدی است که میگوید: «زهر از قبل تو نوشداروست/ فحش از دهن تو طیبات است»
محمد خراسانی در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص:
اشعار این شاعر توانا قلب انسان رو به درد میاره.
ع س در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ در پاسخ به کامران ایازی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۴:
سلام و عرض ادب
جسارتا به نظر میرسد فرمایشتون راجع به ایشون، نشان دهنده اینست که حقیقتا فهم درستی از روح حاکم بر آن زمانه و جامعه ندارید...
اصلا ادعای خداناباوری و بروز چنین استکباری از بشر، صرفا از انسان این زمانه ساخته است...!
شایان کریمی در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰:
اساتید کسی میتونه زحمت تفسیر و معنی تحت الفظی مصراع اول رو بکشه؟
عباس صادقی زرینی در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:
دوبیت عاطفه خالص
اگر شعر میخواست تنها مشغول مدح شاه باشد در دربار می ماند و به قصیده بودن خودش ادامه میداد ، اگر میخواست وصف معشوق باشد در خانه و میخانه می ماند و به غزل بودن خودش ادامه میداد . اما شعر زندگی دیگری هم داشت از جمله بیان عواطف مادرانه ، پندهای پدرانه ، انتقال تجربه های عمومی و حرف عرفاو بزرگان و ... که مجموع اینها را در «حکمت مردمی» خلاصه باید کرد .
نصحیت ها و حرف هایی که مردمان عادی در صحبت های روزمره باهم دارند . برهان های عقلی مردمی و دلایل ذهنی عمومی ، اعتراض ها و انتقادها ، درد دلها و حرف های سینه به سینه که اینها همه حکمت های کوچه و بازارند .
اما این حکمت های مردمی در عین حال باید کوتاه و موجز باشند تا به خاطر سپرده شوند. باید برهان عقلی همین مردم باشند ، یعنی تطباق عینیت و ذهنیت اکثریت مردم !
باید با کمترین استعاره و صنعت باشند
تا فهمیده شوند .
وصدها باید دیگرکه دوستان باید بگویند ...
از آنجایی که ذهنیت ایرانی ثنویت گراست،
تک مصرع ها با ذائقه او جور در نمیاد و آن حرف و نصحیت و حکمت را باید در یک بیت یا حداکثر دوبیت ارئه کرد چرا که ذهن های کوچه و بازار حوصله و همچنین زمان قصیده دوصدبیتی و مثنوی هفتاد منی را ندارد .
حالا با دوبیت روبرو هستیم که یکی عاطفه خالص است و یکی برهان عقلی مردمی دارد .
از آنجا که عاطفه احتیاجی به برهان ندارد هر کجا به میدان بیاید ، برهان عقلی و فلسفی ، معرکه را خود به خود خالی می کند چرا که عاطفه خودش یک برهان قوی دارد که هیچ نیازی به دلیل و برهان دیگری هم ندارد :به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینمما در این دوبیتی از بابا طاهر دلیل نمی خواهیم اما میپذیریم که او در هر چه می نگرد قامت رعنای یار را می بیند .
این برهان عاطفی بقدری محکم است که ما را قانع می کند . مثل دوست داشتن مادر است ، آن هنگام که می گوید دوست دارم ، ما از مادر دلیل نمیخواهیم چنانچه او بی دلیل و برهان دوست دارد و همین که می گوید آدمی باور می کند !
و اما به مثال زیر دقت کنید ؛دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازددر این دوبیت دلیل و برهان عقلی اقامه میشود و با پیگیری تاریخی این شعر ، به طالب آملی میرسیم یعنی تکه ای از غزلی را کنده اند و از آنجا که هموزن دوبیتی است، در قالب دوبیتی ریخته اند . شاید برای فهم بهتر بتوان گفت که قالب دوبیتی قالب شیشه ایی ظریفی ست که با کمترین فشار برهان عقلی و فلسفی، خرد می شود و می شکند ، ادامه غزل طالب آمل را با هم بخوانیم ؛
ندارم ظرف می دل را بگوئید/ سفالی بشکند جامی بسازد
قناعت بیش ازاین نبود که عمری/ بجامی دردی آشامی بسازد
چو من مرغی نکرده صید ایام/ مگر کز زلف او دامی بسازد
دعا گو قحط شو طالب حریفی است/ که ایامی بدشنامی بسازدعباس صادقی زرینی
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵:
یکی کاروانخانه بود و سرای
کزان خانه بیرون نبودیش جای
درود و آفرین بر گنجوریان
لطفا مصرع دوم را معنی کنید.
سپاسگزارم
مهری رزمجو در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
بیت 10: وفات:وفاداری به تو
مهری رزمجو در ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
بیت 9: من اول کار عاشقی چون حیوانی وحشی از کمند عشق و اسارت تو گریزان بودم اما اکنون که با تو خو گرفتهام حتی اگر شمشیر به رویم بکشی، از تو برنمیگردم.
امین آب آذرسا در ۸ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۸ در پاسخ به بابك فاضلي دلشاد دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰: