گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه قوی نیت در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

✅ گر خدا خواهد ، نگفتند از بطر
      پس خدا بنمودشان عجز بشر

✅  ترک استثنا مرادم قسوتی است 
    نی همین گفتن که عارض حالتی است

✅ ای بسی نآورده استثنا بگفت
      جان او با جان استثناست جفت

آن حکیمان به جهت خودبینی و غرور خود و مهارت در طبابت و اعتماد به درمانگری خود، مشیّت الهی را که فوق الأسباب است نادیده گرفتند. دردنتیجه خداوند نیز عجز و درماندگی آنان را به خودشان نشان داد.

منظور "إن‌شاءالله" نگفتن، آن حالت قساوت قلب و غروری بود که بر دل آن طبیبان چیره شده بود نه گفتن زبانی. گفتن این عبارت در ظاهر و زبانی امری عارضی است. حال و نیت قلبی مهم است نه ظاهر عمل. 

چه بسیارند کسانی که "ان شاءالله" بر زبان ندارند اما با جان و روحشان به خدا توکل دارند.
آنان حدوث و ظهور هر امری را متعلق به مشیّت الهی می‌دانند و این اعتقاد را به صورت قلبی دارند نه زبانی.
پس عارف، مؤثر حقیقی را در عالم، فقط ذات احدیت می‌داند و بس. 
در صفت مردان حق گفته‌اند:
"لا یتکلّمون الا و الاستثناء فی کلامِهِم"
سخنی نمی‌گویند مگر اینکه با ان‌شاالله همراه باشد.

✅  هر چه کردند از علاج و از دوا 
      گشت رنج افزون و حاجت، ناروا

✅ آن کنیزک از مرض ، چون موی شد 
   چشم شه از اشکِ خون ،چون جوی شد

✅ از قضا سر کنگبین، صفرا نمود
        روغن بادام، خشکی می‌فزود

✅  از هلیله قبض شد، إطلاق رفت 
      آب، آتش را مدد شد همچو نفت

سرکنگبین: 
مخلوط سرکه و انگبین، سکنجبین
سِک(سرکه)انگبین معرب انجبین(عسل) 
مخلوط این دو و جوشاندن و به قوام آوردن آن، یکی از روش‌های درمانی قدیم برای درمان صفرا بود

صفرا: یکی از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم (دم، سودا، بلغم و صفرا) هرگاه این چهار خلط در بدن از تعادل خارج می‌شدند فرد دچار بیماری می‌شد.  

هلیله: هلیلج میوه درختی در مناطق گرمسیری که خاصیت دارویی دارد. هلیله انواعی دارد: هلیله زرد، هلیله سیاه، هلیله کابلی. مسهل روده و ملیّن است.

طبیبان در درمان و شفای کنیزک هر چقدر تلاش کردند، موفق نشدند و رنج و درد او بیشتر شد و حاجت پادشاه در درمان کنیزک برآورده نشد.

کنیزک از شدت بیماری چنان لاغر و نحیف شد که گویی مویی بیش نیست. چشمان پادشاه هم از شدت اشکِ خونین مانند جویبار شد.

در درمان کنیزک،  قضای الهی چنین خواست که داروها خاصیّت خود را از دست دادند مثلاً سرکنگبین که دافع صفراست، موجب فزونی صفرا شد، و نیز روغن بادام که نرم کننده است، باعث خشکی شد.

هلیله به جای خاصیت لیّن و روان بودن، موجب خشکی و یبوست شد و آب به جای آنکه آتش را خاموش کند مانند نفت آن را شعله‌ور تر کرد

فاطمه قوی نیت در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

#نمادها_در_داستان_پادشاه_و_کنیزک

*زرگر (معشوق) 
نمادِ عشق دنیایی و مادّی که مانع رشد نفس امّارهاست و باید نابودشود. 

*پادشاه(عاشق)
نماد نفس ناطقه یا عقل که می‌خواهد به وصال معشوق برسد. یا نماد انسانی است که پیش از عاشق شدن، ناقص و پس از عاشق شدن، کامل می‌شود. 

*کنیزک(عاشق/معشوق)
نماد نفس اماره که بعد از قطع تعلقات به نفس مطمئنه تبدیل می‌شود. اما بیشتر به سوی تعلقات خود کشش دارد.

*حکیم الهی
نماد پیر طریقت و مرشد 

*دارو
دارویی که حکیم به کنیزک می‌دهد، پرورنده روح و زینت دهنده‌ رفتار و گفتار است. 
دارویی که حکیم به زرگر می‌دهد نابود کننده صفات ناپسند است.

*طبیبان 
مصداق عقل جزئی یا همان عقل معاش هستند که فکر می‌کنند می‌توانند روح را به کمال برسانند. 
عقل جزئی انواع تجربه‌ها و مسیرها را می‌پیماید تا به سعادت حقیقی برسد اما همواره خود را ناتمام و ناقص می‌بیند.

#شرح_مثنوی_جان
#دفتر_اول 

#تصحیح_نیکلسون 

منابع:
شرح مثنوی علامه بدیع‌الزمان فروزانفر

باغ سبز عشق دکتر دزفولیان

شرح مثنوی حکیم سبزواری

و آثار دیگر

فاطمه قوی نیت در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

#داستان‌_های_مثنوی

داستان‌های مثنوی سه دسته‌اند:

۱- زاییده تخیّل مولوی است که آنها را برای بیان عقاید خود ساخته‌است.

۲- داستان‌هایی که از منابع قبل از خود گرفته و عقاید و افکار خود را ضمن ان بیان کرده است.

۳- داستان‌ها و تمثیلات تلفیقی که بخشی را از منابع دیگر گرفته و بخشی را خود سروده‌است. 

داستان پادشاه و کنیزک از دسته سوم است. 
دکتر عبدالحسین میرسپاسی در مطالعات خود به داستانی در کتاب "قانون" تحت عنوان "بیماری عشق" برخورد که بیانگر آگاهی ابن سینا از چنین تاثیری بود.
پسر جوان یکی از خویشان قابوس بن وشمگیر به بیماری مبتلا شد. بیماریو بی‌اشتهایی و افسردگی وی را از پای درآورده بود. 
پزشکان شهر از تشخیص بیماری و درمان او عاجز شدند. خبر عبور ابن سینا از شهری که پسر جوان در آن ساکن بود به گوش پدر بیمار رسید و از پور سینا خواست پسرش را معاینه و درمان کند.
ابن سینا پس از شنیدن شرح حال بیمار،  فهمید که بیماری او جسمی نیست بلکه دل بیمار در گرو عشق است. 
بلد شهر را احضار کردند و در حالی که ابن سینا نبض بیمار را در دست داشت، از او خواست که محله‌های شهر و کوچه‌ها و نام افرادی که در آن کوچه‌ها زندگی می‌کردند را به زبان آورد. 
زمانی که بلد، محله خاص، کوچه خاص و خانه ویژه‌ای در آن کوچه را به زبان آورد، ضربان نبض بیمار به شدت تغییر کرد و ابن سینا تشخیص داد که بیمار عاشق  است. منبع این داستان در چهارمقاله عروضی است.
مشابه این داستان در کتاب "ذخیره خوارزمشاهی" آمده‌است. 

"بوکاچیو" نویسنده ایتالیایی در "دکامرون"، نظیر این حکایت را آورده است: 
پزشکی جوان و دانا بر بالین بیماری حاضر است و نبض او را در دست دارد. 
«ژانت» برای اجرای امری به اتاق بیمار وارد می­‌شود. جوان بیمار به محض دیدن ژانت بی­‌آنکه سخنی بگوید، نبضش به شدت شروع به زدن می‌کند. پزشک فوراً متوجه این نکته شده و دقت می‌کند شدت ضربان نبض تا چه مدت ادامه خواهد یافت. 
با بیرون رفتن ژانت از اتاق، ضربان نبض بیمار کمتر می‌شود. پزشک اندکی صبر کرد و کمی بعد به بهانه خواستنِ چیزی، ژانت را به درون می‌طلبد بی­‌آنکه نبض بیمار را رها کند. همین که ژانت وارد اتاق شد، نبض بیمار دوباره شروع به تند زدن کرد و چون بیرون رفت به حال نخستین بازگشت. پزشک جوان که به عاشق شدن بیمار اطمینان داشت، پدر و مادر بیمار را به خلوت خواست و با ایشان چنین گفت:
شفای پسر شما در دست پزشکان نیست، بلکه به دست ژانت است.

#شرح_مثنوی_جان

#مرگ_زرگر

در مجموع، داستانِ شاه و کنیزک در مقایسه با داستان‌های مشابه، ساختی تازه دارد.

مولوی متوجه انتقاد خواننده بر بخشی از داستان بوده و خود قبلاً به آن پاسخ داده است: 

چرا طبیب ، زرگرِ بی‌گناه را کشت؟

مولوی می­‌گوید: 
نه به خاطر دستمزد، نه ترس از پادشاه یا خوشامد دل پادشاه، بلکه به دستور و الهام الهی این کار انجام شد. آنگاه طبیب را با خضر مقایسه می­کند.
 
کشتن این مرد بر دست حکیم 
نی پی امّید بود و نی ز بیم

او نکشتش از برای طبع شاه  
تا نیامد امر و الهام اله

آن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق
سرِّ آن را در نیابد عامِ خلق

آنکه از حق یابد او وحی و جواب 
هرچه فرماید ، بود عین صواب

آنکه جان بخشد ، اگر بکشد رواست 
نایب است و دست او، دست خداست

در واقعیت، چنین اتفاقی رُخ نداده تا درست یا نادرست بودن کار طبیب را بررسی کنیم. مولوی هم پاسخی عرفانی به مشکل داده و آن را دستور خدا نامیده‌ است.
حکیم الهی نمادی از شمس تبریزی است.
مولانا می‌خواهد بیان کند کار اولیاءالله را نباید با معیارهای عقلی خود سنجید. 
 
ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نَفیر

هین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریش
و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش

#علت_کشتن_زرگر

از نظر نمادین، کُشتنِ زرگر قابل توجیه است؛ زیرا زرگر مَظهر همه‌ی جذابیّت‌های دنیایی است که تعلّق به آنها، انسان را در بند نگه داشته و مانع تعالی او می‌شود.
کنیزک (هرانسانی / مولانا) باید از این تعلقات رها شود تا به مرتبه بالاتر برسد.

این تعلقات که چون زنجیری انسان را در سکون و بی‌حرکتی نگه داشته باید از بین برود تا امکان حرکت برای شخص ایجاد شود و راهِ رسیدن به حقیقت برای انسان فراهم شود. دارویی که طبیبِ الهی به زرگر می‌خورانَد پاک کننده‌ی همه صفاتِ ناپسند درونی است.

#مرگ_معشوق

چرا در ادبیاتِ عرفانی «مرگِ معشوق» پذیرفته‌ شده‌است؟
هرآنچه مانع دیدار حق باشد یا در برابر حق، مورد توجّه و تعلّق قرار گیرد، باید نابود شود. 
چرا؟ 
چون تعلّق و وابستگی، انسان را در رکود نگه می‌دارد و مانع پیشرفت اوست.

#شرح_مثنوی_جان

 دارو دادن طبیب الهی به زرگر و بیمار شدن او، در یکی از داستان­های اسکندر نامه‌ی نظامی از حکایت عشق ارشمیدس به کنیزک چینی گرفته شده است:
اسکندر به ارشمیدس یکی از شاگردان ارسطو کنیزکی زیبارو هدیه داد. ارشمیدس چنان تحت تاثیر زیبایی آن دختر قرار گرفت که مدت‌ها به کلاس درس نرفت. 
ارسطو وقتی فهمید که علت غیبت شاگرد در کلاس درس، عشق ارشمیدس به دختر است، شربتی ساخت و به دختر خوراند تا به مرور بیمار و نحیف و زشت رو شد و ارشمیدس او را رها کرد. 

در ابتدای داستان سمک­ عیار ، عاشق شدن خورشید شاه پسر مرزبان­ شاه به مَه­‌پری دختر شاه چین، مشابه این داستان است. 
در آنجا وقتی خورشیدشاه مَه­‌پری را در خیمه می­‌بیند و بعد دختر ناپدید می­‌شود، خورشیدشاه از عشق آن دختر بیمار می­گردد تا در نهایت پیری او را معالجه می‌کند.
«... شاهزاده در آن غم بیمار شد و به رنگ زعفران گشت و هرچند طبیبان و حکیمان جلد و استاد، معالجت می­کردند هیچ علاج نمی­‌پذیرفت؛ که علاج وی دیدار دوست بود، نه حرارت و برودت و رطوبت و یبوست ... تا غایتی که همه دل از وی برداشتند. اگر چه طبیبان او را علاج می­‌کردند و غذای موافق می­‌دادند، هیچ سود نمی­داشت مگر غم بر غم زیاده می­‌شد. حال خورشیدشاه زار شد... ناگاه مردی پیر باجامه ی خَلَق­(کهنه) و عصائی در دست برسید... آن پیرمرد زبان برگشاد و او را طبیبی کرد و علاج فرمود که داروی حقیقت به دست او بود.

 

#شرح_مثنوی_جان

فاطمه قوی نیت در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

کانال شرح مثنویِ جان:
#خلاصه_قصه_پادشاه_و_کنیزک

پادشاهی دیندار و قدرتمند اما بی‌تجربه در عشق، روزی در راهِ شکار، کنیزی را می‌بیند‌. عاشق و دلباخته‌اش شده و او را می‌خرد. 
بعد از مدتی کنیزک، بیمار می‌شود. پادشاه پزشکانی حاذق و باتجربه را از سراسر کشور جمع می‌کند تا کنیزک را درمان کنند.
طبیبان مغرور می‌گویند که مداوای کنیزک برایشان ساده است و می‌توانند  به راحتی کنیزک را درمان کنند.

هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر اَلَم را در کف ما مرهمی است

 پزشکان به خاطر غرور دچار غفلت شده و با اطمینان از دانش و مهارت و درستی کار خود، خدا را فراموش می‌کنند.

گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر 
پس خدا بنمودشان عجز بشر 

مداوای پزشکان، تأثیرِ معکوس می‌گذارد و کنیزک زار و ناتوان‌‌تر می‌شود. 
شاه، ناامید از درمانِ پزشکان با اضطراب و پابرهنه به مسجد می‌رود و با تمام وجود از خدا کمک می‌خواهد. 
درمیان گریه و مناجات با خدا، خوابش می‌برد.
در *خواب کسی به او می‌گوید که دعایش مستجاب شده و *نشانه‌اش این است که فردا صبح، شخص غریبی به شهر می‌آید، این شخص غریب می‌تواند کنیزک را درمان کند.

گفت ای شه مژده، حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست 

فردای آن روز پادشاه، شخصاً به استقبال آن حکیم غریب رفت که در خواب نشانی‌هایش را داده بودند.

بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سِر

دید شخصی فاضلی پرمایه‌ای
آفتابی درمیان سایه‌ای

می‌رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل *خیال

پادشاه حکیم الهی را به کاخ بُرد. طبیب الهی، پس از معاینه کنیزک گفت:

ـ پزشکانِ دیگر او را درمان نکرده‌اند بلکه بر بیماری‌اش افزوده‌اند. او فهمید که دخترک بیماری بَدنی و جسمی ندارد بلکه احوال او به روح و روان مربوط می‌شود. 

حکیم الهی از پادشاه خواست که جهت مداوا باید استراحتگاه کنیزک را از خویش و بیگانه خالی‌کُند مبادا کسی به سخنان آنها گوش بدهد.

گفت ای شه خلوتی کن خانه را 
دور کن هم خویش و هم بیگانه را 

کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها

آنگاه، نبضِ دخترک را گرفته و سوالاتی  از او پرسید که اهل کدام شهراست؟ چه کسانی را در آن شهر می‌شناسد؟ به کدام شهرها رفته و ... 
طبیبِ الهی می‌خواست ببیند، حال کنیزک با شنیدن نام کدام شهر و یا کدام شخص دگرگون می‌شود. تا این که به شهر  «سمرقند» و "زرگر سمرقندی" رسید. 
شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد

نبض او بر حال خود بُد بی‌گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند 

نبضِ دخترک ناگهان جَهید و شدیدتر شد.
حکیم دانست که او عاشق زرگری در شهر سمرقند است.
*طبیب الهی از کنیزک می‌خواهد که راز عشق خود را به کسی نگوید و ان را پنهان دارد.

هان و هان! این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شه کند بس جست و جو 

حکیم الهی از شاه می‌خواهد که زرگر را به هر طریقی که می‌تواند به قصر بیاورد و کنیزک را به عقد او درآورد. 

گفت تدبیر آن بود کان مرد را 
حاضر آریم از پی این درد را 

شاه زرگر را زر و سیم و خلعت فریفته و او را به قصر می آورد و کنیزک را به او می‌دهد. حال دختر روز به روز بهتر شده و سلامتی‌اش را باز می‌یابد. 
پس از شش ماه، طبیب الهی شربتی ساخته و به زرگر می‌دهد تا کم‌کم او ناخوش شده، جمال و زیبایی خود را از دست می‌دهد. به مرور کنیزک نسبت به او دلسرد شده و عشق ظاهری کنیزک به زرگر از بین می‌رود.

چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد 

پس از مرگِ زرگر، دیگر مانعی برای وصالِ شاه و کنیزک وجود نداشت.

#شرح_مثنوی_جان

#قصه_پادشاه_و_کنیزک

داستان پادشاه و کنیزک در واقع داستان سفر روحانی ما در این دنیاست. 
مولانا در ابتدای داستان می‌فرماید این داستان «نقد حال ماست».

🔵بشنوید ای دوستان این داستان
    خود، حقیقت نقد حال ماست آن

مولانا در مثنوی به روش قصه پردازی مفاهیم و اندیشه‌های خود را بازگو کرده‌است. 
او قصه پردازی است که از قصه‌های کوتاه چند بیتی تا قصه‌های بلند چند صد بیتی دارد. 
از قالب قصّه استفاده می‌کند تا آنچه را که می‌خواهد مطرح کند:

🔵ای برادر قصه چون پیمانه است 
   معنی اندر وی به سان دانه است 

🔵دانه معنی بگیرد مرد عقل 
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل 

روش مولانا در قصّه پردازی، داستان در داستان است مثل کتابهایی چون کلیله و دمنه. 
مولانا داستان پادشاه و کنیزک را کامل و بدون وقفه تعریف کرده  در حالیکه در دیگر حکایت‌های مثنوی، داستان را قطع می‌کند و قصه‌ای، درون قصه‌ی اصلی بیان می‌کند و باز بر سر قصه اصلی باز می‌گردد. 

مولانا در هر قصه، رازی را به صورتی کنایی مطرح می‌کند. 

🔵گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار 
 خود تو در ضمن حکایت گوش دار

در حکایت پادشاه و کنیزک، گویا مولوی می‌خواهد یکباره اسرار عشقی را که در دل دارد بگوید تا تمثیلی موافق برای «نی نامه» فراهم‌ کرده‌ باشد. 

قصّه پادشاه و عاشق شدن او بر کنیزک، قبول و پذیرش عشق انسانی و این دنیایی است که زمینه و مقدمه‌ای عشق الهی و عرفانی را فراهم کرده است. 

کنیزک ( هر انسانی) برای رسیدن به مراتب بالاتر عشق، باید از مراتب پایین عشق عبور کند. 

طبق تفسیر برخی از محققان مثنوی، کنیزک می‌تواند نمادی از خود مولانا باشد که گرفتار عشق زرگر می‌شود. 
زرگر نمادی از تعلقات دنیایی مثل مقام، نام، معلومات، دانش، شاگردان و ... است که مولانا به آنها دلخوش بود. 
حکیم الهی، *پیر و راهنمایی است که برای دستگیری می‌آید‌.
حکیم الهی در این داستان نمادی از شمس تبریزی است که آمده تا مولوی را راهنمایی کند.

افسانه چراغی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۶ - در سبب نظم این کتاب و باعث ترتیب این خطاب:

هر چند که پیش ازین دو استاد در ملک سخن بلند بنیاد

منظور از دو استاد، حکیم نظامی گنجوی و امیرخسرو دهلوی هستند.

رهی Abdi در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

درود 

برای فهم دقیق اشعار مولانا برنامه گنج حضور با اجرای آقای پرویز شهبازی را پیشنهاد میکنم 

افسانه چراغی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:

بدان بازارگان این گفت زنهار ...

مصرع اول به این شکل درست است:

بدان بازارگان، زن گفت زنهار!

(این به درخت می‌گن😂 و از جناب عطار آوردن این لفظ به جای زن، بعید است)

ashkan asgharian در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

سلام به همه ی دوستان.

این که عقاید سعدی در بعضی جاها مانند همین مقدمه ی گلستان در بیت: ای کریمی که از خزانه ی غیب .... با اصول حقوق بشر در تضاد است شکی نیست و البته جای تعجب نیست چراکه در آن روزگار که او میزیسته این عقاید به طور واضح در جهان اسلام و همینطور مسیحیت سکه ی رایج بوده و در آثار دیگر ادیبان ما هم نشانه ها دارد.که هنوز ته مانده ی آن در گفتار امروز ما در طعنه به سیاهان یا یهودی ها و ارمنی ها وجود داره.جای تعجب اونجاست که در بعضی جاها مثل ابیات: بنی آدم اعضای یک پیکرند... عقایدی اینچنین پیشرو ارایه کرده.

اما اینکه بعضی ها سعی می کنند به اعتبار همین بیت ها در گلستان کل شخصیت سعدی را لجن مال کنند و از همه شگفت آورتر زیبایی کلامش را زیر سوال ببرند دیگر تحلیل ادبی و اخلاقی نیست بلکه نوعی انتقامجویی از نگرش صلح طلبانه ی سعدی است که در آثار نادانی مانند دکتر شریعتی و البته همه ی اندیشمندان چپ گرا هم دیده می شود .آنجا که سعدی را فحش میده که چرا در زمان حمله ی مغول گفتی که ما را وقت خوش بود؛ انگار الان که اینهمه جنگ در عالم هست ما نباید وقت خوشی داشته باشیم و مثلا جشن عروسی یا تولد و ... بگیریم!

هیچکس بهتر از خود سعدی نمی تواند جواب این یاوه ها را دهد که: سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین بشکست.... قیمت سنگ نیافزاید و زر کم نشود

شهریار آریایی در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:

به خاک پای عزیزان که از محبّت دوست

دل از محبّت دنیا و آخرت کندم

حضرت در بیت دوّم سوگند می‌خورد که آخرت و وعده‌ی دین به جهان دیگر را نمی‌خواهد و نمی‌پذیرد و به جای آن خواهانِ عشق به معشوق و مُحبّتِ دوست است.

***

بیار ساقی سرمست جام باده عشق

بده به رغم مُناصح که می‌دهد پندم

حضرت در بیت پنجم می‌فرماید که می‌خواهد از باده‌ی عشق سرمست شود و عاشقی کند و پند و نصیحتِ واعظان به پارسایی و پرهیزگاری در وی اثری ندارد.

***

سعدی زمینی‌ترین شاعر در همه‌ی سنّت شعر پارسی است و آنهایی که برچسب‌های عارف و عابد به او می‌زنند و در پِیِ آن هستند که گرایشات معنوی(آسمانی) و جدا از آن، اسلامی و قرآنی به وی نسبت دهند؛ شایسته و بایسته است که این ابیات و مضامین را در سخن او و به خصوص در غزلیّاتش لحاظ کنند و در آنها درنگ نمایند. در همین غزل در مصراع پایانی حضرت سعدی تاکید می‌کند که به زندان عشق دربند است. با وجود این همه تصریح و تاکید بر عشق و عاشقی و ردّ وعظِ واعظانِ دین،  این خطای بزرگی است که بعضی مومنان سخت‌کیش ایشان را "عارف الهی" بدانند.

 

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹:

در باره «مزیچ» (مصرع دوم بیت شماره 3

در نسخه چاپی، این واژه را هم‌ارز «مزاج» می‌بینیم. در واقع، واژه «مزاج» در پی فرآیندهای واج‌شناختی، نخست به «مزیج» و سپس به «مزیچ» تبدیل شده است.

Bijan G بیژن در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۲ - رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار:

In order to improve the quality, I suggest that you share which AI tools you used (ChatGPT, Claude.ai, Getliner, Perplexity, Gemini, Copilot and others) and also show us your prompt, so we can improve upon it. It is important to know that different AIs provide different interpretations.

Here is my prompt to Perplexity: 'Can you explain what these poems from the Masnavi in Persian mean or provide more explanation?' And then I pasted the entire poem. I believe this provides a nice, short, interpretation as well.

این داستان از دفتر اول مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است. داستان درباره شیر، گرگ و روباهی است که برای شکار به کوهستان می‌روند. خلاصه و تفسیر داستان به شرح زیر است:۱. شیر، گرگ و روباه برای شکار به کوه می‌روند.
۲. آنها موفق به شکار گاو کوهی، بز و خرگوش می‌شوند.
۳. گرگ و روباه امیدوارند که شیر شکار را عادلانه تقسیم کند.
۴. شیر متوجه طمع آنها می‌شود و تصمیم می‌گیرد درسی به آنها بدهد.این داستان چند مفهوم کلیدی را مطرح می‌کند:

قدرت و رهبری: شیر نماد قدرت و رهبری است. طمع و حرص: گرگ و روباه نماد طمع هستند. آگاهی درونی: شیر از افکار درونی دیگران آگاه است. عواقب سوء ظن: داشتن سوء ظن به رهبر یا فرد قدرتمند می‌تواند عواقب بدی داشته باشد.

مولانا از این داستان برای بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی استفاده می‌کند، مانند اهمیت اعتماد به رهبر معنوی، خطرات طمع و حرص، و لزوم پاک کردن دل از افکار منفی.

با احترام — آقا بیژن

فاطمه قوی نیت در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش:

#قصه_مکر_خرگوش

🔵راه هموار است و زیرش دام‌ها
       قحطِ معنی در میانِ نام‌ها

🔵لفظ‌ها و نام‌ها چون دام هاست
   لفظِ شیرین، ریگِ آبِ عُمرِ ماست

✅راهی که در آن قدم می‌گذاریم در ظاهر صاف و هموار است اما در باطن دامهای زیادی دارد.
کلمات و نامها هم ظاهری زیبا و خوب دارند اما باطن و محتوای معنوی و سودمندی ندارند بلکه بیهوده بوده و فقط عمر آدم را تلف می‌کنند.

✅ کلمات و واژه‌ها مثل دام و تله هستند که انسان را فریب می‌دهند. کلمات شیرین و دلنشین  مثل ریگزاری است که آب را در خود فرو می‌برد و جذب می‌کند ولی نتیجه‌ای از جذب آن آب حاصل نمی‌کند. (آب هدر رفته و از بین می‌رود.)
بعضی سخنان جذاب هم انسان را فریب می‌دهد و عمر ما را که مثل آبی لطیف و ارزشمند و در واقع حیات ماست، در ریگزار سخنان به ظاهر شیرین تلف می‌کند.
در این داستان هم، شیر که نماد فردی عاقل است، گول سخنان شیرین نخجیران را خورده و در دام می‌افتد و جان خود را از دست می‌دهد.

🔸نکته:
این سخن مولانا درباره ریگزار سخنان شیرین را مقایسه کنیم با رسانه‌های گوناگونی که با سخنان و تصاویر به ظاهر زیبا و جذاب و شیرین ، عمر ارزشمند ما را تلف می‌کنند.

در شرح #فروزانفر با توجه به بیت قبل و بیان امیر سست ریش یعنی پادشاه احمق، راه را راه و رسم حکومت معنی کرده و فرموده‌اند:
راه حکومت ظاهراً هموار است، ولی زیر آن دام‌هایی قرار دارد. همینطور نام‌ها و القاب و عناوینی که به ظاهر ارزشمند و والا بوده و برای پادشاهان و بزرگان به کار می‌بردند در واقع خالی از معناست. القاب و عناوینی که نویسندگان در ابتدای نامه‌ها می‌نوشتند مانند: امیر عالم و عادل و کافی و ... که رایج بود در صورتی که امرا و پادشاهان دارای این صفت نبودند و کاربرد آنها را جهت خوشایند و چاپلوسی و کسب منفعت بیان می‌کردند.

#قصه_مکر_خرگوش

✅آن یکی ریگی که جوشد آب از او 
     سخت کمیاب است، رَو آن را بجُو 

مولانا در این بیت اشاره می‌کند که هر کلامی هم باطل نیست. سخنانی هستند که عمر آدمی با شنیدن آن نه تنها تباه نمی‌شود بلکه آن سخنان مثل چشمه‌هایی جوشان، منبع حیات و زندگی هستند. 
برو و چنین ریگزار و چشمه ساران کمیابی را طلب کن. کسانی را طلب کن که سخنان ایشان به تو زندگی ببخشد. 

 

پانیذ شاکری در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

ترجمه هوش مصنوعی در بیشتر ابیات این شعر به کلی اشتباه است. گنجور عزیز کاش از هوش مصنوعی برای ترجمه ها استفاده نمی‌کردی، حتما انسان های شریف که به صورت حمایتی در ترجمه اثار کمکتان می‌کردند در این سرزمین حاضرند..

م.توانا در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

استاد فریدون فرح اندوز  این شعر زیبای جناب سیف فرغانی را به زیبایی به صورت دکلمه خوانده اند. 

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۹ در پاسخ به رضا ثانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

دکتر الهی قمشه ایی نیز این مصرع را با کاروان می خواند نه کاردان

 

وحید نجف آبادی در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

از آپدیت جدید سایتتون ممنونم

عیچکس ابن هیچکس در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

نقش بخوان و لاتَقُل

نیلوفر صدری در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۰:

در بیت 

هر کَش از معشوق ذوقی نیست 

الا در فروخت 

او نباشد عاشق 

او باشد به معنی 

قلتبان

۱
۲۸۵
۲۸۶
۲۸۷
۲۸۸
۲۸۹
۵۵۵۲