گنجور

 
رهی معیری

هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک‌تر از باد بهاریم

خاکیم و دل‌آویزتر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم

وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند

آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم

ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم‌صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب‌اثر و پاک‌ضمیریم

از شوق تو بی‌تاب‌تر از باد صباییم

بی‌روی تو خاموش‌تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزل‌های رهی نیست ؟

جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم