گنجور

حاشیه‌ها

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:

سعدی از خوش نفسان است به هجرش مپسند

 

اینچنین بلبل خوش خوان که نهد در قفسی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱:

روا بود که   کسان  بنازند بر سعدی 

به شعر وسخن کس  ندیده چون تو کسی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲:

سعدی اگر سخنوری در بر او سخن مگو

پیش گل است وبی سبب جلوه گری کند خسی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳:

 

دولت سعدی شده گفته به این دل کشی

کی به سرش سرکشی این همه تو سرکشی

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ:

بیت شماره 64:

خشت = نوعی جنگ‌افزار، نیزه کوتاه

ماز و پیچ = چین و شکن

امین مروتی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹:

شرح غزل شمارهٔ ۸۱۹ (اندک اندک جمع مستان می‌رسند)

 فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

 

محمدامین مروتی

 

غزل 819 فضایی از حلقه سماع را ترسیم می کند که مولانا با کمال توانایی توانسته آن را در پیش چشمان خواننده مجسم سازد.

 

اندک اندک جمع مستان می‌رسند

اندک اندک می پرستان می‌رسند

دراویش یکی یکی می رسند و به حلقه می پیوندند.

 

دلنوازان، نازنازان در ره اند

گلعذاران از گلستان می‌رسند

مولانا آنان را به صورت گل هایی می بیند که از گلستان معنا می آیند.

 

سرّ خَمُش کردم که آمد خوان غیب

نک بتان با آبدستان می‌رسند

این بیت در اکثر نسخه ها نیست. ولی معنایش این است که رازداری کردم. در نتیجه خوانی غیبی از آسمان فرود آمد و زیبارویان به پذیرایی از اهل دل پرداختند. آبدستان در گذشته نه چندان دور، کسانی را می گفته اند که حامل ابریقی برای شستشوی دست و رو بعد از غذا خوردن بوده اند.

 

اندک اندک زین جهان هست و نیست

نیستان رفتند و هستان می‌رسند

جهان ترکیبی از هستی و نیستی است. نیستان مردمان غافل اند و هستان اهل دل که به جمع مستان ملحق می شوند.

 

جمله دامن‌های پُر زر همچو کان

از برای تنگدستان می‌رسند

مجلسی معنوی است که همه از زر معنا، آکنده اند تا گدایان و گرسنگان معنا را از تنگدستی به در آورند.

 

لاغرانِ خسته از مرعای عشق

فربهان و تندرستان می‌رسند

لاغران خسته کسانی هستند که پای در راه سلوک ننهاده اند اما اگر در مرتع عشق چرا کنند، به جهت معنا فربه می شوند.

 

جان پاکان چون شعاع آفتاب

از چنان بالا به پستان می‌رسند

در این مجالس، جان های پاک هم از آسمان به زمین فرود می آیند و مشارکت می کنند.

 

خرم آن باغی که بهر مریمان

میوه‌های نو زمستان می‌رسند

برای اهل دلانی چون مریم، میوه های غیبیِ معنوی، از خوانی آسمانی- حتی در زمستان- نازل می شود.

 

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف

هم ز بستان سوی بستان می‌رسند

این میوه ها، خاستگاهی معنوی و لطیف دارند و از بوستان غیب به بوستان اهل دل می رسند تا آنان را از مائده های معنا سیر نمایند.

 

14 دی 1403

 

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴:

 

دهر را پس از این گنگ مخوانید دگر

سعدی خوش سخن آخر توزبانش باشی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵:

 

سعدی چونورتو ندیده است روزگار

چو رعد درآسمان سخن تو بخروشی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶:

 

 

عجب نبود اگر سعدی زهجرش خوش سخن گوید

به داغ او اگر جفتی  به شعر تر  ولی طاقی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:

گفته ودیده سعدی هم غرق است به زر

به رخ وگفته من  پس نه عجب مشتاقی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸:

سعدی سخن ور آمد ازجملگان سر آمد

جانش زغم برآمد پر کن قدح توساقی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹:

همچو شعر وسخن ناب تو سعدی بزرگ

کس نبرده است دل جمله بدین چالاکی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰:

کاش دلبر همچو شعرت سعدیا

اندوه از دلها زدودی کاشکی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲:

سعدی شیرین سخن ار عاقل است

با تو  کند شیوه دیوانگی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱:

سعدی ار شاه سخن باشد ولی

آخر از عشقت کشد آوارگی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

هرگز نبود چو شعر سعدی 

هرگز نبود چو فکر سعدی

هر جا سخن از لطافت آمد

اندیشه بود به ذکر سعدی

آراسته جان زگفت نیکش

پیراسته دل زمهر سعدی

این مادر گیتی کهن سال

شد تازه زگفت بکر سعدی

باید به خدا پس از خداوند

عالم بکنند    ذکر سعدی

delete edit reply flag link star_border

 

ع.ر.گوهر در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:


داستان از این قرار است شب که می‌شود، زال به نزد رودابه می‌رود. رودابه موهای بلندش را پایین می‌اندازد تا زال آن‌ها را بگیرد و بالا برود؛ اما زال قبول نکرده و طنابی می‌اندازد و از آن بالا می‌رود.
زال و رودابه تا صبح در کنار هم می‌نشینند و به صحبت و خوشی می‌گذارنند. با هم پیمان می‌بندند و زال از واکنش منوچهر و سام به ازدواج آن‌ها می‌گوید.
در نهایت صبح که می‌شود، زال دوباره از دیوار کاخ پایین می‌آید و رودابه را ترک می‌کند.

[شبیه افسانه عامیانه راپانزل در متون لاتین...🤪]
معنی  :
چو خورشیدِ تابنده شد ناپدید // در حُجره بستند و گم شدْ کلید
خورشید که غروب کرد، در خانه را بستند و کلید‌ها را پنهان کردند.
حجره می‌تواند استعاره از آسمان و کلید هم استعاره از خورشید باشد. در این صورت مصرع دوم همان معنی پایان روز و رسیدن شب را می‌دهد.
منظور از مصرع دوم، آماده کردن خلوت برای زال و رودابه ...😜
×××
پرستنده شد سوی دستانِ سام // که شد ساختهْ کارْ بُگذارْ گام
کنیز پنهانی به سوی دستان رفت و گفت: «همه‌چیز آماده است، بیا»
×××
سپَهْبَد سوی کاخْ بِنْهاد روی // چنان چون بُوَدْ مردمِ جفتْ جوی
زال به سوی کاخ رفت؛ درست مثل مردانی که به دنبال همسر می‌گردند.
جفت‌جوی: جویای همسر
×××
برآمد سیهْ چشمِ گلرخْ به بام // چو سروِ سهیْ بَر سرشْ ماهِ تام
رودابه‌ی چشم‌سیاه و زیبا به بام کاخ رفت. درست مثل سرو بلند قامتی که ماه کامل بر سرش قرار داشته باشد.
تام: تمام و کامل
×××
دوبیت موقوف المعانی 
چو از دورْ دستانِ سامِ سوار // پدید آمدْ آن دخترِ نامدار
دو بیجاده بُگشادْ و آواز داد // که شاد آمدی ای جوانمردْ شاد
وقتی زال از دوردست‌ها نمایان شد، آمد بر لبِ بام. رودابه لب‌های سرخش را باز کرد و گفت: خوش آمدی ای جوانمرد
بیجاده: سنگ سرخ قدیمی - کنایه از لب
آواز دادن: با صدای بلند گفتن
@ رودابه اولین دختری است که چنین شخصیتی را در شاهنامه نشان می‌دهد، از ویژگی‌های دختران و بانوان در شاهنامه از ابراز عشق و مهر نمی‌ترسند. در ابراز عشق شرمی نیست. زنان در شاهنامه جایگاهی برای خودشان قائل هستند، که خودشان ابراز عشق می‌کنند. 
×××
درود جهان آفرین بر تو باد // خمِ چرخِ گردانْ زمینِ تو باد
درود خداوند بر تو. آرزو می‌کنم آسمان به کام تو باشد (بخت یارت نبود).
×××
پیاده بدین سان ز پرده سرای // برنجیدَتْ این خسروانی دو پای
قطعا خسته شده‌ای که  پای پیاده تا اینجا آمده‌ای
برنجید دو پای:‌ شاید  «قدم رنجه کردید» امروزی
×××
سپهبد کزان گونه آوا شنید // نگه کرد و خورشیدْ رخ را بدید
زال به سمت صدا چرخید و رودابه را دید که صورتش مثل خورشید تابان بود.
×××
شده بام از آن گوهرِ تابناک // به جای گلِ سرخْ یاقوتِ خاک
چهره رودابه آنقدر تابان بود که پشت‌بام را روشن کرده بود. انگار که خاکِ پشت‌بام، از جنس یاقوت باشد که انقدر درخشان شده است.
×××
چنین داد پاسخ که ای ماهْ چِهْر // درودَتْ زِ من، آفرین از سپهر
زال پاسخ داد: درود بر تو ای ماه‌چهره. مدح و ستایش آسمان بر تو است (تو انقدر زیبایی که آسمان هم تو را ستایش می‌کند).
×××
دوبیت موقوف المعانی
چه مایه شَبان دیده اندر سماک //خروشان بُدمْ پیشِ یزدان پاک
همی خواستم تا خدای جهان //نماید مرا رویَتْ اندر نهان
چه بسیار شب‌ها که رو به آسمان کردم و نالان از خدا خواستم تا روی زیبای تو را پنهانی (در خلوت) به من نشان دهد.
سماک: آسمان
دیده: چشم
خروشان: نالان
×××
کنون شاد گشتم به آوازِ تو // بدین خوبْ گفتارِ با ناز تو
حالا که صدایت را شنیدم و حرف‌ها و نازه و عشوه‌ات را دیدم، شاد شدم
×××
یکی چارهٔ راهِ دیدار جوی // چه پرسی تو بر باره و من به کوی
چاره‌ای برای دیدار پیدا کن. که من اینجا روی زمین هستم و تو روی بام. این چه صحبتی است؟
باره: بام
×××
پری روی گفتِ سپهبدْ شُنود // سرِ شَعرِ گلنارْ بُگشاد زود
رودابه‌ی پری رو، حرف‌های زال را شنید و موهایش را باز کرد.
شعر: پارچه نازک ابریشمی - گیسو (در اینجا به معنای اول به کار رفته است)
شعر گلنار: رشته یا روبان‌هایی که لابه‌لای مو می‌تابیندند و مو را با آن می‌بافتند
×××
کمندی گشادْ او ز سرو بلند //کَسْ از مشکْ زانْ سانْ نپیچد کمند
رودابه موهای خوشبو و بلندش را گشود. تنها تفاوت گیسوی او با کمند این بود که کمند را با مشک خوش‌بو نمی‌کنند.

خم اندر خم و مار بَر مار بر // بران غَبْغَبَش نار بر نار بر
گیسوان بلندی که حلقه در حلقه بودند و کنار چانه‌اش هم حلقه‌حلقه شده بودند.
مار: استعاره از تارهای موی رودابه
نار: استعاره از بخش زیریش چانه‌ی رودابه کخ مثل انار گرد و سرخ است
×××
بدو گفت بر تاز و برکِش میان // بر شیر بُگشای و چنگِ کیان
موهایش را پایین انداخت و گفت: دست دراز کن و خودت را بالا بکش. بر و سینه‌ی خودت را بالا بکش.
میان: کمر
×××
بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم // ز بهر تو باید همی گیسوَم
این موی سیاه من رو بگیر و بالا بیا. اصلا این موی من برای این است که تو بتوانی از دیوار بالا بیایی
×××
نگه کرد زالْ اندران ماه روی // شگفتی بماند اندران روی و موی
زال به رودابه نگاه کرد و از زیبایی صورت و موهایش شگفت‌زده شد.
×××
موقوف المعانی 
چنین داد پاسخ که این نیست داد // چنین روز خورشید روشن مباد
که من دست را خیره بر جان زَنَم //برین خسته‌دل تیز پیکانْ زنم
این عدل انصاف نیست. آزردن گیسوی تو برای من مساوی است با اینکه دست از جانم بشویم و به دل زخمی عاشق، چاقو بزنم. من نمی‌توانم چنین کاری کنم. (تو مثل جان من هستی و من دلم راضی به آزار تو نیست.)
خیره:‌ بیهوده
چنین روز روشن خورشید مباد: اگر من چنین کاری کنم، شایسته است که خورشید از میان برود و جهان نابود شود.
×××
کمند از رَهی بِسْتَد و داد خم // بیفگند خوار و نزد ایچ دم
زال حلقه‌ی کمند را از دست بنده‌ش گرفت و آن را حلقه کرد و به راحتی آن را بالای برج انداخت.
رهی: بنده - غلام
دم نزدن: درنگ نکردن
خوار: آسان و سهل
×××
به حلقه درآمد سر کنگره // برآمد ز بن تا به سر یکسره
حلقه‌ی کمند به دندانه‌ی بالای کاخ گیر کرد و محکم شد. زال بی‌درنگ به بالای بام رفت
یکسره: زود - درجا
×××
چو بر بام آن باره بَنشست باز // برآمد پری روی و بُردشْ نماز

وقتی به بام رسید، رودابه نزدیک آمد و به او سجده کرد و احترام گذاشت.
×××
گرفت آن زمان دستِ دستان به دست // برفتند هر دو به کردارْ مست
سپس دست زال را به دست گرفت و خرامان و مست به راه افتادند.
×××
فرود آمد از بامِ کاخ بلند // به دست اندرون دستِ شاخ بلند
در حالی که دست زال را گرفته بود، از پله‌های بام پایین آمدند.
شاخ: کنایه از اندام
×××
سوی خانهٔ زرنگار آمدند // بران مجلسِ شاهوار آمدند
سوی خانه‌ی زرین رودابه رفتند و وارد مجلس شاهانه‌ای شدند که رودابه ترتیب داده بود.
×××
بهشتی بُد آراسته پر ز نور // پرستنده بر پای و بر پیشْ حور

این مجلس مثل بهشتی زیبا و پرنور بود که کنیزان و خدمتکاران در آن آماده‌ی خدمت بودند.
×××
شگفت اندرو مانده بُد زالِ زر // برآن روی و آن موی و بالا و فر

زال همچنان از زیبایی رودابه شگفت زده بود. از آن صورت و موها و هیکل و شکوه ...
×××
ابا یاره و طوق و با گوشوار // ز دینار و گوهر چو باغِ بهار

رودابه با جواهرات زیبا و لباس و گوهرهایی که به خودشان آویزان کرده بود، مثل باغی زیبا در فصل بهار بود.
یاره: دستبند - بازوبند
طوق: گردنبند
×××
دو رخساره چون لاله اندر سمن // سر جَعدِ زُلفشْ شِکَن بر شکن
چهره‌اش سفید و دو گونه‌اش گلگون بودند؛ مثل گل‌های لاله‌ای که در میان گل‌های یاسمن سپید باشند. گیسوانش هم حلقه بر حلقه بودند.
سمن: استعاره از چهره رودابه
×××
همان زال با فر شاهنشهی // نشسته بَرِ ماه بر فرهی
زال هم که دارنده‌ی فر شاهی بود، در کنار رودابه نشست.
همان: همچنین
×××
حمایل یکی دِشنه اندر بَرَش // ز یاقوتِ سرخ افسری بر سرش
دشنه‌ای به کمرش اویزان بود و تاجش یاقوت‌نشان بود.
حمایل: هر چیزی که از کمر آویزان کنند
×××
همی بود بوس و کنار و نَبید // مگر شیرْ کو گور را نَشْکرید
بینشان فقط بوسه و آغوش و نوشیدنی بود.
کنار: آغوش
نبید: نوشیدنی
شکردن: شکار کردن
مصرع دوم: کنایه از اینکه کاری دیگه نکردن 🤪
×××
سپهبد چنین گفت با ماه‌روی // که ای سروِ سیمین بر و رنگ بوی
زال به رودابه گفت: ای بانوی قد بلند و زیبا
×××
منوچهر اگر بشنودْ داستان // نباشد برین کارْ همداستان
اگر داستان عشق ما به منوچهر برسد، او این وصلت را تایید نخواهد کرد.
همداستان: موافق
×××
همان سام نِیْرَم بَرآردْ خروش // ازین کار بر من شود او بِجوش
سام هم وقتی بفهمد، از عصبانیت فریاد می‌زند و بر من خشمگین می‌شود.
همان: همانا
×××
ولیکن نه پرمایه جانست و تن // همان خوارْ گیرمْ بپوشم کفن
اما من حاضرم جان باارزشم را در کف دست بگیرم و برای مرگ آماده شوم.  خوار: آسان
×××
پذیرفتم از دادگرِ داورم // که هرگز زِ پیمان تو نگذرم
عشق تو را پذیرا شده‌ام و به خداوند قول داده‌ام که هرگز این پیمان را نشکنم
×××
موقوف المعانی 
شوم پیشِ یزدان، ستایش کنم //چو ایزدپرستان، نیایش کنم
مگر کو دلِ سام و شاه زمین // بشوید ز خشم و ز پیکار و کین
به راز و نیاز برمی‌خیزم و مثل خداپرستان دعا می‌کنم تا دل سام و منوچهر به رحم بیاید و نسبت به من خشمگین نشوند.

جهان آفرین بِشْنَود گفتِ من // مگر کاشْکارا شوی جفت من
امیدوارم خداوند دعاهای من را بشنود و تو به آشکارا همسر من شوی
×××
هر سه بیت موقوف المعانی 
بدو گفت رودابه، من همچنین // پذیرفتم از داورِ کیش و دین
که بر من نباشد کسی پادشا // جهان‌آفرین بر زبانم گوا
جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر // که با تخت و تاجَست و با زیب و فر
رودابه گفت: من هم مهر تو را پذیرفتم و نزد خدا قسم خوردم که کسی جز زال، همسر من نباشد. که او پادشاهی زیبا است.
داور: کنایه از خداوند
پادشا: چیره و مسلط - کنایه از شوهر
×××
همی مهرشانْ هر زمان بیش بود // خرد دور بود، آرزو پیش بود
عشق و مهر بینشان لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. همه‌چیز از جنس آرزو و میل رسیدن بود و خرد و منطق از آن‌ها دور شده بود.
×××
چنین تا سپیدهْ برآمد ز جای // تَبیره برآمد ز پرده‌سرای
پیش هم بودند تا خورشید طلوع کرد و صدای تبیره در کاخ پیچید
تبیره: سازی است که در صبح می نواختند - طبل صبحگاهی
×××
پس آن ماه را شید پِدرود کرد // بر خویش تار و برش پود کرد
پس زال با زودابه خداحافظی کرد. آنقدر محکم بغلش کرد که تاری از رودابه به پودی از زال گره خورد.
پدرود: بدرود - خداحافظی
بر خویش تار و برش پود کرد: آنقدر محکم همدیگر را بغل کردند که تار و پودشان به هم پیوست
×××
ز بالا کمند اندر افگندْ زال //فرود آمد از کاخ فرخ همال
زال همانطور که بالا رفته بود، دوباره کمند انداخت و از کاخ همسرش پایین آمد.
همال: یار - استعاره از رودابه

تا که قبول افتد و که در نظر آید...
ع.ر.گوهر

ع.ر.گوهر در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:


چو از آفرین گشت پرداخته // بیاورد گلرنگ را ساخته

وقتی که نیایش به اتمام رسید اسب گلرنگ (اسم اسب رستم ) را آماده نمود

 نشست از بر زین و ره برگرفت // خم منزل جادو اندر گرفت

 بر زین  نشست و راهش را آغاز کرد و به سمت خانه جادوگر  رفت

همی رفت پویان به راه دراز // چو خورشید تابان بگشت از فراز

چون هدف داشت راهش را با امید ادامه داد مانند خورشید که در آسمان سیر میکند

درخت و گیا دید و آب روان // چنان چون بود جای مرد جوان

 درخت و گیاه و آب روان جوانان زیبا روی را دید و ادامه داد

چو چشم تذروان یکی چشمه دید // یکی جام زرین برو پر نبید

چشمه ی آب دید مانند چشم تذروان (نوعی پرنده)  مثل اینکه جامی طلا به دست آورد که پر از شراب مویز بود.

یکی غرم بریان و نان از برش // نمکدان و ریچال گرد اندرش

غرم : گوسفند 
ریچال : شیره ، مربا
کبابهای بریان و نان تازه و چاشنی های زیبا و شیرینی جات بسیار در کنار این خوان آراسته دید

 خور جادوان بد چو رستم رسید // از آواز او دیو شد ناپدید

زمان خوردن طعام توسط دیو ها و جادوگران بود از صدای رسیدن رستم دیو ترسید و ناپدید شد

 فرود آمد از باره زین برگرفت // به غرم و بنان اندر آمد شگفت

از اسب فرود آمد زین برداشت و از آن سفره رنگین تعجب کرد

نشست از بر چشمه فرخنده‌پی // یکی جام زر دید پر کرده می

در کنار چشمه نشست رستم پاک نژاد جام طلایی شراب را دید

 ابا می یکی نیز تنبور یافت //بیابان چنان خانهٔ سور یافت

در کنار شراب ساز تنبور دید و حس کرد که جشنی برپاست 

 موقوف المعانی :
تهمتن مر آن را به بر در گرفت // بزد رود و گفتارها برگرفت
 که آواره و بد نشان رستم است //  که از روز شادیش بهره غم است

رستم ساز برداشت و شرع به نواختن و خواندن کرد که من رستم آواره و بد بختم که در شادی هم غمگینم 


 همه جای جنگست میدان اوی //بیابان و کوهست بستان اوی

زیرا که همواره در حال جنگ است و بیابان و کوه باغ و بستان اوست 

همه جنگ با شیر و نر اژدهاست // کجا اژدها از کفش نا رهاست

رجز خوانی فرمودند که من همواره در جنگ با شیران و اژدهایم و هیچکدام از دست من رهایی ندارند

 می و جام و بویا گل و میگسار // نکردست بخشش ورا کردگار

در این دنیا، نوشیدن می و لذت بردن از گل و خوشگذرانی از جانب خداوند به من بخشیده نشده است.

 همیشه به جنگ نهنگ اندر است // و گر با پلنگان به جنگ اندر است
همواره در حال پیکارم و در دریا با نهنگ و در بیشه با پلنگ

به گوش زن جادو آمد سرود // همان نالهٔ رستم و زخم رود

به گوش زن جادوگر نوای ناله ی رستم رسید 

 بیاراست رخ را بسان بهار // وگر چند زیبا نبودش نگار
خب طعنه جناب فردوسی به زن جادوگر خالی از لطف نیست از این جهت میفرماید که زن جادوگر خود را آراست اگر چه از زیبایی بهره ای نداشت

 بر رستم آمد پر از رنگ و بوی // بپرسید و بنشست نزدیک اوی

با هفت قلم آرایش عطر مشک در کنار رستم آمو و از احوال اش پرسید

 تهمتن به یزدان نیایش گرفت // ابر آفرینها فزایش گرفت

که در دشت مازندران یافت خوان // می و جام، با میگسار جوان

رستم نیایش کرد به  درگاه خداوند و خداوند را بیش از پیش در دل خواند که چه سفره ی رنگینی و چه لعبت شیرینی در این بیابان مازندران نسیب ایشان گردیده است

 ندانست کاو جادوی ریمنست // نهفته به رنگ اندر اهریمنست

ریمن : مکر و حیله 

ندانست که اینها همه جادو و حیله است و رنگ بوی اهریمنی دارد

 یکی طاس می بر کفش برنهاد // ز دادار نیکی دهش کرد یاد

جام شراب را به سر کشید و خدا را شکر گفت بابت تمام الطافی که روزی ایشان نموده است 

چو آواز داد از خداوند مهر // دگرگونه‌تر گشت جادو به چهر

وقتی که نام خدای را بر زبان آورد به ناگاه چهره دیو جادوگر تغییر نمود

روانش گمان نیایش نداشت // زبانش توان ستایش نداشت

زیرا دیو تاب شنیدن نام یزدان را نداشت و نتوانست مکر خویش را پنهان نگه دارد 

سیه گشت چون نام یزدان شنید // تهمتن سبک چون درو بنگرید

روی جادوگر سیاه شد وقتی که نام خدا بر دهان رستم آمد و رستم نیز متوجه شد که او همان جادوگر است 

 بینداخت از باد خم کمند // سر جادو آورد ناگه ببند

کمندی انداخت در گردن جادوگر و او را به بند کشید 

بپرسید و گفتش چه چیزی بگوی // بدان‌گونه کت هست بنمای روی

رستم گفت که حرفی بزن بدانم که هستی و چه در دل داری چهره واقعی ات را هویدا کن 

یکی گنده پیری شد اندر کمند // پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند

آژنگ : چین و چروک

ناگهان تبدیل شد به پیری فرتوت زشت روی گردید در بند رسم اسیر ماند

میانش به خنجر به دو نیم کرد // دل جادوان زو پر از بیم کرد

پس با خنجری سینه ی دیو را شکافت گر چه در دل خود نگران بود که مبادا این کار خطرناک باشد

تا که قبول افتد و که در نظر آید...
ع.ر.گوهر

سعید در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۷ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم:

با سلام .  نَأۡتِ صیغه متکلم مع الغیر از ماده اتی یاتی به معنی میاوریم .نات خیرا یعنی بهتر از آن را میاوریم .آیه 106 سوره بقره  

مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡر مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیۡء قَدِیرٌ .[حکمِ‌] هر آیه‌ای را که [بر اساس مصالح مردم و مقتضای زمان] از میان برداریم یا به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا مانندش را می‌آوریم. آیا ندانسته‌ای که خدا بر هر کاری تواناست‌؟!

sharam forooghi در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۰:

سلام آقای کاظمی عزیز من از سالکان تازه وارد این وادی ام... کجا مفهوم اشعار بخونم بهتره؟ 

۱
۲۷۲
۲۷۳
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
۵۵۵۲