چنان به موی تو آشفتهام، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم، دیده بر نمیباشد
خلیل من، همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دستِ خیال
درِ سرای نشاید، بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پایبند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام، گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام، گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت، به هوش باز آید
کسی که خورده بوَد مِی ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز مِی و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سروِ خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطره، سیل شود چون به یکدگر پیوست
خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر، شاعر به شدت تحت تأثیر عشق و زیبایی معشوق قرار دارد. او میگوید که چنان غرق در حال و هوای معشوق است که از تمام جهان بیخبر شده و تنها به او فکر میکند. شاعر بیان میکند که از دست خیال و تصویر معشوق خوابش نمیبرد و در مقابل، هیچ چیز دیگر برایش اهمیت ندارد. او خود را غلام عشق میداند و به ظلم و یا لطف معشوق تن میدهد. حتی در برابر بحرانها و مشکلات برای رسیدن به معشوق تسلیم است. در نهایت، او هشدار میدهد که احساساتش میتواند به شدت بارور شود و خواستار منع نصیحت از طرف دیگران است زیرا اختیار خود را از دست داده است. همچنین به نام معشوق اشاره میکند و میگوید بهتر است که نامش برده شود، اما در عین حال به تلخی میافزاید که می ترسد این نام به دست دیگران بیفتد.
من آنقدر سرمست و پریشان موی تو و آشفته بوی توام که از هرچه در این جهان وجود دارد، بیخبر و غافلم.
از روزی که تو را دیدهام، چشمان من دیگر کسی به جز تو را نمیبیند، (ابراهیم) خلیل (بتشکن) وجود من، همه بتهای آزری (نام عموی حضرت ابراهیم که بتپرست بود) و دروغین را شکسته است. { از روزی که به وجودت پی بردم و تو را شناختم، دیگر چشمانم را به روی کسی باز نمیکنم. گویی همانند ابراهیم خلیل که تمام بتهای ساختهٔ آزر را در هم شکست و به خدای واحد روی آورد. [ برشدن = بلند شدن، برخاستن، بالا رفتن / خلیل = دوست و یار، لقب حضرت ابراهیم (ع) / آزر = در آیه 74 سورهٔ انعام، نام پدر حضرت ابراهیم (ع) ذکر شده که پیشهٔ بتتراشی داشته و از اینرو به او درودگر و نجّار گفتهاند. در تورات نام پدر حضرت ابراهیم (ع) تاره است و آزر را عموی ابراهیم گفتهاند. با توجه به اینکه در اعتقادات شیعه پدر پیامبر یا امام نمیتواند کافر باشد لذا آزر را عموی ابراهیم میدانند. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
از دست خیال تو نمیتوانم بخوابم و درست همانطور که نمیتوان در به روی آشنایان بست، قادر نیستم از حضور خیالت در ذهنم جلوگیری نمایم. [ مجال = فرصت و امکان / خیال = عکس و تصویر، تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در جلو چشم نباشد، تصویر معشوق / شایستن = لایق و سزاوار بودن / آشنایان = دوستان و یاران ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
گرفتاران قفس همواره برای رهایی خویش به جستجوی درِ قفس میپردازند. امّا تا عمر دارم، خود را از کمند تو رها نمیسازم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
بنده کسی هستم که دل به «یکی» بندد و وابسته و دلبستهٔ «یکی» باشد و از دل دادن به هزار جای رهایی یابد. [ دولت = بخت و اقبال، سعادت / پایبند = اسیر و گرفتار، عاشق / متعلّق شدن = وابسته و دلبسته شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
من مطیع فرمان توام، حتی اگر دلم را به آتش بکشی، من اسیر اراده توام، حتی اگر بخواهی که تنم را در هم بشکنی. { اگر بخواهی دلم را به آتش کشی، در برابر تو سر فرود میآورم و اگر مایل باشی تنم را مجروح سازی، به حُکمت تن میدهم. [ خستن = آزرده و رنجور کردن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
کسی که از بامداد الست، شراب عشق و میثاق را گرفته و نوشیده باشد، آنچنان سرمست میگردد که تنها در شامگاه قیامت سر از این مستی برمیدارد. (یعنی این عشق، ابدی و آسمانی است). { کسی که از بامداد الست شراب عشق و میثاق را از دست وی گرفته و نوشیده باشد، آنچنان سرمست میگردد که تنها در شامگاه قیامت سر از این مستی برمیدارد. یعنی عشق، ازلی و ابدی است. / [ نماز شام قیامت = هنگام نماز مغرب در روز قیامت / اَلَست = آیا نیستم، مأخوذ از آیه 172 سورهٔ اعراف «و پروردگار تو از پشت بنیآدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند : آری. گواهی میدهیم تا در روز قیامت نگویید که ما از آن بیخبر بودیم.» / بامداد اَلَست = مراد روز ازل است. روزی که خداوند از انسانها پیمان عشق و بندگی گرفت و نیز روزی که سرنوشت انسان بر اساس مشیّت الهی نوشته شد. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
من مشغول نگاه کردن به توام و دیگران هرکدام مشغول کار خودشان هستند. جمع دوستانی که دور هم نشستهاند از مِی و عارفان از دست ساقی (مراد) مستاند.
اگر تو ای سرو زیباقامت، در جای خود ننشینی، چه آشوب و جنجالهایی که در بین دوستان و حاضران بوجود نخواهد آمد.
ای برادران عزیز و بزرگان، من را نصیحت نکنید، زیرا کنترل اختیارم از دستم خارج شده و دیگر نمیتوانم تصمیم بگیرم. (این نشاندهندهٔ حالتی از ناامیدی و بیاختیاری است که شخص احساس میکند دیگر توانایی مدیریت اوضاع را ندارد). / [ شست = زه گیر، انگشتر مانندی که از استخوان و جز آن سازند و در انگشت ابهام کرده و در وقت کمانداری زه کمان را بر آن گیرند. که آن را به اعتبار انگشت ابهام، شست گویند. ]
از باران اشکی که از دیدگان سعدی جاری شود بپرهیزید، زیرا وقتی قطرهها به هم بپیوندند، به سیلی بزرگ تبدیل میشود.
چه زیباست نام تو را بر زبان آوردن، ولی افسوس که از ترس این که نام تو دست به دست و دهان به دهان بپیچد، نمیتوانم نام تو را ببرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۲
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
دلم ببتکده میرفت پیش ازین لیکن
خلیل ما همه بتهای آزری بشکست
همین شعر » بیت ۱۰
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
کنون نشانهٔ تیر ملامتم مکنید
که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست
همین شعر » بیت ۱
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
چگونه چشم تو مست است و زلفت، آشفته
چنان به روی تو آشفتهام به بوی تو مست
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
[...]
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
وجود عاریتی دل درو نشاید بست
همانکه مرهم جان بود دل به نیش بخست
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
همی به عالم علوی رود ز عالم پست
بر آب دیدهٔ مهجور هم ملامت نیست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.