گنجور

حاشیه‌ها

امین مروتی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۵:

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۸۲۵ (من طربم طرب منم)

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)

 

این غزل نیز بیان احوال خوش و طربناکی و فرحناکی اهل دل و عرفان است. مولانا به عنوان خوش حال ترین شاعر تاریخ ادبیات ما، کثیری از این ابیان و غزل ها در کارنامۀ خود دارد.

 

من طربم، طرب منم، زُهره زند نوای من

عشق میان عاشقان، شیوه کند برای من

مولانا نمی گوید من طربناک و خوشحالم می گوید من خوشحالی و طرب هستم. یعنی شادی من عارضی و موقت نیست و در ذات من است. حتی سیارۀ زهره که در آسمان، نماد موسیقی و چنگ نوازی است، موسیقی مرا می نوازد.

عشق هم برای من ناز و عشوه می کند تا دل مرا به دست آورد. شیوه کردن یعنی ناز کردن.

در واقع مولانا می خواهد بگوید شادی من عمیق و اصیل است نه موقتی و عارضی.

معنای دیگر بیت این است که مولانا از زبان طرب به عنوان یک موجود، سخن می گوید و می گوید عشق هم در طلب طرب است. طرب هدف نهایی عشق و عاشقان است و عشقی که حال انسان را خوش نکند، عشق نیست.

 

عشق چو مست و خوش شود، بیخود و کش مکش شود

فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من

باز از قول طرب می گوید عشق در حال مستی، بیخود و فارغ از کشمکش می شود و  مثل عاشقان اعتراف می کند که به هوای من یعنی به هوای طرب، حرکت می کند.

 

ناز مرا به جان کشد، بر رخ من نشان کشد

چرخ فلک حسد برد، ز آنچ کند به جای من

طرب می گوید عشق ناز مرا می کشد و چرخ فلک هم به این موقعیت و منزلت و آنچه عشق در حق من می کند، به من حسد می برد.

 

من سر خود گرفته‌ام، من ز وجود رفته‌ام

ذره به ذره می زند، دبدبه ی فنای من

مولانا یا همان طرب می گوید من کاری به حسادت فلک ندارم. کار خود را می کنم. در بند  وجود و منزلت خود نیستم. تمام ذرات وجودم در جهت فنای در معشوق حرکت می کنند و کوس فنایم را می زنند.

 

آه که روز دیر شد، آهوی لطف شیر شد

دلبر و یار سیر شد، از سخن و دعای من

حیف که روز دارد به پایان می رسد و لطف جایش را به خشونت می دهد. چرا که معشوق از همسخنی با من ملول و خسته شده است. این بیت می تواند اشاره به گریختن شمس از قونیه و تنها شدن مولانا باشد که در بیت بعد هم تایید می شود.

 

یار برفت و ماند دل، شب همه شب در آب و گل

تلخ و خمار می طپم، تا به صبوح وای من

شمس رفته و پای دلم در گل مانده است و تا صبح خواب به چشمم نمی آید.

 

تا که صبوح دم زند، شمس فلک علم زند

باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من

صبح که می شود و خورشید سر می زند، با دیدن خورشید به یاد شمس می افتم و قامتم دوباره راست می شود.

 

باز شود دکان گل، ناز کنند جزو و کل

نای عراق با دهل، شرح دهد ثنای من

دوباره گل ها می رویند وهمه ناز پیدا می کنند و آوای موسیقی، زبان حال من می شود.

 

ساقی جان خوبرو، باده دهد سبو سبو

تا سر و پای گم کند، زاهد مرتضای من

ای ساقی زیبا! مستم کن تا این زاهدان قانع و راضی هم سر و پای شان را گم کنند و عاشق شوند.

 

بهر خدای ساقیا! آن قدح شگرف را

بر کف پیر من بنه، از جهت رضای من

ای ساقی! تو را به خدا قسم که آن می شگفت را به پیر من(احتمالاً شمس یا صلاح الدین زرکوب) بده تا من هم از تو راضی شوم.

 

گفت که باده دادمش، در دل و جان نهادمش

بال و پری گشادمش، از صفت صفای من

ساقی گفت به او باده دادم تا صفای من در او اثر کرد و مستانه، بال و پر گشود.

 

پیر کنون ز دست شد، سخت خراب و مست شد

نیست در آن صفت که او، گوید نکته‌های من

اما این پیر دیگر مست شده و  از دست شده و دیگر نمی تواند حرف های مرا بزند.

 

ساقی آدمی کشم، گر بکشد مرا خوشم

راح بود عطای او، روح بود سخای من

رواست که این ساقی آدم کُش، مرا بکشد. عطای او راحتی و بخشش من روحانی است.

یا می توان آدم کَش و بکشد را با فتح کاف بخوانیم و بگوییم چه خوب است این ساقی مرا به سمت خود بکشد تا او راحتی به من برساند و من هم در عوض، روحم و جانم را به او بدهم.

 

باده توی سبو منم، آب توی و جو منم

مست میان کو منم، ساقی من سقای من

من صورتم و تو معنا، مثل باده ی معنا و سبوی صورت و آب معنا و جوی صورت. تا ساقی منی و من به برکت وجود تو مست شده ام.

 

از کف خویش جسته‌ام، در تک خُم نشسته‌ام

تا همگی خدا بود، حاکم و کدخدای من

من مست شده ام و از خودی و انانیت خود عبور کرده ام تا فقط خدا بماند و خدایی کند.

 

شمس حقی که نور او، از تبریز تیغ زد

غرقه نور او شد این، شعشعه ضیای من

 شعاع نور شمس، از تبریز سر برزد و من غرق نور او گشتم.

 

14 دی 1403

 

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

ای گل رخ باغ گلستان جان عاشقان

بلبل مگوی چوسعدی شیرین بیان توست

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

در دیده ودر سخن تر سعدی نشانمت

 

سعدی زاشک دیده مگر باغبان توست

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

سعدی خوش سخن چه نکوگفت به وصف او

گل پیش روی تو غرق عرق گشت ودرخجالت است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

 

مدعی خوار است سعدی چون تومی گویی سخن

لای باشد پیش گوهر  پیش گل خار آمده است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

کس همچو من اسیر ززلفت نگشت یار

سعدی شهی بود که ززلف تو در بند است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

 

سوگند به رویت که شده راحت دلها

چون گفته سعدی صنما کس نشنیده است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

سعدی  زنام  دوست  به   دفتر  نگاشتی

از نام اوست که شعر وکلامت  معطر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

 

سعدی اندربرت کم از هیچ است

درسخن گرچه صاحب نظر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

سخن غیر مگویید چو سعدی برخاست

سخن تازه همین است که شهد وشکر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

 

سعدی سخنت مگر بهار است

یا دیده عاشقان زار است

گفت وسخنت عجایب آمد

آرامش جمله بی قرار است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

 

سعدی  به  چشم تر سخن  ازباغ ولاله گفت

شعر ترت زشهد وشربت ومی ناب خوشتر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

پیش نگار سعدی دانا نشسته به

پیش بهار بلبل خوش گوی بهتر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

 

شاد گردید جهان از سخن سعدی وحیف

در غم هجر ببین از همه غمناک تر است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

دلت زسنگ خاره  بگشته که نمی دانی

که سعدی خوش گو زهجر دل تنگ است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

سعدی شیرین سخن گفتی زهجران وغمش

زنده ماندن نازنینا بی نگاهت مشکل است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

سعدیا هرکس  ندیده  روی او  عمرش  تباه

هرکه نشندیده ز شعرت عمر اوبی حاصل است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

مگو دیگر کسی گوید چوسعدی

سخنها ناب وگفتارش اصیل است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

 

اشعار ناب تو سعدی زروی یار

زیباتر از برگ گل وباغ وشبنم است

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

با غنچه جام لب تو توبه حلال 

با گفته سعدی

با گفته سعدی هوس باده حلال است

در وادی ناب سخنش توبه حرام است

 

حرام است

 

۱
۲۶۷
۲۶۸
۲۶۹
۲۷۰
۲۷۱
۵۵۵۲