گنجور

حاشیه‌ها

کمیل قزلباش در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۵ - خنکن ملتی بر خود رسیده:

خنکن ملتی بر خود رسیده

شکل درست 👇

خنک آن ملتی بر خود رسیده

بابک کاویانی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۴:

سلام و درود و احترام

این حکایت در تقابل ساختار مند با حکایت بعدی آن در گلستان است. سعدی دو دختر را در بافت متفاوت در تقابل با یکدیگر قرار داده است. یکی دختری زیبا و لطیف ولی بسیار فقر با پدری مهربان و دوم دختری به غایت زشت روی اما بسیار ثروتمند با پدری مکار. هر دو حکایت را در مقالات جداگانه تفسیر کرده ام. ابتدا تفسیر حکایت «فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی...» را بخوانید؛ عنوان و آدرس مقاله: https://jll.uk.ac.ir/article_3202.html

تفسیر بازشناسانة حکایت فقیه و دختر زشت روی از باب دوم گلستان سعدی

سپس مقاله دوم با عنوان:  تقابلِ ساختارمند «حکایت دخترک پیرمرد لطیف» با «حکایت دختر به غایت زشت روی فقیه» در باب دوم گلستان
«راز همجواری دو پدر، دو دختر، دو داماد و دو جشن عروسی نابرابر» را بخوانید.

آدرس مقاله دوم:  https://civilica.com/doc/2009918

دقت بفرمایید که نظراتی که مدعی «نبودن ساختار در گلستان سعدی» اند بر خلاف گفته مولف گلستان مطرح شده و پاسخ هایی درخور دارند که می توان به آنها پرداخت. مقاله دوم پاسخی مختصر به این گروه (باورمندان به پاشانی و تصادفی بودن چینش حکایات گلستان) را نیز در بر دارد.

متشکرم  

یکی سهیل چپ دست در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

امیدوارم خواجه شیراز بنده را عفو بفرماید اگر اینجا چیزی می تویسم بیت اول را می شود جور دیگری هم خواند که واقعا مثال خوبی است از رندی خواجه که اصولا جملات او بیش از یک معنی دارند یعنی : کی شعر تر انگیزد ؟ خاطر که حزین باشد ! ( یعنی موقع غم و اندوه است که می شود شعر تر گفت ) 

مرتضی Morteza Enayati عنایتی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲۷:

این تحلیل خیلی به واقعیت نزدیکتره ، منظور از هشت که به هشت درب آخرت تفسیر میشه هشت خاصیت و ذات مقام و بارگاه خاص الوهیت در ایران باستان هست که در کتاب گاهان توسط  زرتشت پیام آور بت شکن ، نوشته و تفسیر ( زند) شده و انسان ( من) رستگار شده را مسلط بر این ۸ مفهوم و معنی متعالی میداند و در این وضع هست که کمال انسانی را حاصل شده قلمداد کرده و ورود به ساحت ابدیت ( جاودانگی یا  أمردادی )را برای هر من منفرد رقم خورده میدانسته است.

مفهوم چهار هم درست فرمودید همان چهار عنصر منبع حیات که با چسب نادیدنی و ناملموس عشق و شفقت توانستند ذوات متضادی که درکنار هم همنشین و متعادل شده و لذا این همنشینی و تعادل مادیات و جهان فیزیکی را مولود خود ساخته ، عینیت و تجلی بخش شد . 

وحید نجف آبادی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:

ذره ای از نور حق افتاد اندر کائنات

عرش مستو فرش مستو عرصه دوار مست

ذره ذره خاک را از آن بت یکتا مست

یوسف محمدی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۹ در پاسخ به آرمان دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:

از آنجایی که خیام دانشمند ترین شاعر بوده! بیشتر از همه میدونسته در این کائنات بی نهایت ما هیچی نیستیم! (هیچ هستیم ) پس تمام منظورش این بوده از فرصت زندگی استفاده کن شاد باش بخند قدر لحظات رو بدون! حالا یکی با شراب عرفان شاد میشه یکی با شراب انگور! هردوتاش درسته! فقط شراب عرفانی به کبد ضرر نمیزنه 

عباس صادقی زرینی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۰:

این شعر از آن میر محمد هاشم کاشانی معروف به سنجر کاشانی است .‌سنجر در شهر بیجاپور هند دفن است .‌سال وفات ۱۰۲۱

بهروز قدرتی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به رضا پردیس دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام رضا جان 

ببین نفس اماره تسلیم بشه و اینا نداریم شما باید با عمل به حقایق در رشد نفست کوشا باشی همین. همه ما از یک نفس آفریده شدیم زمانی که در طریق هدایت خدا قرار بگیری و کاری انجام بدی که باید انجام بدی که یک سری بدیهیات هست که نیاز به انجام دادن داره  کم کم نفست رشد می کنه مثلا دنبال وسیله باشی مثلا بگیری و بدی مثلا در حد توان یاری کنی اون موقع است که کم کم نفست از نفس اماره به نفس مطمئنه تبدیل می شه. زلیخا در قرآن نوشته که  گفته که:  در حقیقت نفس به طور حتم به بدی فرمان می ده.  خوب این در ابتدایی که نفس تزکیه نشده درسته ولی کم کم که نفس رشد کرد دیگه به بدی ام فرمان نمی ده و می شه نفس لوامه و بعدش نفس مطمئنه. به هر صورت در یک جمله نفس برای رشدش نیاز به عمل به حقایق داره. 

بهروز قدرتی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۷ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

سلام دوست عزیز 

شما یک استاد هستی و من یک سوال از شما دارم که در انتها نوشتم ممنون می شم پاسخ بدید چون به قول حافظ گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خا ک درگه اهل هنر شوی منم خاک درگه شما می شم 

ولی خوب من در کنارم می خواستم  از دید راه درست  شناخت یا همون عرفان  یک نکته ای بگم

نمی دونم هوای نفس همون هوس یا نه ولی هوس  در حقیقت  باعث تعادل حیات هست پس هوس به خودی خود چیز بدی نیست  یعنی در زمانی که نادانی وجود داره هوس مسیر درستی نشون نمی ده ولی بعد از دانایی و در زمانی که بین جسم و نفس یا همون جان و روان هارمونی وجود داشته باشه و هر کدوم کارشون درست انجام بدن هوس چیز خوبیه چون باعث تعادل حیاته ولی خوب وقتی نفس صیقل نیافته کدورتهای دل در هوس ما تاثیر می زاره و ما حس درستی نداریم که در نتیجه هوس درستی هم نداریم و خواسته درستی هم نداریم پس باید نفس تزکیه بشه تا هوس کار خودش درست انجام بده ولی  حالا ما با تزکیه نفس صیقل می دیم جانمون و کدورتها رو از روش پاک می کنیم ولی وقتی نفس تزکیه پیدا کنه دیگه نفس به اطمینان می رسه و درست حس می کنه البته در اون زمینه خاص  که در نتیجش ماام درست می فهمیم . در نتیجه هوای نفس یا هوس چیز بدی نیست چون باعث تعادل حیات ما می شه ولی بعضی کدورتهای دل یا همون زنگار ها باعث می شه که ما درست نتونیم حس کنیم مثال می زنم شما می خوای آشپزی کنی اول با تکرار و مرور و حس اولیه ای که نفس یا همون جانت داشته به فهم رسیدی و فهمیدی که چطوری مثلا یک کیک درست کنی ولی حالا برای اکتساب هنر پختن کیک لازمه عمل کنی چون بدون عمل اکتساب صورت نمی گیره و اکتساب مربوط می شه به جان یا همون نفس که از طریق عمل ولی یادگیری مربوط می شه به  جسم که از طریق تکرار و مرور به هر حال  بعد از عمل کردن طبق اصول درست و باید هاست یعنی حقیقت چون حقیقت کاری که باید انجام بدی و درست انجام دادنش  که به اکتساب می رسی و نفس اکتساب می کنه که ما بهش می گیم درک یعنی بعد از فهمیدن اگه به حقیقتی عمل کنی و اون حقیقت اکتساب کنی بهش می گیم درک حقیقت چون درک یعنی رسیدن چون تو قرآن می گه اذا درک جهنم یعنی  وقتی به جهنم رسیدند  در واقع درک یعنی رسیدن و از جهاتی هم این درک و این سعی و خطا که ممکن هست فتنه هایی یعنی آشفتگی هایی حتی باعث بشه که بیشتر نفس یا جان صیقل بخوره یعنی مثلا یکبار بسوزه و ما ناامید بشیم و عصبانی بشیم ولی صبر می کنیم و ثابت قدم هستیم واینطوری صبوری اکتساب می کنیم و جانمونم یا همون نفسمونم صیقل می دیم وقتی طبق راز حل مساله  خیلی حی و قیوم مثل خدا یعنی  با ثبات قدم و انرژی و سرزندگی به تلاشمون ادامه می دیم در واقع یعنی با اشتیاق چون این یک حقیقت که تا اشتیاق نباشه انگیزه نیست و به نظر من  تا انگیزه نباشه انرژی نیست و  به نظر من سرزندگی نیست به هر حال کم کم شعله حسهایی مثل خشم و حسد و طمع و غیره رو در وجود خودمون تنظیم می کنیم و کم می کنیم و صبوری بیشتر اکتساب می کنیم و درکمون از صبوری بیشتر می شه  تا زمانی که نفسمون صیقل پیدا کنه و ما هنر آشپزی با عمل اکتساب کنیم و مهارت کافی برای آشپزی اکتساب کنه نفسمون و به  درک درستی از نحوه پختن کیک برسیم پس در واقع همواره برای به درک رسیدن و برای بیشتر شدن عمق درک ما تا عمق هفتم درک نیاز داریم به عمل کردن به باید ها و طبق حقیقت و از همه مهمتر سالم جون به در بردن از فتنه ها یا اوضاع آشفته که بیشتر از هر چیزی می تونه جان ما رو صیقل بده و زنگار جانمون پاک کنه و تزکیه کنه نفسمون  و عمل کردن به اون چیزی که باید باشه یعنی حقیقت مثلا حقیقت اینه که در برابر این مصیبتها باید صبور باشیم و خوب این شعر در مورد آیه 155 و 156 و 157 سوره بقره هم می تونه باشه که اونجا خدا نشون می ده و اشاره می کنه که  ما با چه نوع مصیبتهایی در زندگی مورد امتحان قرار می گیریم تا بتونیم صبوری اکتساب کنیم و انسان صبوری بشیم البته اونجایی به ترس و گرسنگی هم اشاره می کنه و خوب مثلا با عمل صبر کردن در این مواقع مصیبتها ما می تونیم  همون طوری که خدا وعده داد ما جانشینش در روی زمین بشم در حد ظرفیتمون برای کلمات خدا هدایت بشیم و  مثلا بشیم صبور یا حالا هر کلمه دیگه ای که خداوند  تعالی می خواد ما رو برای اون کلمه هدایت کنه   مثل حضرت ابراهیم که برای یک سری کلمات خدا مورد امتحان قرار گرفت و وقتی امتحاناش به اتمام رسید امام شد یعنی راه نما شد برای مردم به اذن خداوند تعالی   و مثلا بگیم یکیش مثلا کلمه حنیف بود و مثلا شد ابراهیم حنیف یا ابراهمیم خلیل  یا مثلا مثل حافظ که بعد از اینکه آزمایش های حافظ بودن تموم کرد برای کلمه حافظ خدا  هدایت شد و شد حافظ لااقل تاجایی که ما می دونیم می دونیم که برای کلمه حافظ هدایت شد حالا شاید برای کلمات دیگه ای هم هدایت شده ولی خودش نگفته  به هر حال سعدی باز کرده که منظور اون آیه از نقص در اموال یا نفسها یا ثمرات چه چیزایی هست و مشخص کرده که منظور از صبر کردن در برابراین مصیبتها به چه گونه هست مثلا گفته اگه من به عشق گل خبر از خار نداشتم منو صبور بدونید  البته من خودم حاضرم پولمو از دست بدم ولی چیزی یاد بگیرم به هر حال خار همیشه هست باید ثابت قدم بود  خوب سوال اینه آیا ما می تونیم تنها با دونستن این موارد صبور بشیم یعنی یادگیری کافیه یا نه  طبیعتا نه ما نیاز داریم صبور بودن اکتساب کنیم چطوری با عمل کردن به صبر یعنی صبر کردن   مثلا یه نمونش وقتی پدر من عیب جویی و طعنه زنی می کنه من سکوت می کنم و همیشه اهل تقوی هستم یعنی اهل مراقبه هستم یعنی مراقب هستم که باهاش بزرگوارانه صحبت کنم تحت هیچ شرایطی من غیر بزرگوارانه باهاش صحبت نمی کنم وقتی با عصبانیت داد می زنه سرم فقط سکوت می کنم خشم تو وجود خودم می خورم به خودم یادآوری می کنم امر خدا رو بهروز تو باید بزرگوارانه با پدرت صحبت کنی اگه لحن خشم توی کلامت هست صبر کن تا وقتی بتونه شعله خشم رو تو وجود خودت کنترل کنی و بتونی بزرگوارانه صحبت کنی چون امر همینه و از طرفی به قول فیلم فرزند عزیز کنترل نظم می یاره و قوانین نظم می یاره و نظم مهمترین چیز در زندگی هست . تمیزی،دیسیپلین یا قانون مداری و احترام به خودم می گم   تو نباید فاسق باشی یعنی  نباید نافرمانی کنی از امر خدا تو باید باور داشته باشی که این حقیقت یعنی کاری که باید بکنی پس انجامش بده پس بزرگوارانه صحبت کن  تا درکش اکتساب کنی و بتونی این آیه رو درک کنی  باید عمل کنی تا به درک برسی ان شاالله به درک بطن هفتم و پس تنها راه اکتساب از طریق عمل هست همونطوری که در قرآن می گه در روز قیامت اعضای شما به اعمالی که اکتساب کردن گواهی می دهند که نشون می ده اکتساب تنها از طریق عمل اتفاق می افته  . پس ما از طرفی یاد گیری داریم که توسط تکرار و مرور و با همون حس اولیه نفسی که هنوز در ابتدای راه و تمیز نشده و تزکیه نشده و نفس یا جانی که صیقل نیافته  وحسهای غلطی در وجودش هست که نیاز داره اصلاح بشه با عمل کردن به حقیقت و به هر حال  با همون نفس مورد دار  فهمیده شده  از طریق حس و بعدش در ادامه عمل به اصول و بایدها یا همون حقایق داریم که باعث تزکیه نفسمون می شه  که باید مثلا برای عشقمون جونمون بدیم و پولمونم بدیم یا در ترس و گرسنگی و نقص در اموال و نفسها و ثمرات صبور باشیم و مثلا  پس اگر سری در قدمی رفت بسیار نگویید که بسیار نباشد قاعده همینه کسی که عاشق بایددددد جونش در راه معشوق بده همینه چیز زیادی ام نیست درستش همینه و  جز این راهی نداره بایدش همینه  گر دست به شمسیر بری عشق همان است و خلاصه  پس اگه ما به تمام مواردی که در این شعر گفته شده و درآیه 155 بقره گفته شده در واقع عمل کردیم و صبر کردیم در زمانی که تحت این آزمایش ها و این مصیبتها در زندگی خودمون قرار گرفتیم  اون زمان که صبور بودن  رو جان ما یا نفس ما اکتساب می کنه و ما صبور می شیم و در این آیات می گه بشارت باد و مژده می ده به انسانهای صبور که سلام و تحیت یا همون زنده باشی خودمون و دعای خدا یعنی صلوات خدا  برای ما می رسه  که ما انسانهای صبوری شدیم و صبور بودن نفسمون اکتساب کرده با صبر کردن در برابر این سری مصیبتها   و بعد در ادامه می گه نشونه این آدمهای صبور اینه که می گن وقتی این مصیبتها بهشون رسید چه درد و بیماری بود چه نقص در سوددهی بود یا هر کدوم از موارد دیگه که در این آیه و در این غزل آورده شده قرآن می گه که درستش اینه و درستم هست یعنی قرآن داره می گه  در واقع چیزی که باید باشه همینه که وقتی کسی به این مصیبتها گرفتار شد می گه ما از خداییم و به سوی خدا برمی گردیم که اینو من نمی فهمم و سوالم اینه و  در واقع برای پیدا کردن این معنی من در ادامه جستجو به این شعر رسیدم ولی نتونستم جوابم بگیرم ممنون می شم منو راهنمایی کنید استاد عزیز چون من اینو نمی فهمم ودرک نمی کنم  اگه شما دوست عزیز توضیح بدی ممنون می شم یعنی چی  آخه که یک آدم صبور نشونش اینه که وقتی دچار این مصیبتهای بیماری یا نقص در اموال یا بقیه موارد شد که درآیه 155 بقره  هست و در این غزل هست  می گه ما از خداییم و به سوی او بر می گردیم یا به قول شاعر ما ز بالاییم و بالا می رویم خوب گیرم گفتیم این چطوری نشونه صبور بودن ماست یعنی من خودم همین الان یجورایی خیلی از این مصیبتها سرم اومده و یعنی عمل کردم به این آیه و صبر کردم پس باید درک این آیه رو اکتساب می کردم  ولی هنوز درکشو اکتساب نکردم یعنی اصلا در قدم اول نمی تونم حس کنم یعنی چی تا بفهمم چه برسه به درک ممنون می شم منو راهنمایی کنید استاد عزیز

 

امیر قائم مقامی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

به قول حضرت مولانا

هرکسی ازظن خود شد یار من 

ازدرون من نجست اسرار من

به نظر بنده منظور حافظ تمام معانی دور و نزدیک وجمیع موارد با هم بوده است

پیمان ر در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

دیده گو آبِ رخِ دجلهٔ بغداد بِبَر

این باید بِبُر باشه نه ببَر

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴:

سعدی مهر پروری برسر عاشقان مهی

با توبرابری نمی کند خار وخسی ویا کهی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵:

به خدا که شعر سعدی بگرفت جمله عالم

عجب است پادشاهی که نباشد سپاهی

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

در انجمن چو خوانند اشعار ناب سعدی

بر خوبی کلامش جمله دهند گواهی 

جلال ارغوانی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷:

گرفت سخنت سعدیا شرق وغرب عالم را

کنون بشد نغمه کروبیان دگر چه می خواهی

Mm Mm در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:

عالیه

Mm Mm در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹:

......

کوروش در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک روح حیوانی و عقل‌ِ جزوی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ هم‌چون روغن پنهانست:

دوغ روغن ناگرفتست و کهن

 

تا بنگزینی بنه خرجش مکن

 

یعنی چه

 

کوروش در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۴ - گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا:

میگه هر عملی که وجود داره دلیل و فایده ای برای انجامش هست مثلا اگه تو دنبال دزد میدویی فایدش اینه که بگیریش و مجازاتش کنی و دوباره اونم فایدش اینه که عدالت برقرار شه و دوباره فایده برقراری عدالت هم یه چیز دیگس پس صورت اون دوویدن مهم نیست فایده و دلیلشه که مهمه حالا صورت این جهان با همه پیچیدگی هاش فایده و دلیلی داره که بوجود اومده وگرنه سازندش حکیم حساب نمیشه اگه حکیمی وجود نداره پس این ترتیب و نظم چیه

کدوم ترتیب و نظم ؟

برگ بی برگی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

سحرگه ره ‎روی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

سحرگاه وقتی ست که هنوز خورشید طلوع نکرده باشد و راه رو در اینجا سالکِ طریقت است، "سرزمینی" یعنی یک سرزمین اما بدلیلِ ناشناخته بودنش می تواند خیالی باشد، قرین در اینجا به معنایِ یار و همراهِ معنوی آمده است اما همراهی در سفرهای سرزمینی را نیز به ذهن متبادر می کند. پس حافظ می‌فرماید در سحرگاهی که هنوز خورشیدِ درونِ آن قرین و یارِ همراه طلوع نکرده است راه رویِ سالکی که دلش به نورِ معرفت روشن شده خطاب به آن قرین همی نکته ای را بصورتِ معما گونه بیان می کرد تا ضمنِ اینکه مطلب را به وی می رساند موجبِ رنجشِ خاطرش نگردد.

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

پس سالکِ راه رو آن "قرین" را صوفی خطاب می کند تا با عنوانی که شاید او می پسندد وی را مخاطب قرار داده باشد چرا که در آن دوران صوفی‌گری فضیلت بود اما روشنگری هایِ حافظ را در بارهٔ غالبِ صوفیان که ریا کار هستند می دانیم و می بینیم که در دیوانِ شعرش بندرت صوفی را در معنایِ مثبت بکار برده است. پس به طرحِ معمایِ خود پرداخته و می فرماید ای صوفی شراب آنگاه صاف می شود که برای مدتِ چهل روزی در شیشه و ظرفی که نگهداری می شود برآرد یا تاب آورده و بماند، برای حلِّ  معمایِ حافظ بلادرنگ چله نشینی و کارهایی از این دست به ذهن می آید که از قضا چندان هم توصیهٔ حکیمان و عارفان نیست و کمکی به سلوکِ عارفانه نمی کند، پس با نگاهی اجمالی به متنِ غزل و تأملِ بیشتر در خواهیم یافت حکیمی چون حافظ معمایی که پاسخی سهل و آسان داشته باشد را طرح نمی کند. از چگونگیِ رفتارِ آن قرین که موجب شد حافظ صوفی خطابش نموده و چنین معمایی را بیان کند خبر نداریم اما می تواند خودنماییِ او در مواجهه با حافظ یا سالکِ راه رویِ دیگر باشد به اینصورت که در بیانِ دانشِ معنویِ خود خویشتنداری نکرده و چنانچه صوفیان در بیانِ مطالبِ عرفانی اصطلاحاتی را که فهمش برای مردم عادی دشوار است بکار می برند، او نیز چنین کرده باشد. اگر این حدس و گمانی بجا باشد گمان می رود حافظ بصورتِ معما گونه به آن "قرین" تفهیم می کند که صوفیِ حقیقی هرآنچه از شرابِ آگاهی را که در شیشهٔ درون دارد بمنظورِ خودنمایی و یا تخفیفِ دیگران بیرون نمی ریزد و با سعه ی صدر اجازهٔ سخن گفتن به شاگرد و مریدِ خود یا دیگر همراهان را می دهد و بعبارتی این دانشِ معنوی یا کشف و شهودِ خود را برای "اربعینی" یا مدتی در وجودِ خود نگهداری می کند تا شاید با شنیدنِ نظراتِ دیگران دُردِ آن دانش ته نشین و شرابش صافی گردد که در اینصورت نفعِ صوفی در آن خواهد بود و خود نیز با درکشیدنِ جامی از آن شراب تبدیل به صوفیِ صافی می شود.

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

پس حافظ در ادامه اینچنین ابرازِ دانش های معنوی را یکی از صدها بُتی می بیند که صوفی یا شخصِ مدعیِ عرفان در آستینِ گشادِ خود قرار داده است تا در هنگامِ ضروری و مواجهه با سالکِ نوآموز آن واژگانِ ثقیلِ صوفیانه را بکار بندد و به اصطلاحِ امروزی بمنظورِ رو کم کنی خودی نشان دهد، و بیچاره سالکِ تازه‌کار می پندارد که چقدر بی سواد و از قافله جا مانده است، حافظ می فرماید خداوند صدها و هزاران بار از چنین خرقه ای که صوفی یا مدعیِ عرفان بر تن کرده است بیزار است و آنرا نمی پسندد.

مروَّت گرچه نامی بی نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

پس‌حافظ ادامه می دهد اگرچه از مروت و جوانمردی نام و نشانی برجای نمانده است تو که از دانشِ معنوی برخورداری در مواجهه با سالک نوآموز که نازنین است و با صدقِ دل پای در این راه گذاشته است خود را کوچکتر از آنچه هستی نشان ده و نیازی بر او عرضه کن، یعنی وانمود کن فلان نکتهٔ معرفتی را درک نمی کنی و نظرش را در آن باره جویا شو تا به این ترتیب به او اعتماد به نفس دهی و علاوه بر آن وادارش کنی بیندیشد و بدونِ هراس از تحقیر نظرِ خود را بیان کند.

ثوابت باشد ای دارایِ خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

حافظ در ادامه مثالِ کشاورزی را می زند که در هنگامِ درویِ محصول جوانمردانه خوشه ها را تُنُک درو می کند تا سهمی هم نصیبِ خوشه چینانِ فقیری گردد که به امیدِ روزی در دنبالهٔ درو حرکت می کنند، پس خطاب به قرین یا صوفی می فرماید به عنوانِ کسی که دستی بر آتش داری و به خرمنِ حکمت یا دانشی معنوی دست یافته ای رحمی بر سالکِ نوآموز کن که به امیدِ بهره و سهمی از این دانشِ تو را همراهی می کند به این ترتیب که در حینِ بحث پیرامونِ یک موضوع، توضیحِ برخی مطالبِ حِکمی و معرفتی را به عمد برجای بگذار تا نصیبِ او گردد و به این ترتیب ثواب یا رضایتِ خداوند نیز شاملِ حالِ تو شود. تعلیمی که امروزه نیز کاربرد دارد و اگر اساتیدِ دانشگاهی هم چنین رویکردی داشته باشند چه کمک ها که می تواند به خلاقیتِ ذهنِ دانشجو بکند.

نمی‌بینم نشاطِ عیش در کس

نه درمانِ دلی نه دردِ دینی

در ادامه حافظ که مروتِ ذکر شده در دو بیتِ فوق را موجبِ نشاطِ عیشِ عرفانی می داند در اینجا زبان به ملامت گشوده و می فرماید چنین نشاطی را در کسی نمی بیند، یعنی این خود نمایی ها و معرفت فروشی ها روالِ معمول شده است که ناشی از بیماریِ دل است، "دردِ دین" در اینجا یعنی دردِ عشق و حافظ می فرماید چنانچه می بیند نه کسی در پیِ درمانِ بیماریِ دلِ خویشتن است و نه در کسی درد و غمِ عشقی دیده می شود وگر نه آنچه تاکنون ذکر شده از اصولِ اولیهٔ دین یا عاشقی ست که باید رعایت شود.

درون ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ اوضاعِ زمانه ای را که در آن می زیست بنحوی که صوفیانِ ریا کار مظهرِ معرفت شناخته می شدند را بدلیلِ نبودِ پیر و راهنمایی حقیقی می داند که موجبِ تیرگی و سیاهیِ درونِ تمامیِ جامعه و مدعیان شده است، پس‌آرزو می کند تا دستِ پیرِ خلوت نشینی حقیقی( همانندِ مولانا) که دلش به نورِ عشق روشن شده چراغِ هدایتی را از عالمِ غیب بر کند و با برافروختنش دلِ انسان‌ها را به نورِ آگاهی و عشق روشن کند تا جهان را از این تیرگی جهالت رهایی بخشد و البته که حافظِ خلوت نشین خود چنین چراغی را از غیب برکنده و به همین کار پرداخته است.

گر انگشتِ سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقشِ نگینی

مدعی و صوفیانی که صدها بُت در آستین دارند حتی اگر انگشتریِ سلیمان را در اختیار داشته باشند که بر نگینِ آن اسمِ اعظم نقش بسته باشد اهریمنانی بیش نیستند که آن را ابزاری برای فریبِ خلق کرده اند که نه تنها هیچ خاصیتی نمی دهد بلکه موجبِ تیرگیِ درون شده است، پس‌ خلوت نشینی حقیقی باید که باشد و انگشتری یا نگینی که اسمِ اعظم بر آن حک شده را بر انگشت کند تا با چراغی که از عالمِ غیب بر می کند نور و آگاهی را در جهان بیفشاند. یعنی ابزارها اهمیتی ندارند بلکه خلوت نشینِ حقیقی یا سلیمان مهم است و باید که سخنِ راست را از راستان شنید، چنانچه حافظ در جایی دیگر می فرماید این قوم قرآن را نیز دامِ تزویر می کنند.

اگرچه رسمِ خوبان تند خویی ست

چه باشد گر بسازد با غمینی؟

سلیمان یا خلوت نشینی که خوب و زیبا شده است وقتی چراغی از غیب بر کند ممکن است به رسمِ خوب رویان با دیدنِ چنین تیرگی های درونی تند خویی کند اما حافظ می فرماید چه می شود اگر او با غمینی چون حافظ بسازد و راهِ میخانهٔ عشق را بنماید که تنها راهِ نشاطِ عیش را در آنجا می توان جستجو کرد.

رَهِ میخانه بنما تا بپرسم

مَآل خویش را از پیش بینی

 راهِ میخانهٔ عشق را خلوت نشینانِ حقیقی و حکیمانی چون حافظ می دانند و نه مدعیانی که نقشی از نگین بر انگشت کرده اند، پس حافظ می فرماید سالکانِ طریقت باید که تند خوییِ خوبان را به جان خریده و به هر طریقِ ممکن آدرس و راهِ میخانه را از او بپرسند تا مَآل یا سرانجامِ کارِ خویش را پیشاپیش ببینند. دیدنِ مَآل و سرانجامِ کار که زیبا و خوب روی شدن است سالکِ طریقت را مقیمِ چنین میخانه ای می کند بنحوی که از فریبِ نقش و نگین های جعلی در امان می ماند.

نه حافظ را حضورِ درسِ خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی

اما صِرفِ اینکه خوبانِ خلوت نشین راهِ میخانه را نشان دهند کفایت نمی کند و باید که پویندهٔ طریقتِ عاشقی با ثبات و پیوستگی در درسِ خلوت یا همان میخانهٔ عشق حضور یابد تا به علم و دانشِ معنوی دست یابد البته که رسیدن به علم و دانشمند شدن و آگاهی به رموزِ عرفانی نیز کافی نیست، پس از نگاهِ حافظ بکار بستنِ این علم و دانش است که موجبِ علم الیقین شده و مَآلاََ سالک را به حق الیقین یا خوب رویی و زیبایی می رساند.(حافظ با شکسته نفسی خویش را از غایبِانِ درسِ خلوت معرفی می کند).

 

 

 

 

۱
۲۵۹
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۵۴۸۲