یکی (ودیگر هیچ) در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
به نام او
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی
بسیار مزارع انسانی و بسیار مزارع روحانی که در تصور و وهم و پندار ما نمی گنجد توسط او که در بالای هرم وجودی است شکفته است (این شکفتن نیز خود داستانی شگرف است.)
بسیار شب های پر ارزش و بسیار روزهای مبارک و متعالی آمده و رفته است.(مولانا جهان ها را همچون حباب هایی بر کف حاصل از موج دریای بیکران هستی در ساحل ابدیت می داند که تمام زمان موجودیت آنها تا برخورد به ساحل و متلاشی شدن حباب است و بیشمار از این حباب ها هر آن به ساحل رسیده و متلاشی می شوند.)
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا
بسیار شکوه و نور و شر و شور وجود داشته اند
بسیار کتاب های مقدس و الهی و بسیار از انبیا و اولیا آمده و رفته اند.
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی
بسیار سرزمین ها و بسیار اموال و دارایی ها بوده است بسیار سخن ها و سخن دانی ها و بسیار شور و حال های الهی و عرفانی بوده است.
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
وقتی که روح این سلسله حلقه های آمدن ها و رفتن های پیاپی را برای تثبیت بودن خویش طی کرد و سرانجام راز هست بودن و زنده بودن و بقا در او را یافت هر اسمی که در دنیای ظاهری داشته باقی گذارده و هستی ای فراتر از نام و نماد می یابد .
علمهای الهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا
حقایق الهی با تلاش بسیار و همت و ایمان پس از درهم نوردیدن کوه های بسیار بلند جهالت سرانجام آشکار خواهد شد و در هر مقام و مرتبه ای که باشی ناگزیر از طی این طریق دشوار هستی.
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چرا و به چه علت خداوند این جهان را ایجاد کرد
هر کسی که بگوید برای سرگرمی و بی هدف بوده در دم او را از خویش بران .
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
بدون هیچ کمک و ابزاری خداوند جبار (جبر او از روی کمال اوست) این جهان شگفت انگیز را برنامه ریزی نموده و هدفمند پیش می برد پس هر تصوری از هدف او باشد در انتها خیر ما در آنست.
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
تمامی اجزای آفرینش از جماد و نبات تا فرشته مقرب همه در این فرآیند باشکوه آفرینش دخیل هستند و برای هر جزیی هدفی مختص او مشخص است. اگر توانستی این مفهوم را درک کنی آنگاه به درک شکوه و جلال خداوندی واقف گردیده ای.
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
اگر تمامی این جهان ها و مافیها نباشد ذره ای در خداوندی او اثر ندارد چرا که فقط عشق به آفریدگانش او را وادار به آفریدن نموده است.
دل غمناک(دل سالک که گداخته و سوخته در فراق یار طلب عنایت دارد) نداری خود را مرنجان و دعا و عجز و لابه نکن زیرا پذیرفتهء درگاه نخواهد بود .
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا
مخفی کن و آشکار نگردان نه آشفته و پریشان شو و نه فخرفروشی کن که عنایتی به تو رسیده است
زیرا که روح تو آن شراب هستی بخش وجود است سعی کن این دم روح را بدست آوری چرا که ممکن است فرصت دیگری نباشد
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
اگرچه که تو خود را جسم می پنداری ولی روح نیز درون تو تعبیه شده ولی نیاز به کشف و خالص سازی دارد ولی سعی نکن از آن برای دنیای ظاهری استفاده کنی
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا
سخن زیاده نگو و آرام باش و وارد بازی های دنیای ظاهر نشو زیرا که هر تمایلی بندی بر بال پرواز در افق بیکران می افزاید بندها تبدیل به زنجیرهای ناگسستنی می گردند و گرفتار ایادی شیطان پای در گل خواهی ماند.
از ولی و اولیای حق بی پرده سخن مگو زیرا که کمند آنانیکه در دل مرضی نداشته باشند.
عباس جنت در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۴:
ای خفته، رسید یار، برخیز
از خود بنشان غبار، برخیز
هین مظهر مهر و لطف آمد
ای عاشق زار یار برخیز
هان سال نو و حیات تازهست
ای مرده لاشه پار برخیز
طاهره قره العین
ما را همه شب نمی برد خواب در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱:
درود علی جان
این وزن به چند شکل خونده میشه معروف ترینش
مستفعل مستفعل مستفعل مستف (فع لن )
با این شکل هجایی :
_ _ u u _ _ u u _ _ u u _ _
U هجای کوتاه
_ هجای بلند
سرافراز باشی
ه طالبی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
سلام،
به نظر من دربیت سوم، مصرع دوم، به جای "بس آتش اشکم" می باید نوشت "پس آتش اشکم"
رضا ساقی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
ژاله: قطرهای که روی برگ گل یا گیاه قرار میگیرد، شبنم
برگ: سازونوا،اسباب، آهنگ
صبوح: هرچیزی بامدادان بخورند یابیاشامند. شراب صبحگاهی
ساز: بساز، مهیّا کن
معنی بیت: صبح دمیده وقطرات باران ازابرزمستانی بهمن ماه درحال چکیدن است سازوبرگ شراب صبحگاهان رامهیّا کن وجام شراب بزرگ یک منی رابه دستم ده.
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دورفلک درنگ نداردشتاب کن
در بَحر مایی و منی افتادهام بیار
می تاخلاص بخشدم ازمایی ومنی
بحرمایی ومنی: دریای منیّت، خودبینی وغرور
معنی بیت: دردریای منیّت، غرور وخودخواهی گرفتارشده ام شراب بیاورتابه واسطه ی مستی وازخود بیخودشدن ،ازگرداب مایی ومنی رهاگردم.
مستم کن آنچنان که ندانم زبیخودی
درعرصه ی خیال که آمد کدام رفت
خون پیاله خورکه حلال است خون او
درکاریارباش که کاریست کردنی
خون پیاله: شراب سرخرنگ به خون تشبیه شده وپیاله به واسطه ی آن جان گرفته است، استعاره از شراب است.
در کار یار باش: باتمام وجود درخواب وبیداری تنهابه عشق یاربپرداز
معنی بیت: خون پیاله (شراب سرخرنگ) را بنوش که خون پیاله(درمسلک رندی) حلال است وازمیان همه ی کارها تنها به کارعشق یار بپرداز که لذّت بخش ترین وارزشمندترین کار برای انجام دادن است.
درمصراع دوّم، ایهامی در معنای "کاریست کردنی" وجود دارد ودردل آن ایهام شیطنت حافظانه ای به چشم می خورد وطنزی رندانه ولطیف (چنانکه افتد ودانی) نهفته است!
ازاین دست شیطنت های حافظانه دردیوان حافظ کم نیست مانند:
وه که دُردانه ای چنین نازک
درشب تارسُفتنم هوس است!
لیکن آنچه که مهّم وقابل تامّل است اینکه حافظ هرگز درخَلق طنز وشیطنت،مناعت ومتانت کلام رازیرپا نگذاشته وهمانند بعضی ازشاعران از جمله مولانا وایرج میرزادراین کارعفّت کلام نادیده نگرفته وپرده دری نکرده است بلکه بارعایت ادب ونزاکت والبته بسیاررندانه، طنز وشیطنت رادرلایه های زیرین معنا بگونه ای جاسازی کرده تا دردسترس همگانی نباشد وتنها کسانی که به تجربه درشرایط مشابه قرارگرفته اند به نکته ی طنزوشیطنت برسندوازآن محظوظ گردند.
بگشا بندقباتابگشاید دل من که گشادی که مرا بودزپهلوی توبود!
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که میزنی
به دست باش: آماده باش
معنی بیت: ای ساقی پیاله به دست آماده باش، زیرا که همواره غم واندوه در کمین نشسته تابردلهای مابتازند ای مطرب تونیزهمین آهنگی را که مینوازی سبب نشاط وشادیست همین آهنگ راادامه بده.
ساقی به نورباده برافروزجام ما
مطرب بگوکه کارجهان شد به کام ما
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
چنگ: سازی است قدیمی ومشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. حافظ ِ خوش ذوق خمیدگی آن باقدیمی بودن آن درهم آمیخته ولقب پیرمنحنی رابدان داده است.
معنی بیت: ساقی برای من شراب بیاور که چنگ سر به گوش من آورد ونکته ای به من یادآورشد گفت: پند این پیر خمیده قامت را بشنووبپذیرو زندگی را به خوشی بگذران.
چنگ خمیده قامت می خولندت به عشرت
بشنو که پندپیران هیچت زیان ندارد
ساقی به بینیازی رندان که می بده
تا بشنوی ز صوت مُغنّی هُوَالغَنی
بی نیازی رندان: رندان درنظرگاه حافظ، ازتعلّقات دُنیی ودینی رها شده وبه نوعی بی نیازی رسیده ونیازشان فقط عشق به معشوق بود وبس.
مُغنّی: مطرب وآوازه خوان
هو الغنی: او(خداوند)بینیاز و مستغنی است
معنی بیت: ای ساقی،به حرمت بینیازی رندان،باده بیاور تا از آوازه خوان مجلس نوای حقیقی ِ خداوندبی نیازاست را بشنوی. رندان باده نوش که به بی نیازی نایل شده اند بهتراززاهدان ریاکاربه بی نیازی خداوند پی برده وبه آن ایمان دارند.
رازدرون پرده زرندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
یکی (ودیگر هیچ) در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
بهانه گیری های بنی اسراییلی به پایان آمد و جسم خاکی قربانی گشت و روح باقی در ساحل ایمن قرار و آرام یافت.
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
جسم زمینی به روح آسمانی مبدل گشت و شایستهء سجود فرشتگان در روز ازل گردید. وجودی تهی از روح الهی بود ولی به شایستگی پر از روح الهی گشت .
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
وقتی که خودم نیستم و از وجود او در خویش سرمست می شوم اوست که از طریق من سخن می گوید و دست مرا گرفته و به بالا می برد تا آنجا که دیگر فکر و اندیشه توان توصیفش را ندارد
ای خدا تا به انتها ایچنین بگردانش!
سپهر در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:
در بیت پنجم : "دیوار کوتاه بودن" به معنی زبون و ناتوان بودن است.
دیوار بدین کوتاهی : ببین عجز و کوتاه همتی ما چقدر زیاد است
علی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱:
سلام ، ممنون از سایت جذابتون ، وزن شعر (( ما در ره عشق تو اسیران بلاییم )) چی هست؟ با تشکر.
علیرضا در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
با سلام به همه عزیزان
در مورد این مصرع از شعر که حضرت مولانا می فرماید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
لطفا توضیح دهید منظور از تیشه و حفره زندان چی بوده؟ چرا مولانا از این دو عبارت استفاده کرده؟فکر میکنم فکری پشت این عبارات بوده.
پوریا غفوریان در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
با سلام
"با" در مصراع اول باید جای خود را ب "یا" بدهد. چون شاعر با توجه به فضای مصراع دوم هم از خویشان و هم از اشنایان زخم خورده
یکی (ودیگر هیچ) در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
به نام او
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
خداوند عاشق تمام آفریدگان خویش است و انسان بعنوان برترین آفریده او معشوقه یا سوگلی اوست و کاروبار این سوگلی سر و سامانی گرفت و از پریشان حالی و حیرت خارج گشت و به ایمان و یقین دست یافت.
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
شیطان نفس بر افواه حاکم گشته بود و سرزمین ها را به زیر سلطه داشت ولی با آمدن افراد سلیم و آنان که نور ایمان بر آنها تابیده این استیلای شیاطین به پایان آمد.
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
آن یاری که دل ما را آزرده بود و در وصالش را به روی ما بسته بود بازگشت و به دلجویی اصحابش برآمد.
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
آنان را که در انتظار باده وصالش بودند سرمست گردانید و آنان که در طلب خوان نعمت هایش بودند سفرهء نعمت ها بر آنان گشوده شد و آنانکه سرسپرده او بودند اکنون در حضور اویند.
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
از آن چهره نورانی و ملکوتی و آن روشنایی بخش دل و جان گوشه وکنار سرزمین آوردگاه ایمان و یقین گشت.
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
از آن خشم ظاهری او که برای به راه آوردن از راه بدر شدگان و از آن تدبیر شگفت و شیرینی که بکار برده جهان آباد و پر از شادی و شعف گردید.
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
شب تاریک جهالت و نابینایی رخت بربست و صبح روشنایی و بینایی رسید. غم تمنای وصال رفت و فتح وظفر وصل به یار آمد و خورشید جمال یار تابیدن گرفت.
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
از دولتی سر آنان که غم وصال یار داشتند (سالکان رهش) و از بلند همتی دیوانگان کویش آن یاری که سلسله ها و حلقه های آفرینش از او در حرکت است (دنیای ظاهری ما نیز یکی از این حلقه هاست البته نه آنچنان که اصحاب حلقه می گویند!)وجهی از وجوه خویش را آشکار کرد.
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
امروز روز مبارکی است و روزمان متبرک گشت زیرا که یاری که به دلیل جهالت ما از ما گریزان گشته بود به برکت وجود دلدادگانش باز آمد و جان های متبرک فراوان شدند.
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
ای آنکه جانت از استشمام بوی او رقصان است در این دنیای ظاهری رخت اقامت نگزین زیرا که طالع سعید فرا رسیده و زمان نیکویی برا بالا رفتن است.
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
وجود های بی وجود صاحب وجود گشتند و در حضور معشوق بر سفرهء عنایات او نشسته اند.
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
جان حیوانی با اعجاز نفخهء زیبایش در جسم خاکی به سخن درآمد (دارای اقتدار کلام گشت)
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آنکه همچون فرعون کاملا مخالف و گمراه بود و در ضلالت و شقاوت آمیخته بود هم اینک چون موسی عمران پرچمدار ایمان و یقین گشته است.
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
آنکه همچون گرگ خونخوار و پلید بود و در جهالت و انکار حق سرآمد بود اکنون در پرتو نور یار زیبا روی و نیکو خصال گشته است .
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
ای پرتو وجود حق از بس که تو با همگان همراه و هم داستان گشته ای مکان سرد و کوچک دلمان به مکان فراخی خرم و آباد مبدل گشته است.
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
نفس ما که تسلیم و بندهء شیطان بود با حلول پرتو نورت به نفس مطمئنه و ربانی مبدل شد و ابلیس درون به نور ایمان تسلیم گشت.
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
آن ماه منیر وقتی تابید هر دو عالم به گلستان معرفت تبدیل شد و همه دارای روح باقی گشتند.
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
همگان را صاحب روح باقی گرداندی و جلال و شکوه تو بر آنان تابیدن گرفت.
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
عذاب ها یش مبدل به رحمت گردید و تلخ کامی هایی که متصور بودیم به شیرین کامی انجامید.
و ابر رحمتش شیرینی و شعف را بر سرمان بارید.
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
بهانه گیری ها به پایان آمد وقتی که
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
کسرا در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۳:
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
محمد در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۸:
پیوند به وبگاه بیرونی این غزل به زیبایی توسط استاد حاجی بلند در لینک بالا شرح شده است
م. طاهر در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۷:
یا لطیف
در مصراع دوم از بیت چهارم واژه "بهشت" به معنای وانهادن درست باشد. یعنی آن ساکن دیر مغان مرا در این دنیا (خراب آباد=خرابات) رها کرد.
ساکن دیر مغانم به خرابات بهشت
شاد و سربلند باشید
م. طاهر
شاپرک در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:
منظور اینه که بنگر به شگفتی خلقت که خالق آینه ای از گل و لجن ساخته( خلقت انسان) و آنرا روبروی خود گرفته حال اگر انسان گل و لجن و حیوانیت خویش را از آینه بزداید و روح خود را بپرورد صفات خداوند در او متجلی میشود و بازتاب پیدا میکند.
گل ترکیب آب و خاک است و اگر خاک را از آن جدا کنیم آب میماند( و جعلنا من الما کل شی حی) وقتی آب بماند همچون آینه زلال و شفاف و بازتاب دهنده می شود
شاپرک در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:
هست شود نیست: نیستی هستی پیدا میکند
شود نیست هست: و آنکه هستی دارد به نیستی میرود
انا لله و انا الیه راجعون
شاپرک در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸:
فهوی الحبیب: هوای حبیب
فارت: فوران کرد
طارت : پرواز کرد، طیران کرد
استنارت: نورانی شد
لاقت: ملاقات کرد
تَوارَت: پوشاند.اشاره به حتی توارت بالحجاب در قرآن یعنی خورشید غروب کرد
شاپرک در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸:
فارت: فوران کرد به سوی تو
دارت: خانه تو
استنارت: نورانی شد به نور تو
لاقت: ملاقات تو
جادت: وجود تو
هوی الحبیب هوای حبیب
تَوارت: اشاره به حتی توارت بالحجاب در قرآن یعنی پوشیده شدن و غروب کردن
منظور از شعر یا خداوند است یا امام زمان.
شمس در اشعار مولانا وجود امام زمان است.سخنان شمس نشان از ارتباط او با امام زمان میباشد
شاپرک در ۶ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:
چندان فرو خور آن دهان درسته و منظور لب فرو بستن و سکوت کردن است که در پس آن جهان خود را به ما نشان میدهد.یعنی در اصل ما در پس سکوت بهتر میتوانیم اسرار عالم را دریابیم..
حرافی انسان را از تفکر کردن باز میدارد
صالح در ۶ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸: