صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بحر مایی و منی افتادهام، بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
خونٓ پیاله خور که حلال است خون او
در کار یار باش که کاریست کردنی
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که میزنی
مِی ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
«خوش بگذران و بشنو از این پیرِ منحنی»
ساقی به بینیازی رندان که می بده
تا بشنوی ز صوت مغنی «هو الغنی»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به صبحی اشاره دارد که در آن قطرات شبنم از ابرهای بهاری میچکد، و شاعر از ساقی میخواهد که نوشیدنی بیاورد تا از غم و ماندگاری رهایی یابد. شاعر به حال و هوای خوش میپردازد و تأکید میکند که باید از زندگی لذت برد و به آواز مطرب گوش سپرد. او یادآور میشود که غم در کمین است و بنابراین، باید از لحظات شاد استفاده کرد و زودتر از مینوشید تا از درد و غم دور شود. این شعر به ستایش زندگی، لذت، و نوشیدن به عنوان راهی برای فرار از دغدغهها میپردازد.
هوش مصنوعی: صبح شده و شبنم از ابرهای سنگین میچکد. بیایید حال و هوای خوشی درست کنیم و یک کاسه نوشیدنی به من بدهید.
هوش مصنوعی: من در دریاى وجود تو و خودم غرق شدهام، بیا شراب بیاور تا از این حالت رها شوم.
هوش مصنوعی: برای دلخوشی معشوق، به خاطر او پیالهای پر از شراب بنوش، که این امر جایز است. با عشق و وفاداری نسبت به او، به کارهایی بپرداز که باید انجام شوند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، مراقب باش که غم به ما نزدیک است، مطرب هم همچنان این نغمه را ادامه بده و راهی که در پیش گرفتهای را حفظ کن.
هوش مصنوعی: مشروب بنوش که صدای چنگ در گوشم طنینانداز شد و به من گفت: «خوب زندگی کن و از این پیر با تجربه حرفهایت را بشنو».
هوش مصنوعی: ای ساقی، برای آنکه رندها به نیازی نیفتند، شراب بده تا صدای خواننده را بشنوند که میگوید او بینیاز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
درشرط ما نبود که با من تو این کنی
دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا
آگه نبودهام که همی دانه افکنی
پنداشتم همی که دل از دوستی دهی
[...]
ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی
در سر منی مکن که به ترکیب چون منی
آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک
او را کجا رسد سخن مایی و منی
از آهن مذهب معمور کرده باش
[...]
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
در شرط تو نبود که با من تواین کنی
از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی
وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی
زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ
آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی
در عشق آفتاب تو همخرقه منی
والله که عاشقی و بگویم نشان عشق
بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی
از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.