گنجور

 
مولانا

ای دل فرو رو در غمش کالصبر مفتاح الفرج

تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج

چندان فرو خور اندُهان تا پیشت آید ناگهان

کرسی و عرش اعظمش کالصبر مفتاح الفرج

خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان

ایمن شوی از ماتمش کالصبر مفتاح الفرج

باری دلم از مرد و زن برکَند مهر خویشتن

تا عشق شد خال و عمش کالصبر مفتاح الفرج

گر سینه آیینه کنی بی‌کبر و بی‌کینه کنی

در وی ببینی هر دمش کالصبر مفتاح الفرج

چون آسمان گر خم دهی در امر و فرمان وا رهی

زین آسمان و از خمش کالصبر مفتاح الفرج

هم بجهی از ما و منی هم دیو را گردن زنی

در دست پیچی پرچمش کالصبر مفتاح الفرج

اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را

فرخ شوی از مقدمش کالصبر مفتاح الفرج

دیوی‌ست در اسرار تو کز وی نگون شد کار تو

بر بند این دم محکمش کالصبر مفتاح الفرج

دارد خدا خوش عالمی منگر در این عالم دمی

جز حق نباشد محرمش کالصبر مفتاح الفرج

خامش بیان سر مکن خامش که سر من لدن

چون می‌زند اندرهمش کالصبر مفتاح الفرج

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم