گنجور

 
مولانا

ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم

ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم

آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر

سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم

رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم

دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم

هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود

که به کف شعشعه جوهر انسان داریم

چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم

چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم

بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد

دل بدان سابقه و دست در انبان داریم

اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست

چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم

در چه و حبس جهان گرچه رهین دلویم

چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم

شمس تبریز شهنشاه همه مردان است

ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۶۵۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

همین شعر » بیت ۵

چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم

چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم

صائب تبریزی

صائب این آن غزل عارف روم است که گفت

چه غم ار زر نبود، چون مدد از کان داریم

صائب تبریزی

هر چه احسان تو داده است به ما آن داریم

ما چه داریم ز خود تا ز تو پنهان داریم

می رسد واجبی ما ز نهانخانه غیب

ما چه شرمندگی از عالم امکان داریم

چشم رغبت نگشاییم به سی پاره ماه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه