گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته ازاین معنی گفتیم و همین باشد

حافظ غزلِ زیبا و عارفانه خود را با مثالی شروع می‌کند که این مثال تنها یک نکته از آن معانیِ گسترده ای را در بر می‌گیرد که موردِ نظر است و شاملِ دیگر امورِ انسان نیز می‌گردد، همین باشد یعنی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمَل که تمامیِ قصه همین است ، شعرِ تر شعری را گویند که آبِ زندگانی در آن جریان داشته و موجبِ اندیشیدن و تعقل در مخاطب گردد، تعقلی که سرانجام به نشاط و شادیِ درونی منجر می‌گردد با این تعریف، ذهن یا خاطری حزین و غمگین که خود دردمند است چگونه می تواند چنین شعرِ تری برانگیزد که برای مخاطب شعف و شادمانی را به ارمغان آورَد؟ بطورِ قطع شعرِ تر از خاطری با طراوت و شاداب تراوش می کند و حافظ خود به مراتبِ عالیِ معرفت دست یافته که چنین شعر و غزلهایِ تر و تازه ای را سروده است، غزل‌هایی که می‌توانند خاطرِ دیگران را نیز شادمان نموده و ِآنان  را از حُزن و غم رهایی بخشند اما یادمان باشد که این عدمِ تواناییِ خاطرِ حزین در سرودنِ شعرِ تر فقط یک نکته از آن معنی ست، پس‌ انسانِ حزین در هیچ یک از امورِ زندگی خلاقیتی نداشته و یا کاری را با نشاط و انبساطِ خاطر انجام نمی دهد. اما باید دید خاطرِ حزین چگونه خاطری ست؟ 

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار

صد مُلکِ سلیمانم  در زیرِ نگین باشد

لعل علاوه بر معنیِ گوهر که با نگینِ انگشتر نیز تناسب دارد، قرمزیِ لبِ معشوق را بیان می کند و لعلِ تو اشاره دارد به سرخیِ لب که بوسیدنش وصال را تداعی می کند، انگشتریِ زنهار یعنی امان نامهٔ شاهی که ایهامی به معنای حذر و پرهیز دارد که در اینجا یعنی امان نامه ای که از جانبِ زندگی یا خداوند به انسانِ پرهیزکار می دهند، پس حافظ در ادامه بیت قبل علتِ حُزن و غمگینیِ خاطرِ را حرص و خواستنهایِ بی حد و مرزی میداند که عدمِ دستیابی به این خواستهای دنیوی و بیرونی نتیجه ای جز حُزن و غم برایِ انسان در بر ندارد، و تنها بوسیله باز یافتنِ انگشترِ گرانبهایِ زنهار و پرهیز است که او می تواند بار دیگر به جایگاهِ سلیمان و پادشاهیِ خود دست یابد و این زنهار و پرهیز که منجر می شود به امان نامهٔ شاهی بدست نمی آید مگر با لعلِ لبِ حضرتِ معشوق یا وصالش و یا نوشیدنِ شرابِ عشقی که همان جریانِ آبِ زندگی ست، پس‌ از باز یافتنِ انگشتریِ زنهار است که صدها مُلکِ سلیمان در زیرِ نگینِ این انگشتری خواهد بود، یعنی انسان سلیمان و پادشاهِ مُلکِ خود گردیده و بر تمامیِ ابعادِ وجودیِ خود که می تواند تا بینهایتِ خداوندی گسترده باشد احاطه می یابد، بیت همچنین تلمیح دارد به دزدیدنِ انگشتریِ سلیمان که نمادِ حضور یا انسان است توسطِ دیوِ درون .

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل

شاید که چو وا بینی خیرِ تو در این باشد

طعن یعنی زخم زدن و حسود کسی ست که حسادت می ورزد بر انسانی که انگشتریِ خود را بازیافته و همچون سلیمان صدها مُلک و سرزمین زیرِ نگینِ انگشتریِ حضورِ او قابلِ مشاهده است یا درواقع کلِ کائنات گوش به فرمانِ او می باشند، پس حسودِ تنگ نظر طعن و سرزنشِ خود را نثارِ چنین انسان یا سالکِ راهِ معرفت می کند و حافظ می‌فرماید او نباید از این طعن و سخنانِ منفی نا امید گردد و بی اعتنا به نیشخند و تمسخرهایِ حسود به کارِ خود در رصدِ مُلک و ابعادِ وجودیِ خویش ادامه دهد، شاید اگر او بازبینی کند ببیندکه حتی خیر و مصلحتی در این حسادت ها نهفته که فقط خداوند از آنها با خبر است. اما معنای فوق ظاهرِ قصه است چرا که معنایِ دیگرِ حسود همان رقیب یا منِ ذهنیِ انسان است که همواره در حالِ زخم زدن به خویشِ اصلیِ انسان است،‌ این حسود می تواند پیوسته با طعنِ خود انسان را ناقص جلوه دهد تا او زنهار و پرهیز از کف داده و با افزودنِ چیزهای این جهانی بر خود گمان و پندارِ کمال یابد.

هر کو نکند فهمی زین کِلکِ خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگرِ چین باشد

کِلک در اینجا یعنی قلمِ آفرینش خداوندی که سه بیتِ فوق خلاصه ای از تدبیرش در صنعِ هستی و جهان است،‌ کِلک و قلمی زیبا و سحر انگیز که خیالِ شاعری چون حافظ را می انگیزد تا شعری چنین تر بسراید، در مصراع دوم هر انسانی که در جهان آمده، نقشی می زند، یکی نقشش فقط پدری ست و دیگری نقشِ مادری را ایفا می کند در حالی که نقش های دیگری چون معلمی، استادی، هنر و پیشه وری، یا نقش هایی مانندِ سیاست ورزی و دست‌یابی به پست و مقام را نیز در مدتی کوتاه بر بومِ زندگیِ خود می زند و می رود، پس‌حافظ می فرماید هر کس که به این جهان می آید اگر فهمی از این کِلکِ آفرینشِ خداوندی نکند و خود را تسلیمِ کِلکِ او نکند تا آنچه را شایستهٔ انسان است بنویسد، پس اگر در زدنِ نقش های خود در جهان مهارتی مانندِ صورتگرِ یا نقاشِ چین را هم داشته باشد (که ماهر ترین نقاشانِ جهانند)،‌ باز هم نقشش به حرام خواهد بود، یعنی نقش‌هایی را که در طولِ هفتاد یا هشتاد سال عمرِ خود زده است هیچ ارزشی ندارند، نه آثارِ هنری و کتاب هایی که نوشته است و یا صنایعی را که کشف و اختراع کرده و یا فرزندانی را که پرورش داده است، همهٔ این نقش ها نقشِ بر آب هستند. در نقطهٔ مقابل اما اگر این نقشی که از کِلک و قلمِ خداوند بر صحیفه هستی نقش بسته و خلاصه اش حقیقتِ وجودیِ انسان است را فهم کند و بپذیرد که هم او برترین و یگانه نقاشِ جهان است، پس نقش‌های انسان به حرام نخواهند بود و برای شخصِ وی یا اطرافیان و حتی بشریت نیز مثمرِ ثمر واقع خواهند شد.

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در ادامه بیتِ قبل می‌فرماید زندگی بر مبنایِ اینکه ما انسانها از نقش هایِ خود طلبِ سعادتمندی داشته باشیم یا نه،‌ به ما بازتاب می دهد، یعنی اگر از ثروتِ خود فقط بمنظورِ برطرف نمودنِ نیازهایِ ضروریِ خود و کمک به دیگران برای اشتغال زایی و دستگیریِ غیر مستقیم از انسانها استفاده کنیم زندگی به ما جامِ مِی می دهد، اما اگر بخواهیم ثروتِ خود را در جهتِ فخر فروشی و خود برتر بینی بکار گیریم و به این صورت از آن طلبِ خوشبختی کنیم، زندگی آنرا به خونِ دل و درد مُبَدَل می کند، همچنین است نقشِ همسری که اگر او را در مالکیتِ خود دیده و پیوسته در کنترل و اراده خود بخواهیم دچارِ خونِ دل و غم و حُزن خواهیم شد و اگر او را جسم نبینیم و بر عکس با دیدنِ جلوه زندگی یا خداوند را در او، وی را جانِ برگرفته از جانان تشخیص دهیم بدونِ شک جامِ میِ در ما جاری می گردد و از اشک و آه و درد و خون خبری نخواهد بود، همچنین نقش هایِ دیگری که برایِ خود در جهان قائلیم بستگیِ کامل به نگرشِ ما به آن نقش‌ها داشته و زندگی یا خداوند بر این مبنا جامِ می یا خونِ دل را بینِ ما تقسیم می کند و قانونِ دایره قسمت اینچنین است، به تجربه نیز در پیرامونِ خود می بینیم کسانی را که ثروتمند هستند و دارایِ خانواده و همسر هستند اما پیوسته خونِ دل خورده و در غم و درد بسر می برند، و دیگرانی هرچند در اقلیت هستند که شبیهِ همین داشته ها را در اختیار دارند اما از جامِ می برخوردار بوده و در آرامش و خوشبختی از زندگیِ خود لذت برده و با عزتمندی و با خاطرِ شاد زندگی می کنند و این همه قسمتی خود خواسته است و نه جبر و محکومیت به خونِ دل خوردن در این جهان.

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری ، وان پرده نشین باشد
سپس‌حافظ به این مطلب مهم اشاره دارد که هر باشنده ای را در این جهان غایت و منظوری است و رسیدن به هشیاری و زنده شدن به اصل خود و ثمر هر چیزی بر وجود مادی ماقبل خود ارجحیت دارد و در اینجا مثال گل و گلاب را آورده است و هدف نهایی گل همان تبدیل شدن به گلاب است . مولانا مثال روغن بادام و بادام را میآورد :
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید ☆ همی گوید که جان داند که من بیش از شجر باشم

پس گُل هشیاری جسمی یا بعد جسمانی انسان و گلاب هشیاری جان خدایی انسان است . انسانها به اشتباه گل وجود جسمانی خود و دیگران را به عنوان شاهد بازاری یا آن زیباییِ ظاهری که در بازار می بینند مورد توجه قرار داده و گلاب یا اصل خدایی انسان را که پرده نشین است نمی بینند، و همه این بزرگان در صدد هستند به انسان یاد آوری کنند هدف نهایی خلقت انسان زنده شدن به اصل خدایی خویش میباشد و این جسم و فرم یا شاهدِ بازاری ما تنها ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی میباشد و آن هنگام که انسان به اصل خود زنده گردد ناگزیر تبدیل به شاهد واقعی شده و در ویترین زندگی به آن بالیده ، آن را در معرض دید می گذارند و البته میدانیم همانگونه که تبدیل گل به گلاب را فرایندی دشوار پیش روست تبدیل انسان به اصل پرده نشینِ خود نیز مستلزم مرارت و سختی های خود میباشد که انسان با کار مداوم بر روی خود و با لطف و عنایت خداوند به این مهم دست خواهد یافت همانطور که عرفا به آن رسیدند و باز هم بنا به قول حافظ : فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد، برنامه گنج حضور استاد پرویز شهبازی را برای شناخت بیشتر اندیشه های این بزرگان راهگشاست بویژه برنامه شماره 663 که به تفصیل این غزل زیبا را تفسیر و معنی میکنند .
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روزِ پسین باشد

حافظ بمنظور رفعِ شائبه جبری بودن بواسطه آن دایره قسمت و این حُکمِ ازلی که برداشتِ خطا از این دو بیت می‌تواند به انفعالِ انسان انجامد در بیتِ مقطع غزل می فرماید گمان مبرید که رندی و عاشقیِ او با این گمانه زنی ها از خاطر می‌رود، چنین نیست و این عشق که سابق است و از الست تا واپسین روزِی که جهان ادامه دارد از خاطرها و بویژه از خاطرِ عاشقی چون حافظ محو شدنی نیست، الست را بدلیلِ اینکه در زمان نمی گنجد سابقه پیشین نامیده است و تا دنیا پابرجاست نام و اصلِ عشق و رندی نیز ادامه دارد و تا واپسین روزِ هستی عاشقان و رندان در کارِ عاشقی خواهند بود.

خالد شهیم در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود:

با آنکه گنجور خدمت شایانی برای زبان پارسی انجام داده, ولی بعضی اشعار را دانسته یا ندانسته دست کاری کرده, که از اعتبار این سایت میکاهد.
مثلا"
شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید "کرد"
(نه تنقید غرب)
ازین قبیل دست کاری ها تقریبا در اکثر اشعاد دیده میشود.

پدرام ملکی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق
ما ز دست دوست می گیریم و شکر می شود
در واژه (جور)ایهام ظریفی به کار رفته
_جور:ستم و جفا
_جور:خط بالای جام
ادیب الممالک فراهانی:
هفت خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد و بصره
اشک و کاسه گر و فرودینه
آن کس که ساقی تا خط جور برای او شراب می ریخته اصطلاحا بسیار با ظرفیت بوده است!
یادآور می شوم که اصطلاح هفت خط که امروزه به کار می رود برگرفنه از همین هفت خط جام است.

محسن ، ۲ در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:

خسرو خان
ز ترس جهاندار با باد سرد
گویا می فرماید از ترس خداوند بی تکبر و خود خواهی بود
باد ، شاید به مانای خودپسندی باشد ، که درین جمله لغت سرد، نافی آن است ،
از ترس پروردگار خود بینی را از خود دور کرده بود.
متواضع بود

نادر.. در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲:

گشته‌ایم از جستجوی بحر سر تا پای چشم
گرچه در آغوش دریاییم ما همچون حباب..

خسروساسان در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:

درود بر همگی دوستان.
کسی هست درباره این تکه از چکامه مرا راهنمایی کند؟
«ز ترس جهاندار با باد سرد»

محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی) در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲:

دل آزاد به پرواز خیالات افسرد
حیف ازآن خانهٔ آیینه‌ که بام و در داشت
دلِ آزاد یعنی دلی که آیینه ی آزادگی است که مخصوص کسایی است که خداپسندانه و انسان منشانه و اصول انسان بودن را آنچنان که در فطرت بشر باید باشد به جا میارن
که آزاد بودن دل مشروط به اسارت در معشوق است که خودِ دلِ عاشق هم تجلی معشوقه و هم حصاری که پُر از الطاف و نگاه و مرام و صدا و ...محبوبه
مولا علی فرمودند برای شما می‌‏ترسم از دو چیز : یکی پیروی هوای نفس، و دیگری بی‏ مرز بودن آرزو
که بی مرز بودن آرزو همین پرواز خیالات است که به ما افسردگی درونی میده
نشاط بی شرط نمادِ ایمان و بندگی است
کسی که با خدا باشه همیشه در نشاطی بی کران است و همیشه خوشبخت است
به قول شاعر
هر کجا باشی تو با من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم..
پس این آزادگی و این مایه ی انسانیت(معرفت) در درون ماست که به سختی به دست میاد اما محو کننده و پرواز دهنده ی این مرغان خوش صدا و زیبای معرفت از حصار دل با دسیسه ی خیالات بی پایه و آرزوهای دراز عملی میشه که هر چقدر انسان از حقیقتش دور باشه افسردگی در اون قوی تر میشه و شادی هاش مشروط میشه و با رفع شدن شروط شادی باز غم دیگه ای سراغش میاد و ....ادامه داره
که همه ی این ها ریشه در غرور داره
به قول ملاهادی سبزواری
گر خدا خواهی تو خودخواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی تو را
مصرع دوم که حضرت بیدل فرموده
حیف از آن خانه ی آیینه که بام و در داشت
چقدر زیبا و متذکرانه فرمودند
میگه که خانه ی آیینه که همون (دل) هستش
بام همون ذهن ماست که افکار پلید و سیاه و گمراه کننده اونجا میشینن
و اگر زیاد بمونن و اراده رو سست کنن
از طریق دری که خانه ی دل داره بدون اجازه وارد میشه و مرغ های متعالی معرفت رو پرواز میدن و خودشون جا خشک میکنن
بام و در ذهن و دل هستش
باید مراقب بام افکار و ذهنیت و تفکر و تعقل و تامل کردنمون باشیم
چون از طریق همین بام ما اجازه ی ورود میدیم به هر چیزی که نشسته بر بام سرمون
البته از طریق دیدن و شنیدن و لمس کردن و خواندن مرغ های نیک و بد بر بام سر ما میشینن و از درِ خانه ی آیینه ی نهاده شده در وجود ما وارد دلموم میشن
دل هدایتگر ماست
پس اگر معرفت رو در وجودمون آنچنان که باید جا بدهیم
هدایتگر ما، ما رو به اوج تعالی بودن میبره
اگر نه چنین نباشه مصداق مغضوبین و دسته ی گمرهان میشیم
موفق باشید

رضا شریفی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰:

با سلام و خسته نباشید،
در مصرع دوم بیت 38 عبارت "بمنعی" نوشته شده است که ظاهرا غلط املائی عبارت "بمعنی" است

محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی) در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲:

مصرع دومش اشتباهی (حفف) که حیفِ
دل آزاد به پرواز خیالات افسرد
حیف ازآن خانه‌ی آیینه‌ که بام و در داشت

مهدی آقاکثیری در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۹:

دکتر عبدالکریم سروش این خوانش رو از بیت سوم دارند
باری آنان چو زنده می نسوند
کاش این ناکسان بمردندی

محمد تدینی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۷:

خواهشم این است که در شعر،
به روز حمله جنگ آوران به دارد پای
"به دارد" به "بدارد" تغییر یابد
سپاسگزارم

نسرین رنجبر ایرانی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل:

خانم یا آقای دکتر وکیلی،
ممکن است بفرمائید که پیشنهاد «بودی» به جای «بادی» بز اساس پسند شخصی شماست یا منبعی برای تغییر ردیف این بیت می‌شناسید؟!

زهرا در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:

سلام . وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر "که بهر حال همین است که بینی اوضاع "
براساس نسخهٔ قزوینی.

علیرضایعقوبی نژاد در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸:

به نظر من در بیت اخر
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی
باید بجای کلمه‌انفاس کلمه الفاظ باشد چون اراستن صورت ومعنی مربوط به کلمات است نه انفاس

فلاحی میبدی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۹ - زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»:

حاشیه بر شعر علامه اقبال (ره) :
ساحل افتاده ، انسانی است که هیچ پویایی و تحرکی ندارد و تلاشگر نیست و به وضع موجود راضی است و گویا برای خود ، احساس هویت نمی کند و ...
2 موج زخود رفته ، انسان تلاشگری است ، که دائم در حرکت و تکاپو است و یک لحظه آرام و قرار ندارد و هستی و بودن خود را ( موجودیت خویش ) را در حرکت می داند ، نه در ایستایی .
مرحوم ملاصدرا - عارف و فیلسوف بی بدیل با تعبیر دیگری ، می گوید : بعضی از مردم واقف و ایستاده اند و به دانش ظاهری دل خوشند و از شنیده های دیگران بهره برده ،از آنها تقلید می کنند .
عده ای دیگر ، سائر و اهل حرکت و پویایی هستند . به ظواهر بسنده نکرده ، می خواهند به عالم معقولات راه پیدا کنند و ..........

عبدالله در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲:

وای باد بگو که صاحب خاتم کو

مریم مومن در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:

با سلام و احترام
نکته ای که خدمتتون میخواستم عرض کنم این بود که آدمک های کنار حاشیه ها حالت ناراحت دارن، اگه امکان داره اصلاحشون کنین، درسته که کوچیکن ولی خب حیفه سایت به این خوبیه که این ایراد رو داشته باشه
ممنونم

آرش نظری در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

“او همه احسان و جود” صحیح می باشد.
“او همه احسان وجود” کاملاً بی معنی است.

بابک چندم در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

@ ما را همه شب نمی برد خواب
بنویس و بسوزان، بنویس و بسوزان، بنویس و بسوزان...
بر روی چند کاغذ با قلم سیاه یا آبی هر آنچه که در ذهن می آید را بنویس با شرح جزییات، هر چه هم که کاملتر و دقیقتر باشد بهتر و بعد آنرا در ظرفی، گلدان خالی، یا امثالهم در بیرون خانه مثلاً در حیاط بسوزان ...این می تواند خاطرات بد از طرف خود یا دیگری باشد، بد کرده ها، احساس ندامت و پشیمانی، دلگیری و دلخوری از خود یا دیگری، خوف و ترس و وحشت از چیزی، فردی، موضوعی یا تفکرات و توهمات و تخیلات مختلف و و و... خلاصه که کامل باشد...
***این یک خود درمانی است، که می باید بین هر شخص و فقط خودش محفوظ بماند و با هیچ فرد دیگری یا دیگران در میان نیاید...
اگر هم که یک بار نوشتن کفایت نکرد، می توان آنرا به دفعات انجام داد.
ماجرایش هم اینست که خاطرات و تفکرات و تخیلات و و و... از ضمیر ناخودآگاه به ضمیر آگاه می آیند و به طرز نمادین ( سمبولیک) سوزانده شده و نیست می شوند...
چند بار امتحانش بی حاصل نیست...

تماشاگه راز در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:

سپاس فراوان جناب رضا (سید علی) ساقی
مدتهاست که شروح زیبا و ادیبانه شما را که تقریبن ذیل اکثر غزلهای حافظ درج نموده اید می خوانم و لذت می برم.
اجر شما با حافظ و خدای حافظ
خدا حافظ شما باشه

۱
۲۵۴۵
۲۵۴۶
۲۵۴۷
۲۵۴۸
۲۵۴۹
۵۵۲۴