خسروساسان در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:
درود بر شما محسن گرامی. بسیار از راهنمایی شما دوست نازنین سپاسگزارم.
شاد، پیروز و تندرست باشی.
علی در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
حافظ شیرازی زرتشتی بوده و دلیلی نداره واسه حضرت محمد شعر بگه
نور خدا در خرابات مغان میبینم
تو عجب بین این نور از کجا تا به کجا میبینم
به باغ تازه کن ایین دین زرشتیی
یا اگر از ره مسجد به میخانه شدن خرده مگیر
مجلس وضع دراز است و زمان خواهد شد
پس این شعر در مورد شاه شجاع است و مسلمانان عزیز حقیقت رو تحریف نکنید ممنون
* در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
با سلام
بعد از کاوشهای فراوان و مشاهده نسخه بسیار قدیمی دیوان شاه نعمت الله ولی متوجه شدم این اشعار در متن دیوان نیامده و فقط این اشعار در حاشیه صفحه و با جوهری متفاوت از متن کل دیوان به آن اضافه شده و نویسنده اضافه کننده هم نامعلوم است؛ لذا اساسا صحت انتساب این اشعار به شاه نعمت الله مورد تشکیک است. ضمن اینکه قسمت هایی که ناظر به زمان ماست، بسیار مختصرتر از ابیات شایع شده است. نکته بعدی اینکه مصرعی که بسیار مورد توجه است اینطور نوشته شده:
( دو چهل سال ای برادر جان دور شاهی تبار می بینم)
با جستجو در گوگل، می توانید نسخه قدیمی پی دی اف را ملاحظه کنید (صفحه 18).
پیوند به وبگاه بیرونی
فرهاد در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵:
منظور دوست عزیز امیر بود
محمد در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:
واقعا فردوسی شایسته ستایش است،انقدر این شعر قویه حتی کسی هم که اصلا اهل ادبیات نیست با خواندن این شعر بغض گلویش را میگیرد.
فرهاد در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵:
این رباعی، کاملا دیدگاه اومانیستی دارد؛ و به هیچ وجه عرفانی نیست. و چنانچه دوست عزیز گفتند، کاملا با ذهنیت و خط فکری و ادبی خیام همسو است؛ و انتساب آن به ابوسعید ابوالخیر عجیب خواهد بود.
محسن،۲ در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها:
ابوبکر و عمر نیز در زمره ی عشره ی مُبَشّره هستند
محسن،۲ در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
زهرای گرامی
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
منظور از یارِ گرمابه و گلستان که حافظانه اش شده :
حریف خانه و گرمابه و گلستان ، به مانای رفیق و همراه بودن در تمام حالات و همه جا ، در غم و شادی، رنج سختی و خوشی ست
یار غار هم به همین ماناست
ناصر در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم:
آقادکتر!
مگه تضمینی غیر ازین گفته؟باید خواند ” شمرِ من“
محسن ، ۲ در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:
گرامی خسروساسان
سر تازیان مهتر نامجوی
شب آمد سوی باغ بنهاد روی
به چاه اندر افتاد و بشکست پست
شد آن نیکدل مرد یزدانپرست
به هر نیک و بد شاه آزاد مرد
به فرزند بر نازده باد سرد
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
آری ، می توان چنین نظر داد که پدر در مورد فرزندش هیچگونه خودخواهی و خوپسندی روا نداشته بوده،
میخوهد بگوید : پسر جواب نیکویی های پدر را با خود بینی و ناجوانمردی داد
از ابیات پیشین و بعدی نیز چنین نتیجه ای می توان گرفت
من نیز مثل شما بیش ازین در نمی یابم
پایدار باشی
خسروساسان در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲ - مرداس تازی و فرزند ناخلفش ضحاک:
درود بر محسن گرامی. بسیار سپاسگزارم. آیا همین برداشت را از تکه دیگر هم میشود داشت:
«به هر نیک و بد شاه آزاد مرد
به فرزند بر نازده باد سرد»
اگر پاسخ آری است، سپاسگزار میشوم که در مورد این بیت هم مرا راهنمایی کنید.
دکتر امین لو در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم:
با کمال اعتذار از آقا یا خانم تضمینی که نوشته اند حرف رای شمر را باید با کسره خواند تا وزن شعر درست باشد یاد آور می شوم لزومی ندارد که با کسره بخوانیم چون در تقطیع اشعار اگر دو حرف ساکن پشت سرهم باشند در موثع قرایت شعر حرف ساکن دومی خود بخود صوت متحرک پیدا می کند. در اشعار فارسی این پدیده مکرر وجود دارد.
دکتر امین لو در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در یکتاپرستی و ستایش حضرت خاتم الانبیاء:
باکمال اعتذار
احد در میم احمد گشت ظاهر در این دور اول آمد عین آخر
دکتر امین لو در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۰۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در یکتاپرستی و ستایش حضرت خاتم الانبیاء:
توضیجی در مورد قاب قوسین: عرفا عقیده به تکامل دارند بر طبق عقیده آنها مراحل تکامل چهل مرتبه می باشد آعاز این تکامل عقل کل می باشد آفرینش از عقل کل شروع می شود سپس نفس کل و مراحل دیگر را طی می کند تا به مرحله چهلم که وجود حضرت ختمی مرتبت است برسد تمام مراحل جهل گانه کمانی را تشکیل می دهند اول و آخر این کمان به هم به قدری نزدیک می شود که انگار به هم چسبیده اند. یعنی انتهای این کمان با ابتدای کمان یکی می شود به عبارتی هر ویژگی در ابتدای کمان بود انتهای کمان نیز همان ویژگی ها را حایز می شود ابتدای کمان که عقل کل و ذات باریتعالی است دارای تمام کمالات است بنابراین آخر کمان دارنده همه کمالات می شود به قول شیح محمود شبستری
جهان انسان شد و انسان جهانی از این پاکیزه تر نبود بیانی
بخشی از کمان را که در سیر تکاملی تعینات در او به وجود می آیند سیر نزولی و بخش دیگر که تعیتات به تدریج کنار زده می شوذ سیر صعودی گویند پس این مراحل دارای دو قوس یا کمان است قوس نزولی و فوس صعودی که مجموع این دو قوس را قاب قوسین می گویند و آیه قاب قوسین او ادنی اشاره به این مطلب دارد. باز از قول شیخ شبستر در گلشن راز
ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر این یک میم غرق است
احد در میم احمد گشت ظاهر در این دور اول آمد غین آخر
میم در حروف ابجد شماره 40 دارد که اشاره به به مراتب چهل گانه تکامل در سیر نزولی و سیر صعودی دارد احد یعنی دات باریتعالی و احمد یعنی حضرت ختمی مرتبت یکی در آغاز قوس و دیگری در پایان قوس که تجلی قاب قوسین او ادنی است. که در بیت دوم این قصیده خاقانی به آن اشاره کرده است.
دکتر امین لو در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
خاقانی از بهترین قصیده سرایان فارسی است. تمام قصاید او بسیار مستحکم و دارای صنایع ادبی فراوان و تلمیحات زیبا است و در بین قصاید ایشان «ایوان مداین» ویژگی های ممتازی دارد و می توان گفت که هم از نظر صنایع ادبی و هم محتوا کم نظیر و شاید بی نظیر است. خاقانی در این قصیده عرق ملی خود را در نهایت زیبایی به تصویر کشیده است. روحش شاد باشد.
این قصیده از نظر وزن نیز مطنطن و آهنگین است. از نظر عروضی بحر هزج مثمن اخرب است. هر مصرع تکرار دوبار مفعول مفاعیلن است. لازم است یاد آور شوم که بحر هزج تکرار مفاعیلن می باشد. و اگر از مفاعیلن حرف اول و آخر را حذف کنیم فاعیل باقی می ماند فاعیل نیز هم وزن مفعول می باشد به این تغییر در اصطلاح عروضی اخرب می گویند.
زهرا در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
دوستان، ممنون می شم اگر می دانید، بفرمایید منظور از گرمابه و گلستان دراین شعر، دقیقا یعنی چه؟ و آیا همراهی در خانه و گرمابه و گلستان، شرط رفیق شفیق بودن از منظر جضرت حافظ است؟!!!
آخه گرمابه؟ واقعا مشتاقم بدونم چرا
سیدمسعود در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۴ - حکایت اندر معنی شکر منعم:
با سلام جناب کیخا
به نظر بنده چنین آمد که بیت " تو را تیشه دادم..."
به این صورت زیبا تر و به زبان سعدی نزدیکتر است
تو را تیشه دادم که هیزم کنی
ندادم که بنیاد مردم کنی
یا بنیان مردم
Mohammad در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷:
ترکیب بهار، جوانی ،لاله، گلرخ و گلگشت فوق العاده است.
برگ بی برگی در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازاین معنی گفتیم و همین باشد
حافظ غزلِ زیبا و عارفانه خود را با مثالی شروع میکند که این مثال تنها یک نکته از آن معانیِ گسترده ای را در بر میگیرد که موردِ نظر است و شاملِ دیگر امورِ انسان نیز میگردد، همین باشد یعنی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمَل که تمامیِ قصه همین است ، شعرِ تر شعری را گویند که آبِ زندگانی در آن جریان داشته و موجبِ اندیشیدن و تعقل در مخاطب گردد، تعقلی که سرانجام به نشاط و شادیِ درونی منجر میگردد با این تعریف، ذهن یا خاطری حزین و غمگین که خود دردمند است چگونه می تواند چنین شعرِ تری برانگیزد که برای مخاطب شعف و شادمانی را به ارمغان آورَد؟ بطورِ قطع شعرِ تر از خاطری با طراوت و شاداب تراوش می کند و حافظ خود به مراتبِ عالیِ معرفت دست یافته که چنین شعر و غزلهایِ تر و تازه ای را سروده است، غزلهایی که میتوانند خاطرِ دیگران را نیز شادمان نموده و ِآنان را از حُزن و غم رهایی بخشند اما یادمان باشد که این عدمِ تواناییِ خاطرِ حزین در سرودنِ شعرِ تر فقط یک نکته از آن معنی ست، پس انسانِ حزین در هیچ یک از امورِ زندگی خلاقیتی نداشته و یا کاری را با نشاط و انبساطِ خاطر انجام نمی دهد. اما باید دید خاطرِ حزین چگونه خاطری ست؟
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
لعل علاوه بر معنیِ گوهر که با نگینِ انگشتر نیز تناسب دارد، قرمزیِ لبِ معشوق را بیان می کند و لعلِ تو اشاره دارد به سرخیِ لب که بوسیدنش وصال را تداعی می کند، انگشتریِ زنهار یعنی امان نامهٔ شاهی که ایهامی به معنای حذر و پرهیز دارد که در اینجا یعنی امان نامه ای که از جانبِ زندگی یا خداوند به انسانِ پرهیزکار می دهند، پس حافظ در ادامه بیت قبل علتِ حُزن و غمگینیِ خاطرِ را حرص و خواستنهایِ بی حد و مرزی میداند که عدمِ دستیابی به این خواستهای دنیوی و بیرونی نتیجه ای جز حُزن و غم برایِ انسان در بر ندارد، و تنها بوسیله باز یافتنِ انگشترِ گرانبهایِ زنهار و پرهیز است که او می تواند بار دیگر به جایگاهِ سلیمان و پادشاهیِ خود دست یابد و این زنهار و پرهیز که منجر می شود به امان نامهٔ شاهی بدست نمی آید مگر با لعلِ لبِ حضرتِ معشوق یا وصالش و یا نوشیدنِ شرابِ عشقی که همان جریانِ آبِ زندگی ست، پس از باز یافتنِ انگشتریِ زنهار است که صدها مُلکِ سلیمان در زیرِ نگینِ این انگشتری خواهد بود، یعنی انسان سلیمان و پادشاهِ مُلکِ خود گردیده و بر تمامیِ ابعادِ وجودیِ خود که می تواند تا بینهایتِ خداوندی گسترده باشد احاطه می یابد، بیت همچنین تلمیح دارد به دزدیدنِ انگشتریِ سلیمان که نمادِ حضور یا انسان است توسطِ دیوِ درون .
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وا بینی خیرِ تو در این باشد
طعن یعنی زخم زدن و حسود کسی ست که حسادت می ورزد بر انسانی که انگشتریِ خود را بازیافته و همچون سلیمان صدها مُلک و سرزمین زیرِ نگینِ انگشتریِ حضورِ او قابلِ مشاهده است یا درواقع کلِ کائنات گوش به فرمانِ او می باشند، پس حسودِ تنگ نظر طعن و سرزنشِ خود را نثارِ چنین انسان یا سالکِ راهِ معرفت می کند و حافظ میفرماید او نباید از این طعن و سخنانِ منفی نا امید گردد و بی اعتنا به نیشخند و تمسخرهایِ حسود به کارِ خود در رصدِ مُلک و ابعادِ وجودیِ خویش ادامه دهد، شاید اگر او بازبینی کند ببیندکه حتی خیر و مصلحتی در این حسادت ها نهفته که فقط خداوند از آنها با خبر است. اما معنای فوق ظاهرِ قصه است چرا که معنایِ دیگرِ حسود همان رقیب یا منِ ذهنیِ انسان است که همواره در حالِ زخم زدن به خویشِ اصلیِ انسان است، این حسود می تواند پیوسته با طعنِ خود انسان را ناقص جلوه دهد تا او زنهار و پرهیز از کف داده و با افزودنِ چیزهای این جهانی بر خود گمان و پندارِ کمال یابد.
هر کو نکند فهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگرِ چین باشد
کِلک در اینجا یعنی قلمِ آفرینش خداوندی که سه بیتِ فوق خلاصه ای از تدبیرش در صنعِ هستی و جهان است، کِلک و قلمی زیبا و سحر انگیز که خیالِ شاعری چون حافظ را می انگیزد تا شعری چنین تر بسراید، در مصراع دوم هر انسانی که در جهان آمده، نقشی می زند، یکی نقشش فقط پدری ست و دیگری نقشِ مادری را ایفا می کند در حالی که نقش های دیگری چون معلمی، استادی، هنر و پیشه وری، یا نقش هایی مانندِ سیاست ورزی و دستیابی به پست و مقام را نیز در مدتی کوتاه بر بومِ زندگیِ خود می زند و می رود، پسحافظ می فرماید هر کس که به این جهان می آید اگر فهمی از این کِلکِ آفرینشِ خداوندی نکند و خود را تسلیمِ کِلکِ او نکند تا آنچه را شایستهٔ انسان است بنویسد، پس اگر در زدنِ نقش های خود در جهان مهارتی مانندِ صورتگرِ یا نقاشِ چین را هم داشته باشد (که ماهر ترین نقاشانِ جهانند)، باز هم نقشش به حرام خواهد بود، یعنی نقشهایی را که در طولِ هفتاد یا هشتاد سال عمرِ خود زده است هیچ ارزشی ندارند، نه آثارِ هنری و کتاب هایی که نوشته است و یا صنایعی را که کشف و اختراع کرده و یا فرزندانی را که پرورش داده است، همهٔ این نقش ها نقشِ بر آب هستند. در نقطهٔ مقابل اما اگر این نقشی که از کِلک و قلمِ خداوند بر صحیفه هستی نقش بسته و خلاصه اش حقیقتِ وجودیِ انسان است را فهم کند و بپذیرد که هم او برترین و یگانه نقاشِ جهان است، پس نقشهای انسان به حرام نخواهند بود و برای شخصِ وی یا اطرافیان و حتی بشریت نیز مثمرِ ثمر واقع خواهند شد.
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در ادامه بیتِ قبل میفرماید زندگی بر مبنایِ اینکه ما انسانها از نقش هایِ خود طلبِ سعادتمندی داشته باشیم یا نه، به ما بازتاب می دهد، یعنی اگر از ثروتِ خود فقط بمنظورِ برطرف نمودنِ نیازهایِ ضروریِ خود و کمک به دیگران برای اشتغال زایی و دستگیریِ غیر مستقیم از انسانها استفاده کنیم زندگی به ما جامِ مِی می دهد، اما اگر بخواهیم ثروتِ خود را در جهتِ فخر فروشی و خود برتر بینی بکار گیریم و به این صورت از آن طلبِ خوشبختی کنیم، زندگی آنرا به خونِ دل و درد مُبَدَل می کند، همچنین است نقشِ همسری که اگر او را در مالکیتِ خود دیده و پیوسته در کنترل و اراده خود بخواهیم دچارِ خونِ دل و غم و حُزن خواهیم شد و اگر او را جسم نبینیم و بر عکس با دیدنِ جلوه زندگی یا خداوند را در او، وی را جانِ برگرفته از جانان تشخیص دهیم بدونِ شک جامِ میِ در ما جاری می گردد و از اشک و آه و درد و خون خبری نخواهد بود، همچنین نقش هایِ دیگری که برایِ خود در جهان قائلیم بستگیِ کامل به نگرشِ ما به آن نقشها داشته و زندگی یا خداوند بر این مبنا جامِ می یا خونِ دل را بینِ ما تقسیم می کند و قانونِ دایره قسمت اینچنین است، به تجربه نیز در پیرامونِ خود می بینیم کسانی را که ثروتمند هستند و دارایِ خانواده و همسر هستند اما پیوسته خونِ دل خورده و در غم و درد بسر می برند، و دیگرانی هرچند در اقلیت هستند که شبیهِ همین داشته ها را در اختیار دارند اما از جامِ می برخوردار بوده و در آرامش و خوشبختی از زندگیِ خود لذت برده و با عزتمندی و با خاطرِ شاد زندگی می کنند و این همه قسمتی خود خواسته است و نه جبر و محکومیت به خونِ دل خوردن در این جهان.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری ، وان پرده نشین باشد
سپسحافظ به این مطلب مهم اشاره دارد که هر باشنده ای را در این جهان غایت و منظوری است و رسیدن به هشیاری و زنده شدن به اصل خود و ثمر هر چیزی بر وجود مادی ماقبل خود ارجحیت دارد و در اینجا مثال گل و گلاب را آورده است و هدف نهایی گل همان تبدیل شدن به گلاب است . مولانا مثال روغن بادام و بادام را میآورد :
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید ☆ همی گوید که جان داند که من بیش از شجر باشمپس گُل هشیاری جسمی یا بعد جسمانی انسان و گلاب هشیاری جان خدایی انسان است . انسانها به اشتباه گل وجود جسمانی خود و دیگران را به عنوان شاهد بازاری یا آن زیباییِ ظاهری که در بازار می بینند مورد توجه قرار داده و گلاب یا اصل خدایی انسان را که پرده نشین است نمی بینند، و همه این بزرگان در صدد هستند به انسان یاد آوری کنند هدف نهایی خلقت انسان زنده شدن به اصل خدایی خویش میباشد و این جسم و فرم یا شاهدِ بازاری ما تنها ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی میباشد و آن هنگام که انسان به اصل خود زنده گردد ناگزیر تبدیل به شاهد واقعی شده و در ویترین زندگی به آن بالیده ، آن را در معرض دید می گذارند و البته میدانیم همانگونه که تبدیل گل به گلاب را فرایندی دشوار پیش روست تبدیل انسان به اصل پرده نشینِ خود نیز مستلزم مرارت و سختی های خود میباشد که انسان با کار مداوم بر روی خود و با لطف و عنایت خداوند به این مهم دست خواهد یافت همانطور که عرفا به آن رسیدند و باز هم بنا به قول حافظ : فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد، برنامه گنج حضور استاد پرویز شهبازی را برای شناخت بیشتر اندیشه های این بزرگان راهگشاست بویژه برنامه شماره 663 که به تفصیل این غزل زیبا را تفسیر و معنی میکنند .
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطرکاین سابقه پیشین تا روزِ پسین باشد
حافظ بمنظور رفعِ شائبه جبری بودن بواسطه آن دایره قسمت و این حُکمِ ازلی که برداشتِ خطا از این دو بیت میتواند به انفعالِ انسان انجامد در بیتِ مقطع غزل می فرماید گمان مبرید که رندی و عاشقیِ او با این گمانه زنی ها از خاطر میرود، چنین نیست و این عشق که سابق است و از الست تا واپسین روزِی که جهان ادامه دارد از خاطرها و بویژه از خاطرِ عاشقی چون حافظ محو شدنی نیست، الست را بدلیلِ اینکه در زمان نمی گنجد سابقه پیشین نامیده است و تا دنیا پابرجاست نام و اصلِ عشق و رندی نیز ادامه دارد و تا واپسین روزِ هستی عاشقان و رندان در کارِ عاشقی خواهند بود.
مازیار mazisangari@gmail.com در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷: