من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
چرا به عالم اصلی خویش وانروم
دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا
چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان
من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا
هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان
تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پَرّی
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
کسی تو را و تو کس را به بز نمیگیری
تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا
هزار نعره ز بالای آسمان آمد
تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا
چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت
میان کژدم و ماران تو را امان ز کجا
دلا دلا به سر رشته شو، مَثَل بشنو
که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا
شراب خام بیار و به پختگان درده
من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا
شرابخانه درآ و در از درون دربند
تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا
طمع مدار که عمر تو را کران باشد
صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا
اجل قفس شکند مرغ را نیازارد
اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا
خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید
که این دهل ز چه بامست و این بیان ز کجا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر درباره بالاتر بودن مقام و جایگاه انسان و شایستگی او ورای خاکدان دنیاست و شاعر آدمی را متعلق به بهشت و آسمان میداند و در هر بیت با پرسشهایی و مثالهایی به آدمی یادآوری میکند که همه مشکلات انسان از وابستهبودن به دنیای محدود و خاکی و مادی است. در ادامه شاعر به جاودانگی آدمی پرداخته و اینکه مرگ کمترین آسیبی به پرنده جان آدمی نمیتواند بزند و فقط قفس جسم او را در هم میشکند.
من را چه به غم و شادی این دنیا؟ مرا چه به غم باران و غم ناودان؟
چرا به عالم و جای اصلی خود نروم، دل (که زیباپسند است) را چه به تماشای این خاکدان؟
وقتی که خر ندارم و خربنده هم نیستم ای عزیز جان! مرا چه به غم پالان و غم کودبان؟
هزار ساله گذشتی و از عقل و وهم و گمان فراتر رفتی؛ تو از کجا و تنگناهای بدگمان از کجا؟
تو چهار بال هستی تا به آسمان بپری و بروی؛ تو را چه به غم نردبان و بام؟
کسی تو را به بز نمیگیرد و تو هیچکس را به بز نمیگیری؛ تو از کجا و هیاهای چوپان کجا؟ (به بز گرفتن احتمالا معنی «بهحساب آوردن» است)
هزار نعره و غوغا از بالای آسمان آمد اما تو کاهلی میکنی و نمیجویی که این غوغا از کجاست.
وقتی آدمی با یک مار از بهشت بیرون شد تو چرا با کژدمها و مارها بهسر میبری؟
ای عزیز جان، به حرف اصلی بپرداز و اصلکار را بگو! که آسمان را چه به ریسمان؟
شراب خام را بیاور و به پختگان بده! مرا چه به حرف چند قلتبان؟
به شرابخانه درآی و در را بر روی نامحرمان ببند، تو را چه به بد و نیک مردمان؟
فکر مکن که عمر تو پایانی دارد؛ صفات حقی و حق کی حد و کران دارد؟
اجل قفس را میشکند و به پرنده آسیب نمیزند و او را نمیآزارد، مرگ کجا و بال و پر مرغ جاودان از کجا؟
سکوت کن که سخنان بسیار گفتی و کسی نشنید؛ که این دهل از چه بامی به گوش میرسد و این سخنان از کجا؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.