گنجور

 
مولانا

من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا

من از کجا غم باران و ناودان ز کجا

چرا به عالم اصلی خویش وانروم

دل از کجا و تماشای خاک‌دان ز کجا

چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان

من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا

هزار‌ساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان

تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا

تو مرغ چار‌پر‌ی تا بر آسمان پَرّی

تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا

کسی تو را و تو کس را به بز نمی‌گیری

تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا

هزار نعره ز بالای آسمان آمد

تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا

چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت

میان کژدم و ماران تو را امان ز کجا

دلا دلا به سر رشته شو‌، مَثَل بشنو

که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا

شراب خام بیار و به پختگان درده

من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا

شراب‌خانه درآ و در از درون دربند

تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا

طمع مدار که عمر تو را کران باشد

صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا

اجل قفس شکند مرغ را نیازارد

اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا

خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید

که این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز کجا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم