صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو
به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم
تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی
توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو
توی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی
رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و محبت عمیق شاعر به معشوقهاش میپردازد. شاعر معشوق را نور جان خود و منبع زندگی و انرژی میداند. او به صفات کریمانه معشوق اشاره کرده و او را منجی و پناهی برای همه خطاکاران میشناسد. در عین حال، شاعر احساساتی چون فراق و وصال را بیان کرده و از درد جدایی مینالد، در حالی که ارتباط با معشوق را منبع شادی و طرب میداند. در نهایت، او تأکید دارد که معشوق حتی در لحظات جنون و آشفتگی دل، میتواند آرامش و عقل را به او بازگرداند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم بگویم که تو روشنی بخش جان منی؟ زیرا با وجود تو، جان چه قدرتی دارد که بتواند روشنایی تو را تحمل کند؟
هوش مصنوعی: تو مانند پرندهای با شکوه هستی که دیگران برای جلب توجه و احترام، لباسهای زیبا را در زیر سایهی تو به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: تو با مهربانی و بخشش، عذر تمام گنهکاران جهان را میپذیری و با رحمت خود، گرههای سختی را باز میکنی.
هوش مصنوعی: در درون تو یک جواهر نهفته است که در آن دو هزار دریا وجود دارد و تو در دریای بینهایت از ویژگیهای بزرگ و عظیم الهی قرار داری.
هوش مصنوعی: من بر این مینالم که رابطهای که به وجود آمده، چقدر بیوفا است و باید به جداییام بپردازم چون یاری دارم که واقعاً وفادار است.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که به معشوق میرسیم، نمیدانیم این لحظههای خوش چقدر ارزشمندند؛ زیرا زمانهای جدایی هم میتوانند باعث شادی و افزایش زندگی شوند.
هوش مصنوعی: اگر دل دیوانه شود، تویی که رفتهای و در چهرهات عذرخواهی میکنی در زمانی که چهرهات را نشان میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.