گنجور

حاشیه‌ها

علی باقری در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم:

با توجه به حاشیه دوست مان آنا که نوشته شیب بلا کنایه از دنیاست در اینجا کنایه از دنیا نیست بلکه در اینجا کنایه از سرزمین شروان است که شبیه دنیایی ایت که هر لحظه انسان در آن به جای ترقی با شیبی که به سوی افول و بدبختی دارد انسان به جای پیشرفت در آن پس رفت می کند .

علی باقری در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع دوم:

کار من بالا نمی‌گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا
کار[ شاعری ]من دراین [خطه ی شروان] که همچون سرزمین فنا و نابودی است ترقی و پیشرفتی ندارد( در این سرزمین شروان من در زمینه شاعری دورنمایی از ترقی و پیشرفت نمی بینم ) زیرا حوادث ناگوار بشدت مرا در تنگنا قرار داده اند و مشقت و سختی های زندگی همانند اسیری دست و بالم را بسته اند .
توضیحات بیشتر :روح همیشه‌مسافر خاقانی هرگز در تنگنای زادگاهش، شروان، نمی‌گنجید. او همواره در آرزوی رفتن به سرزمین‌های دیگر و دیدن و رسیدن به افق‌های بازتر بود. مدتی به عِراق رفت و مدتی در بغداد زیست و مدتی در موصل و آسیای صغیر و... نزدیک به بیست سال پایانی عمرش را نیز در تبریز روزگار گذراند؛ اما بیش از هر کجا مشتاق زیارت کعبه بود و پس از آن رفتن به خراسان. دیدار خراسان در قصایدش بسیار بازتاب یافته است و خاقانی هرگز نتوانست خراسان را ببیند.این ابیات دردِ دلِ خاقانی است دردِ دلی که انگار انعکاسش در تمام دوران زندگی خاقانی با او بوده است و در جای‌جای شعرش دیده می‌شود. تنگدلی و ناراحتیِ این‌که در شروان زندگی می‌کند و نمی‌تواند به خراسان برود، در اشعارش از این محدودیت و معذوریتی که خاقان برای او فراهم کرده است می‌نالد و آرزوی رهایی از قفس شروان و پیوستن به خراسان با اوست. از همان اوان جوانی که به واسطه‌ی عمویش به دربار معرفی می‌شود، حدود سن 15- 16 سالگی، این آرزو با او بوده است.
رفتن به عراق (عراق عجم که مرکز آن ملک ری و اراک بوده است) هم آرزوی خاقانی است، قبل از آن که ری را دیده باشد. هر دو شهر در ذهن او جای دارند؛ با این تفاوت که خاقانی ری را می‌بیند و از رازیان می‌رنجد و طبع کمال‌جوی او با دیدن ری ناخرسند می‌شود و می‌فهمد که ری آن شهری نیست که در طلبش بوده است. پس همه‌ی چیزهایی که در رؤیاهایش درباره‌ی ری پرورده خراب می‌شود؛ ولی خراسان هم‌چنان در شعرش به عنوان مدینه‌ی فاضله و شهر آرمانی باقی می‌ماند؛ چراکه نتوانسته بود به آن‌جا برود.
ای عراق الله جارک نیک مشعوفم به تو
وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را
شروان در نزد خاقانی بسیار منفور است با آن‌که مولد او هم بوده است. شاعر ناراضی است چون هم دل و همزبانی در شروان ندارد.
آروزوها ی از دست رفته را دراین بیت از خاقانی به روشنی می توان دید .
ایزد نخواست آن‌چه دلم خواست لاجرم/ هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم.
به نظر نگارنده تمام غمی که در دل خاقانی بوده در همین بیت آمده است.

امیرحسین در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵ - تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی:

علت به کارگیری 《دوراندیش》 در 《کسی کو عقل دوراندیش دارد...》به عنوان یک صفت منفی چیست؟ این واژه در چه معنایی آمده است؟

امیرحسین در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل:

سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد / که کام‌بخشی او را بهانه بی سببی‌ست

س.کوروش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴:

عابد جان حنای شما دیگه رنگی نداره ، اینقدر خودتون رو گول نزنید . خیام اگر بزرگ به این نوع از نگرش و تفکرش بزرگ و مشهور.

علیرضا رضایی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷:

درود بر شما
در رج آخر مصراع دوم بنظر درست نمی‌آید. آنجایی که گفته میشود «می‌تواند تارج رفعت از سر کیوان گرفت» باید گفته میشد «میتوان تاج رفعت از سر کیوان گرفت» که وزن به هم میریزد و با مصرع اول که سوم شخص است جور نخواهد شد. یا اینکه بجای «گرفت»باید گفته میشد «بگیرد» که وزن خراب میشود.
شاید «گرفت» در اصل «گِرَد»(تخفیف «گیرد») بوده است:
هرکه چون صائب دم بر کرسی همت نهاد
می‌تواند تاج رفعت از سر کیوان گرد

شهزاد در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

بنظرم : "در هوس خیال او همچو خیار گشته ام" بهتر است

خموش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:

مصرع «که برگشت ستم بدان فرهی»
باید بشه
«که برگشت رستم بدان فرهی»

حسین جباری در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

محسن چاوشی حتی اگه فقط برای شهرت خودش یا با هر نیت غیر ادبی که این غزل رو خونده باشه در تأییدش همین بس که منو عاشق اشعار مولوی و سعدی و حافظ کرد، والسلام.

امیر در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

هلیله نام میوه ای بزرگ از یک نوع درخت چینی و هندی و بلوچی است که در طب سنتی از آن به عنوان ملیّن استفاده میشده و قبض و اطلاق هم نام دو بیماری متضاد گوارشی هستند که اولی به معنای گرفتگی روده و دیگری به معنای روانی شکم است و حضرت مولانا با این تمثیل اشاره به وارونی امور در نتیجه قساوت قلب و نیت زشت دارد.

مهوش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:

درود بر محسن نامجو و موسیقی زیبایش و این شعر زیبا

محبت در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

در مورد دو واژه آخر مطروحه در آخرین مصرع:
که آخری بود آخر شبان یلدا را
وهمچنین در جواب آقا مهدی عزیز گفتنی ام که در لغتنامه دهخدا در معنی واژه های آخر با فتحه دار وکسره دار بودن حرف خ آمده است:
آخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری. یکی از دو چیز یا دو کس. غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین.
آخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت. باَنجام. سرانجام. انجام. بازپسین. اخیر. واپسین. پسین. اَفدُم. آفدم. در آخر. به آفدم. پایان. فرجام. بفرجام. فرجامین. خاتمه. کرانه. کران. غایت. نهایت. خاتمت. پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل. مؤنث : آخِره. ج ، آخِرین ، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها :
معنا ومفهوم مصرع : که آخری بود آخر شبان یلدا را
این است که : نهایتا شبهای یلدا به پایان خواهد رسید وآخر اولی به معنی پایان وآخردومی به معنی در نهایت می باشد. اگر این معنی برا این مصرع درست باشد حرف خ هر دواژه آخر باید مکسر باشد. در این حالت هم گوینده محترم شعر هر دو واژه را صحیح تلفظ نکرده اند و هم نظر آقا مهدی در مورد فتحه دار بودن حرف خ یکی آخرها نا درست است.

محسن حیدرزاده جزی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷:

در بیت چهارم بهتر است برای پیشگیری از لغزش خواننده ، پایان مصرع دوم این گونه نوشته شود :
به رای رزین

هادی بهار در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۵:

من ذره بُدم از همه بیشم کردی
پس مانده بُدم از همه پیشم کردی

محسن حیدرزاده جزی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۸۰:

در بیت چهارم زانک (زانکه ) درست است.

محسن حیدرزاده جزی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۴۹ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:

در بیت چهارم تیر غمزه درست است .

کاظم ایاصوفی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲:

مصراع اول بیت سوم دیار صحیح است نه دیدار

عین. ح در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ستایش سلطان محمود و اقتفای استاد لبیبی:

گذشته از چند خطای تایپی در متن، عنوان هم اشکال دارد. سلطان محمود در مورد جد بزرگ این محمود به کار می‌رود. ممدوح این شعر امیر محمود است که پادشاه نیست، از جانب پادشاه غزنوی والی هند است. بنابراین لازم است در عنوان نوشته شود در مدح امیرمحمود.

حجت اله در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:

درود به همه
یک بیت از این شعر در نسخه ی خوانساری موجود است بدین شرح:
واعظ زتاب فکرت بیحاصلم بسوخت
ساقی کجاست تا زند آبی بر اتشم
تعبیرات خوبی از ابیات در این حاشیه خواندم اگر ممکنه از این بیت هم برداشت شخصیتون رو بفرمایید

عین. ح در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او:

بیت پایانی نشان می‌دهد که رابطهٔ مسعود با ابوالفرج رونی بد و دشمنانه نبوده است؛ زیرا مصراع آخر را از او گرفته است. انوری هم که ارادت ویژه‌ای به ابوالفرج داشته، قصیده‌ای به همین وزن و قافیه سروده که بیت آخرش اینگونه است:
هم از آن سان که بوالفرج گوید
روزگار عصیر انگورست

۱
۲۲۵۴
۲۲۵۵
۲۲۵۶
۲۲۵۷
۲۲۵۸
۵۵۲۲