مست ترا به هیچ میی احتیاج نیست
رنج مرا ز هیچ طبیبی علاج نیست
ای مه، مشو مقابل چشمم که با رخش
ما را به هیچ وجه به تو احتیاج نیست
با من مگو حکایت جمشید و افسرش
خاک در سرای مغان کم ز تاج نیست
با دوست غرض حاجت خود چند می کنی
او واقف است، حاجت چندین لجاج نیست
نقد دلی که سکه وحدت نیافته ست
آن قلب را به هیچ ولایت رواج نیست
تاراج گشت ملک دل از جور نیکوان
ای دل، برو که بر ده ویران خراج نیست
خسرو ندید مثل تو در کاینات هیچ
ز اهل نظر که جز صفت چشم کاج نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر expresses احساساتی عمیق از عدم نیاز به چیزهای مادی و دنیوی. شاعر به غنای درون و مستی روحی اشاره میکند که به هیچ چیز دیگری محتاج نیست. او به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند و میگوید که وجود او کافی است و نیازی به حکایتها و داستانهای گذشته نیست. شاعر همچنین به دوستی و نیازهای دنیوی اشاره میکند و میگوید که دوست واقعی نیازهای یکدیگر را میداند و نیازی به درخواست نیست. در نهایت، شاعر از غم و درد دل و ویرانی روحی که از مشکلات و ظلمها رنج میبرد، سخن میگوید و تأکید میکند که مانند محبوب خود، کسی در جهان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو برای مستی نیازی به می نداری و درد من هیچ درمانی از هیچ پزشکی ندارد.
هوش مصنوعی: ای ماه، لطفاً در برابر چشمانم نایست، زیرا با زیبایی تو اصلاً نیازی به هیچ چیز دیگری نداریم.
هوش مصنوعی: با من از داستان جمشید و تاجش صحبت نکن، زیرا در دل سرای مغان، خاک هم از تاج کم ارزشتر نیست.
هوش مصنوعی: با دوست چرا برای برآوردن نیازهایت مدام درخواست میکنی؟ او خود از نیازهایت آگاه است و این درخواستها نشاندهنده لجاجت نیست.
هوش مصنوعی: دلهایی که به درک و فهم یکپارچگی نرسیدهاند، در هیچجا ارزش و اعتبار ندارند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر ستم نیکان نابود شده است، ای دل، برو که در این سرزمین خراب، دیگر مالیاتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خسرو در کائنات هیچکس را مانند تو ندیده است، حتی اهل نظر که فقط صفت چشمانت را میتوانند وصف کنند و به جز آن چیزی نتوانند بگویند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مجنون عشق را هوس تخت و تاج نیست
اورا که عقل نیست بهیچ احتیاج نیست
گیتی نما چه حاجت؟ اگر جم بصیرتی
آیینه یی به ازمی و جام زجاج نیست
هر کس که بود از هنر خود رواج یافت
[...]
بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست
گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
این دل که در عیار وفا نقد خالص است
بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
جامی که هر شکسته ازان لعل پارهای است
[...]
در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست
در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست
چشم تری به چین جبین می توان فروخت
کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست
خاطر به خنده گل و مل وانمی شود
[...]
مجروح عشق را سر و برگ علاج نیست
این خون گرفته را به طبیب احتیاج نیست
برق از زمین سوخته نومید می رود
تاراج دیده را غم باج و خراج نیست
در وادیی که قطع امیدست چاره ساز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.