اَعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریانِ بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنیٰ چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پُر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندمِ بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!
در بیابانِ خشک و ریگِ روان
تشنه را در دهان چه دُر چه صدف
مردِ بیتوشه کاوفتاد از پای
بر کمربندِ او چه زر چه خَزَف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: یه اعرابی در بصره داستانی را تعریف میکرد که وقتی در بیابان迷了 و هیچ چیزی برای خوردن نداشت، ناگهان کیسهای پر از مروارید پیدا کرد. او بیان کرد که شادی آن لحظه را هرگز فراموش نمیکند زیرا ابتدا فکر کرده بود که این کیسه پر از گندم بریان است. اما سپس متوجه تلخی و ناامیدی شد که در واقع مروارید است. این نشاندهنده وضعیت ناامیدی یک فرد در یک بیابان خشک و تشنه است که شاید امیدی به زنده ماندن نداشته باشد.
«زاد معنیٰ»: آنچه بر آن نامِ توشه و زاد توان نهاد. (معنیٰ با الف مقصوره خوانده شود/ معنا)
تشنهکام را در صحرایِ سوزنده و در میانِ ریگِ رونده، خواه مرواریدِ گرانبها در کام باشد خواه صدفِ کمقیمت هیچیک تفاوتی نکند،
شخصِ بیزاد (بی توشه) هم چون از پا در آید چه در هَمیانش (کیسهٔ پولش) زر باشد چه خرده سفال، هر دو یکسان است و سودی ندهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.