امید در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:
بار دیگر غلط کردیم راه
من چون بیمار بودم دهانم تلخ بود و گمان میکردم حلوا تلخ است
ببخشید
مجید آخته در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن:
درود بر پاسدارندگان گنجینهی ارزشمند و گهربار ادب پارسی!
با سپاس از دارندهی سایت گرانارج گنجور و همیاران و گردانندگان پرتلاش آن!
اینک که این سایت، گنجینه و مرجعی برای جستارهای اینترنتی ادبدوستان بهشمار میرود، جای آن دارد که این مجموعهی گرانبها با بازبینی و ویرایشی علمی، از کژیها و نوشتار شتابزده و نادرست، پیراسته گردیده، منبع علمی قابل استنادی در گسترهی لدب پارسی را برای جویندگان این زر ناب فراهم آورد.
باز هم بیکران سپاسها!
A T در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
عرض سلام به مخاطبین عزیز.
لطفاً مستحضر باشید که ترجمهی مذکور، هیچ سنخیّتی با شعر استاد سیدمحمدحسین بهجتتبریزی (متخلص به شهریار)، ندارد.
و این معادلگویی یا ترجمه، بیشتر باعث نارضایتی اهل ادب و هنر میباشد که چنین باعث سرافکندگیمان گردیدهست.
لطفاً استاد شهریار، یا زبانترکی و آذری، و همچنین ادب و هنر خطّهی مربوطه را، با این ترجمه نسنجیده و امتیاز دهی نفرمائید.
ضمن عذرخواهی بدلیل این ترجمهی نابجا، از توجه و عنایتتان، سپاسگذارم.
طاهری.
1399/01/13، تبریز.
میثم در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:
سلام
با سپاس از آقا رضا به خاطر شرح زیباشون و اقا سهیل قاسمی.
علی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند:
حَدَّثَنَا اَلْحَاکِمُ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحَافِظُ جُمْلَةً قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اَلْعَزِیزِ بْنُ نَصْرٍ اَلْأُمَوِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ اَلْحَصِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عُمَارَةَ اَلْبَغْدَادِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ خَلِیفَةَ أَخُو هَوْذَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی بَکْرٍ اَلْمُلَیْکِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ شِهَابٍ اَلزُّهْرِیُّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ اِبْنِ عُمَرَ قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : قَالَ لِی جَبْرَئِیلُ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَی - وَلاَیَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی.
نشانی : شواهد التنزیل لقواعد التفضیل , جلد 1 , صفحه 170
امیرحسین رایگان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:
بیت دوم مصراع اول: بوسم——-> ببوسم
ممنون
سید احمد مجاب در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
گفتم از خط دار و گیر حسن او آخر (شود)
نجمه برناس در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:
بیت آخر شمس و قمر آرایه مراعات نظیر دارد
برقع یعنی روبند، نقاب ، ماه استعاره از معشوق
نجمه برناس در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:
بیت دوم: اشاره دارد به اینکه بسیار گریه می کند در واقع خون گریه می کند
بیت سوم : آرایه تضاد در بحر یعنی دریا و بر یعنی خشکی ، خشک و تر تضاد دارد .
بیت چهارم : لعل سنگ قیمتی قرمز رنگ که همیشه لب یار را به آن تشبیه می کنند در اینجا چون مشبه یعنی لب حذف شده است و مشبه به، به تنهایی آمده است میشود استعاره، پس لعل استعاره از لب یار
در بیت های پایانی شاعر می گوید :زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت
تیغ استعاره از عشق همانطور که تیغ یا شمشیر زندگی را از انسان می گیرد و می کشد عشق یار هم عاشق را می کشد .
برگ بی برگی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
سلسلهٔ زلف با عنایت به مصراع دوم علاوه بر معنیِ زنجیر کنایه از این جهانِ فُرم و صورت است که بسیار دراز و عریض و طویل است و دامی برای انسان، مخاطب خداوند است که با چنین سلسلهٔ زلف زیبا و فریبنده ای به انسان فرصت داده است تا پس از نافرمانی در بهشت و هبوط در این سلسلهٔ زلف بتواند بارِ دیگر با نظر بر این سلسلهٔ زیبا دیوانه و عاشق شود و بار دیگر مورد نوازشِ معشوقِ ازل قرار گرفته و فرصتِ بازگشت به او را داشته باشد، حافظ این فرصت را دوجانبه می داند چرا که این فِراق و جدایی از اساس ذهنی و توهمی بوده و همهٔ هستی یک خرد و هُشیاری بیش نیست.ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
اما انسان که در سلسلهٔ این جهان در بند و گرفتار شده است سراسر نیاز است و معشوق سراپا ناز، یعنی با اینکه اشتیاق برای پیوستنِ انسان به اصل خود دو جانبه است این انسان است که نیازمند است و می خواهد قائم به او شود، اما خداوند که قائم به ذاتِ خود است بی نیاز از انسان برای چنین بازگشتی ست، پس عادتِ او ناز کردن است و حافظ از معشوقِ الست می خواهد تا با عنایت به اینکه "برخلاف آمدِ عادت موجبِ کامیابی ست" حال که به احوالپرسیِ اربابِ نیاز یعنی انسانِ دیوانه و عاشق آمده است ساعتی و یا لحظه ای این عادتِ ناز کردن را بگرداند، باشد که موجباتِ وصال و کامیابیِ حافظ فراهم گردد.
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای"بالایِ" یعنی مرتبهٔ متعالیِ معشوقِ الست، به صلح یعنی با رضایتمندی و جنگ یعنی با ستیزه گری و مقاومت، پس حافظ میفرماید انسان چه با صلح و رضایتمندی و چه با ستیزه گری که جنگ است، به هر حال بایستی در پیشگاهِ بالا بلندِ معشوقِ ازل نسبت به خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بمیرد، چرا که بهر حال این معشوق با نازی آمده است که برازندهٔ اوست، چنانچه مولانا نیز فرموده است؛ آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بی خودت کنم در دل وجان نشانمت
پس جنگِ مورد نظرِ حافظ نیز چنین است که اگر انسان با میل و رغبت و صلح نسبت به خودِ نفسانی بمیرد که چه بهتر، در غیر اینصورت خداوند با کشیدنِ گوشِ انسان و با اعلانِ جنگ او را بی دل و بی خود می کند، این جنگ می تواند ناکام کردنِ انسان باشد نسبت به هر چیزِ بیرونی و مربوط به سلسلهٔ زلف که این جهانی ست و مادی، تا اینکه سرانجام انسان با تحملِ دردهای ناشی از نامرادی های زندگی بی دل و بی خود شده و بسوی معشوق بازگردد.
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آب همان جریان اصیل زندگی و خرد و هشیاری ایزدی و آتش همان دردها و رنجهای ناشی از تعلق خاطر انسان به چیزهای این جهان میباشند و این دو را طراحی خداوند یا زندگی در نهاد انسان قرار داده و بهم آمیخته است تا هرکه را آب فایق شد به حضور زنده شده و در زمره ره یافتگان باشد و هرکه را آتش و دردها و خودِ دروغین و هم هویت شدگی ها غلبه کند در زمره کسانی که گوش کشان و با جنگ و اوقات تلخی به محضرش ببرند و حقیقتاً که تجمیع این آب و آتش از اعجاز لب لعل اوست.
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
پس با توجه به ابیاتِ پیشین دریافتیم که بهر حال خداوند یا معشوقِ ازل چه با صلح و چه با جنگ و با غمزه اش( با عنایتِ چشمِ خونریزش) خویشتنِ برآمده از ذهن انسان را که توهم است کشته می خواهد، و حافظ می فرماید اما آفرین بر او که نرم و نازک دل است و از سرِ مهر و مهربانی نسبت به انسان است که اجازه نمی دهد این خودِ کاذب بیش از این در وجودِ انسان تُرک تازی کند، و با همین نرم دلی ست که بهرِ ثواب بر سرِ جنازهٔ این کشته حاضر شده و نمازِ میِّت می خواند تا این کشته باور کند که مرده است و با غفلتِ انسان بار دیگر سودای بازگشت و کنترلِ ابعادِ وجودی او را در سر نپرورد.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
زهد و تقوایی که برآمده از ذهن میباشد معیاری برای سنجش و مقایسه با اصلِ انسان نیست، پس حافظ زهد را نیز در زمرهٔ توهماتِ خویشتنِ ذهنیِ انسان قرار داده و می فرماید زاهد گمان مبَرَد که با قرار دادنِ زهدش در دل می تواند از این خون و خونریزی جانِ سالم به در بَرَد، این معشوقی که من می بینم مست است و آشفته از این ریا کاری ها، پس برای به تاراج بردن همه چیزهای این جهانی و از جمله باورهایی که انسان در دل و مرکز خود قرار داده است حتی تا خلوتگه راز و محرابِ راز و نیازِ زاهد آمده است و هیچ چیزی جلودارش نیست.
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای
دگرت یعنی بار دیگر، پس آن معشوق که مستِ بادهٔ الست است و آشفته حال از اینهمه ریا کاریِ انسان، به حافظ رسیده و می فرماید ای حافظ می بینم که بار دیگر خرقه ات شراب آلوده است، مگر تو هم ریاکارانه از مذهبِ این طایفه که خرقهٔ زهد می پوشند اما شراب می نوشند باز آمده ای و در محفل و در زُمره زاهدانِ ریایی هستی؟ و البته که آن معشوق بهتر از هر کسی می داند حافظ که تسلیم است و معشوق را برازندهٔ ناز می داند خرقه اش آلوده است به شرابِ عشق و او از میکدهٔ عاشقی آمده است.
مرتضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:
هایده این غزل رو فوق العاده خونده که توصیه می کنم حتما دوستان گوش بدهند و لذت ببرند.
بی نشان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
صابر مصبوری در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
برادر مجتبی.........
جواب سوال شما را خود شیخ محمود کمی جلو تر کمی جلو تر در بخش 40 همینجا داده است
بی نشان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲:
گویند که پیغمبر ما امت و دین را
چون رفت ز عالم به فلان داد و به بهمان
پیغمبری ای بیخردان ملک الهی است
از ملکت قیصر به و از ملکت خاقان
کاظم ایاصوفی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:
مصراع اول بیت چهارم نمیگریی شاید بهتر باشد چون در مصراع دوم خنده آورده است.
امیر حسین زنجانبر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
خوانش مصراع نخست به صورت «لعل سیراب به خون، تشنه لب یار من است» ناصواب است. چرا که در این صورت حرف اضافه ای که به دنبال «سیراب» می آید به جای «به» باید «از» می بود. یعنی «از چیزی سیراب» می شوند نه «به چیزی سیراب». از سویی دیگر «به چیزی تشنه» میشوند. بنابراین باید به لحاظ دستوری «به خون تشنه» شد، نه «به خون سیراب».
ثانیا اگر قرائب فوق را درست فرض کنیم، در آن صورت «تشنه بودن» حشو خواهد بود چون بحث کلی مصراع اول و دوم برسر لعل و خونخوارگی معشوق و جان دادن عاشق است، و بحثی در مورد تشنگی یار و لب نیست.
در واقع فقط در صورت به خون تشنه بودن یار است که با استفاده از میل سیری ناپذیر یار به کشتن، و با جان دادن عاشق، شرایط دیدار آن دو محقق میشود.
ثالثا خوانش شعر به صورت فوق، با تعقید همراه خواهد بودو حالت سهل و ممتنع خوانش «لعل سیراب، به خون تشنه، لب یار من است» را از دست خواهد داد و این تعقید در خوانش از حافظ بعید است
ابنابه در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:
دوستان لطفا قینوس نفرمایید و نظرات خود را صریح بیان کنید .
بی نام در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۳ - جواب گفتن خرگوش ایشان را:
شرح و تفسیر بیت 1000
گفت : ای یاران مرا مهلت دهید / تا به مکرم از بلا بیرون جهید
خرگوش به نخچیران گفت : ای یاران به من مهلت دهید تا با تدبیرم شر این شیر را از سر شما دور کنم .
شرح و تفسیر بیت 1001
تا امان یابد به مکرم جانتان / ماند این میراث فرزندانتان
تا به سبب تدبیر من ، جان شما به ایمنی درآید و این تدبیر میراثی شود برای فرزندانتان . [ تا اگر روزی بدین گونه به بلا مبتلا شدند . تدبیری نظیر تدبیر من بکار بندند . ]
شرح و تفسیر بیت 1002
هر پیمبر در میان امتان / همچنین تا مخلصی می خواندشان
در دنیا هر پیامبری راه رهایی و خلاصی را به امت خود نشان داده است .
شرح و تفسیر بیت 1003
کز فلک راه برون شو دیده بود / در نظر چون مردمک پیچیده بود
انبیا می دانستند که چگونه بشر می تواند از کمند زمین و زمان خارج شود و به مقام تجرید محض برسد هر چند که آنان در نظر مردمان مانند مردمک چشم کوچک جلوه می کردند . [ مراد این است که افراد بزرگ و والا نیز ظاهرا در چشم عامه مردم خرد و بی مقدار می آیند ولی برحسب باطن همچو مردمک چشم عزیزند . و می توانند دنیایی را در وجود خود جای دهند . ]
شرح و تفسیر بیت 1004
مردمش چون مردمک دیدند خرد / در بزرگی مردمک ، کس ره نبرد
مردمان ، پیامبران را مانند مردمک چشم کوچک می دیدند زیرا که به بزرگی مردمک چشم پی نبرده بودند . [ آنچه که از ابیات اخیر مستفاد می شود این است که ارزش و اعتبار هر چیزی به کیفیت و خاصیت آن است نه بزرگی و کوچکی آن . مثلا مردمک چشم نقطه ای ریز است اما می تواند کوههای سر به فلک کشیده و دریاهای پهناور را در خود جای دهد . پس ارزش انسان نیز به اندیشه است نه درشتی اندام و قدرت بازر . ]
بی نام در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۲ - انکار کردن نخچیران بر خرگوش در تاخیر رفتن بر شیر:
شرح و تفسیر بیت 998
قوم گفتندش که چندین گاه ما / جان فدا کردیم در عهد و وفا
نخچیران گفتند : ای خرگوش ! مدتی است که ما برای رعایت عهد و پیمان جانمان را فدا کرده ایم .
شرح و تفسیر بیت 999
تو مجو بدنامی ما ای عنود / تا نرنجد شیر ، رو رو زود زود
ای ستیزه گر ! تو سبب مشو که ما بدنام شویم پس هرچه زودتر برو تا شیر از ما نرنجد .
– از آنجا که شخصیتهای داستلانی مولانا ثابت نمی مانند در اینجا داستان وارد مرحله تازه ای می گردد و شخصیتهای آن تغییر می کنند . قبلا “شیر” نماینده اهل اختیار و متوکلان اهل سعی و تلاش بود اما زین پس نماد نفس اماره است و “خرگوش” نماد عقل معاد و “نخچیران” نماد جان و قوای روحانیه آدمی است . نفس اماره بلای جان و قوای روحانیه آدمی است که باید به نیروی عقل معاد و از راه ریاضت و مجاهده بر آن پیروز شد .
Mohammadi در ۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۶: