برگ بی برگی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
صُراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتشِ این زرق در دفتر نمی گیرد
تصویرِ اولیه ای که از این بیت در ذهنِ مخاطب شکل می گیرد حافظ را می بینیم که در زیرِ خرقه خود کوزه ای از شراب را حمل می کند و مردم گمان می کنند دفتر یا قرآن است که او با خود می کشد، اما با توجه به شهرتِ حافظ به شراب خواری از نوعِ انگوری در نزدِ عوامِ ظاهر بین چنین برداشتی درست نمی نماید، و به همین دلیل گمانِ مردم بیشتر بر صراحی و تُنگِ شراب خواهد بود تا قرآن و کتاب، اما صُراحی کشیدن کنایه ای ست از نوشیدنِ شراب و عارفان جملگی تاکید دارند بر پنهانی نوشیدنِ شرابِ عشق و معرفت، بلکه عدمِ تظاهر به نوشیدنِ چنین شرابی را برای تداومِ کارِ معنوی لازم می دانند ، حافظ در غزلی می فرماید؛
دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب/ ای عزیزِ من نه عیب، آن به که پنهانی بوَد
پس حافظ مردمی را می بیند که غزلهایِ زیبا و بی نقصِ حافظ بویژه از لحاظ ادبی را نتیجه دفتر یا دانشِ کتابیِ او می دانند و هیچگونه انگار و تصوری ندارند از اینکه منشأ و سرچشمه چنین ذوقِ بینظیری جوهر و ذاتِ خدایی و ثمره صُراحی کشیدن و شراب نوشیِ حافظ است و ربطِ چندانی به دفتر و دانشِ کتابی ندارد، چنانچه بزرگترین ادیبانِ نیز از آن زمان تا کنون توفیقی در سرودنِ بیت یا غزلی با ویژگیِ غزلهایِ حافظ بدست نیاورده اند ، آثاری که هر گونه تفکر و اندیشه ای را اقناع نموده، عارفان ، عُشاق ، فلاسفه ، ادیبانِ موسیقی دانان و دیگر اقشارِ مردم هر کدام به فراخورِ حالِ خود از آن حظِ وافر و بهره ها ببرند، در مصراع دوم زرق یعنی ریا و "این زرق" بیان کنند نوعِ متفاوتی از زرق است که بارِ منفی ندارد و بلکه مثبت است، زیرا حافظ قصدِ جار زدن در کوی و برزن را ندارد که هر لحظه در حالِ دریافتِ شرابِ از میخانه عشق است ، پس همان بهتر که مردم او را فاسق و شرابخوار بدانند و این ابیات و غزلها را نیز نتیجه دانشِ کتابیِ او و دفتر انگارند ، حافظ هم که از این انگار و تصورِ مردمِ کوی و برزن بدش نمی آید و اندیشه این پنهان کاری که نزدیک است به ملامتی ها خود نوعی زرق و ریا ست اما ریایی مثبت و بلکه لازم برای پیشگیری از قطعِ جریانِ شراب، اما همه ریا کاری ها در معنیِ عامِ کلمه تولیدِ آتش و درد می کند و حافظ در عجب است که این نوعِ خاصِ ریا نه تنها هیچگونه درد و یا آسیبی را به دفتر و دانشی که در آرایه هایِ ادبی و هنریِ شعر دارد وارد نمی کند ، حتی روز بروز بر این دانشی که از ماورایِ ذهن جوشیده و فوران می کند افزوده می گردد.
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد
دلق مرقع خرقه یا جامه ای پشمینه را گویند که وصله و تکه دوزی شده باشد و حافظ میفرماید انسان چیزهای این جهانی را که همگی از جنس فکر میباشند از قبیل دانش، اموال ، مقام و اعتبار شغلی یا علمی ، باورها و اعتقاداتِ موروثی و تقلیدی ، همسر زیبا و فرزندان موفق ، جوانی و بدن قدرتمند و چیزهایی از این دست، یعنی چیزهایی که خود را به آنها توصیف میکند مانندِ تکه هایِ رنگارنگِ دلق به یکدیگر دوخته و چیدمانی از آنها را خود می پندارد و جان اصلی خود را در زیر این دلق پنهان نموده است و پیر می فروش همه این اعتبار های دنیوی را به پشیزی نمی خرد و جام می زندگی بخش خود را به او نخواهد داد مگر اینکه انسان سرانجام روزی به این حقیقت برسد که باید تمام این چیزها را که خود می پنداشته است سوزانده و از قید و بند آنها رهایی یابد و در واقع این بهای می معرفت و خرد زندگیست که باید پرداخت کند .از آن رو هست یاران را صفاها با میِ لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد
یاران همه عاشقانی هستند که در امرِ باده نوشی به یکدیگر یاری می رسانند، میِ لعل ضمنِ اشاره به شرابِ سرخ فام، تداعی کننده لبانِ حضرتِ دوست است که انسان هرچه تعلیم و آموزش را به یاد دارد از کلامِ زندگی بخشِ او دارد، جوهر یعنی اصل و ذات یا جانِ انسان که قدیم است و برگرفته یا پرتوی از آن نورِ کُل، و حافظ میفرماید بجز راستی و درستی هیچ نقشی با جوهر یا اصلِ خداییِ انسان در نمیگیرد، یعنی ریا کاری و زرق با جوهرِ انسان سازگار نیست و این جوهر نه تنها ریا کاری، بلکه جمیعِ رذائل اخلاقی را تشخیص داده و رد می کند، و درست به علتِ همین راستی، صداقت و یکرنگی ست که یاران و عاشقان با می و شرابی که از ذات و جوهرِ خود یا حضرتِ معشوق جوشیده و تراوش میکند صفا و یا به اصطلاح امروزی حالها می کنند، و پرسش این است که آیا "این زرق" را که مثبت میبینیم و موجبِ استمرارِ دریافتِ شراب نیز مشمولِ این راستی می گردد یا خیر ؟ و پاسخ اینکه نحوه سخن گفتنِ حافظ با انسان که از شراب و عاشقی می گوید عینِ راستی و صداقت است، اینکه ما چه استنباطی از کنایه و استعاره هایِ بکار رفته در شعرش داشته باشیم بستگی به دیدگاه و جهانبینی و درکِ ما از هستی دارد و بس.
سر و چشمی چُنین دلکش، تو گویی چشم از او بر دوز ؟
برو کاین وعظِ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
سر نمادِ فکر و اندیشه است و چشم یعنی جهان بینی و نگرشِ خداوند به هستی که سراسر عشق است و زیبایی ، پس حافظ چنین اندیشه و دیدِ خداوندی را دلکش می خواند یعنی بواسطه اینکه جوهرِ انسان نیز هم اوست جذبِ چنین اندیشه و نگرشِ زیبایی می شود و آنگاه واعظ یا انسانهایی که از این سر و چشم آگاهی ندارند و خدایی ذهنی را تصور کرده و به خیالِ خود پرستش و دیگران را نیز به آن موعظه می کنند، از حافظ و انسانهای عاشق می خواهند که از اینهمه زیبایی و زیبا دیدن چشم بر دوخته و به آن نظر نکنند، حافظ میفرماید این وعظی بی معنی ست زیرا نگرشِ او به جهان و زندگی بر پایه عشق و زیبایی می باشد، پس ای واعظ برو و دور باش که اینچنین موعظه های بی ربط در او سر نگرفته و تاثیری ندارند.
نصیحت گویِ رندان را که با حکمِ قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم ، مگر ساغر نمی گیرد
پس حافظ این اندیشه و چشم و نگاهی را که از حضرتِ دوست دارد به واسطه حکمِ قضا و کن فکانِ خداوند است و خواستِ او ، که اگر نمی خواست حافظ در چنین سمت و سویی قرار گیرد این اتفاق نمی افتاد و او در راه و طریقِ عاشقی قرار نمی گرفت، پس اصرارِ نصیحت گو یا واعظ برایِ تغییرِ اندیشه و نگاهِ رندی چون حافظ در حکمِ جنگ با قضای الهی ست ، در مصراع دوم دلِ تنگِ واعظ اولآ دلالت دارد بر غمگینی و عدمِ وجودِ شادی در او که نشانه ای ست از عدمِ حقانیتِ راه و خدایِ جبارِ ذهنی که برگزیده است ، و دیگر اینکه دلش تنگ و بسته است یعنی از فضای باز درونی یا شرحِ صدر نیز بی بهره است ، پس این دو ویژگی یا درواقع فقدانی که در واعظ وجود دارد و از نشانه هایِ بارز و صفاتِ خداوند است اما در او اثری از آنها دیده نمی شود بیانگر این مطلب است که واعظ از ساغر و شراب خرد الهی بی بهره و بی نصیب مانده و بجایِ نصیحتِ رندان باید فکری برایِ خود بکند.
میانِ گریه می خندم ، که چون شمع اندر این مجلس
زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی گیرد
مجلسی که حافظ از آن میگوید مربوط به مکان یا زمانِ خاصی نیست و تا گیتی پا برجاست ادامه دارد و مجلسیان نیز همه انسانها هستند و در این مجلس حافظ نیز همچون شمع (خورشیدی) که خود می سوزد تا نورِ خرد و روشنایی را به این جهان ارزانی کند جلوه گری می کند اما دریغا که گوشِ شنوا و چشمِ بینایی وجود ندارد و همین امر موجبِ گریه و تاسفِ او به حالِ همه انسانها می گردد، حافظ می بیند علیرغمِ این نطق و ابیاتی چنین آتشین که بکار میبرد تا شمعِ خرد و بینشِ ما را روشن کند اما این شمع ها در نگرفته و روشن نمی شوند زیرا ما از بطنِ شعله شمع گریزان هستیم و در عوض به حاشیه ها و نوعِ شراب و جنسِ صراحیِ حافظ می پردازیم که همین امر موجبِ درآمیختنِ گریه و خنده او شده است.
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیرد
اگر آینه اسکندر را همانی بدانیم که بوسیله نور خورشید آتش بر کشتی دشمنانش میزد پس بر انسان فرض است تا چنین آینه ای را با خرد و جوهرِ خدادادی خود بدست آورد و بدین وسیله همان خرقه مرقع که نمادی از هم هویت شدگی ها با چیزهای مادی از جنس فکر این جهان است را به آتش کشیده ، از میان بردارد . حافظ میفرماید اما گاهی انسان موفق به شناسایی و به آتش کشیدن برخی از این دلبستگی های این جهانی میشود و گاهی نمی شود که برای بدست آوردن آن می معرفت و خرد نباید نا امید شد و به سعی و تلاش خود ادامه دهد تا به مقصود برسد .
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
و حافظ پس از آنکه میفرماید انسان راه دیگری جز این برای دستیابی به آن می را ندارد در اینجا ادامه میدهد که خود چنین کرد و سرانجام بواسطه چشم مست حضرتش یعنی از نظر لطف او و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ او که مست است ،دلش (مرکز هم هویت شدگی های او) صید آن شهبازی شد که هیچ صیادی بهتر و خوشتر از او نمی توانست مرغ وحشی دلش را شکار کند و دلبستگی های او را به صفر رسانده ، شادی و آرامش مدام را برای او به ارمغان آورد .
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هوا داری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
مجید در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم دل دین و هر دو دنیارا
البته من کمتر از ان هستم که چنین جایگاهی داشته باشم
مجید در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
حاشیه زدن من به این شعر مثل این هست که شخصی بیاید در گود زورخانه جلو پهلوانان باستانی کار انجا مبارز بطلبد و پهلوانان انجا برای بی احترامی نکردن به خود سکوت کنند و ان شخص خود را قهرمان و برنده دانسته واز گود خارج شود
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
اینجا احتمال زیاد منظور خواندن زیارت عاشورا در یک سوم اخر شب است و انچه به حافظ بابت این عمل دادهاند برای سلامتی و ظهور امام زمان در نظر گرفته است
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
شهادت امام حسین داغی در دل مومن ایجاد میکند که خاموش نمیشود شاید اینحا زاهد عارف بوده البته من تخصصی در این مورد ندارم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
سطان ازل به محض ورود به این دنیا گنج غم شهادت امام حسین را به ما داد
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در دل خود حب دنیا را راه نمیدهم (حب دنیا راس کل خطیئه) بر قلبم مهر محبت امام حسین خورده است
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
منظور از خرقه خود شخص است یعنی نمیتوان هم حب امام حسین داشت هم حب دنیا
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
منظور از کشتی سرگشته کاروان کربلا بعد از واقعه کربلا است زندگی خود را در راه هدف امام حسین قرار دادیم
المنه لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
منت خدای را که ان زاهد هم مثل ما عاشق امام حسین بود
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
به دیدن چند لحظه ای روی تو راضی بودیم (منظور امام زمان) یا رب (در عربی رب یعنی تربیت کننده که میتواند خدا هم نباشد) چقدر کم همت هستیم و نسبت به او (منظور امام زمان) بیگانه هستیم که بجای ارزوی ظهورش فقط ارزوی دیدنش را داریم
نگار در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
جناب شقایق
اینطور به نظر میاد که چون قدیمیها بر این باور بودهاند که اول یمنیها ستاره سهیل رو رویت میکردند، “نور آن مه” که شمس باشد را نیز اول تبریز رویت کرده. هم اینکه در بعضی ابیات شعر فارسی هم کلمه سهیل با یمن آورده شده. البته این برداشت بنده حقیر از این بیت هست.
محمدرضا جدیدیان در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
شعر استاد شهریار و ترکیب هنرمندانه ش با این شعر زیبای سعدی، تو زندگی من معجزه کرد و روند زندگیم رو واسه همیشه تغییر داد.
سال 89 با فایزه قرار گذاشته بودم تو کافی شاپ و ایشون اومده بود بگه نه و بره! حین صحبت بهش گفتم عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی، و ذهنم رفت بسمت این شعر و چون کامل حفظش بودم شروع کردم واسه فایزه خوندن؛ ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی ....
وقتی تموم شد فایزه دگرگون شد، از اینهمه عشق و احساسی که در من دید!! اینهمه عشق و احساس شهریار و سعدی به اسم من نوشته شد، ما ازدواج کردیم و روی کارت عروسی نوشتیم: گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان ....
الان هم یه پسر داریم به اسم " آریو برزن"
اینم معجزه این شعر در زندگی من، پیروز باشید
عنایت گلکی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۳:
در بیت شانزدهم به نظر میرسه ترک ختا درست باشه... چون اشاره به چشم تنگ ترک ختا داره...
تنها خراسانی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵:
بسم الله الرحمن الرحیم
«قل هو الله احد» تصحیح می کنم.
تنها خراسانی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵:
«توحید اسقاط الاضا فات»اشاره است به« قل هو والله احد»
باید که اضافه ها ساقط شود تا توحید متجلی گردد. به زبان ساده است و در عمل بشی دشوار!
چیست توحید خدا آموختن
خویشتن را پیش واحد سوختن
چیست تعظیم خدا افراشتن
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
(بعید می دانم" من ذهنی "اجازه دهد)
گر همی خواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شب خود را بسوز
هستی ات در هست ان هستی نواز
همچو مس در کیمیا اندر گداز
در من و ما سخت کر دستی دو دست
هست این جمله خرابی ها از دو هست
مولانا /مثنوی معنوی /دفتر اول کبودی زدن قزوینی
باری! لسان الغیب ان ترجمان اسرار به خرابات پناهنده میشد تا:
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم
...
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
تنها خراسانی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵:
یکی از واژه های پر بسامد در غزل حافظ "خرابات" است.
برخی خرابات را محل فسق و فجور و برخی دیگر معنای عارفانه ان "مقام عشق و محبت و پیشگاه پیر طریقت"معنی نموده اند.
ابولمفاخر باخرزی خرابات را عبارت و کنایت از تغییر رسوم و عادات طبیعت و ناموس و خویشتن نمایی و خود بینی و ظاهر آرایی،یعنی تبدیل اخلاق بشریت به اخلاق مودت و محبت و خرابی هوس ها به طریق حبس وقیدو منع او از عمل خویشتن! دانسته است.
به عبارتی معنای جمله این است.فراغت از خود و خود بینی تا راه یافتن به کوی نیستی که هستی همه اوست.
حافظ برای رهایی از ریا و خودنمایی از خانقاه به خرابات پناه می برد.که همانا کار صاحبدل ، رهایی از خانقاه و گذر در کوی خرابات معنی است.
خراباتی شدن از خود رهایی است
خودی کفر است ور خود پارسایی است
نشانی دادهاندت از خرابات
که «التوحید اسقاط الاضافات»
خرابات از جهان بیمثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات آستان لامکان است
خراباتی خراب اندر خراب است
که در صحرای او عالم سراب است
خراباتی است بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت
اگر صد سال در وی میشتابی
نه کس را و نه خود را بازیابی
گروهی اندر او بی پا و بی سر
همه نه مؤمن و نه نیز کافر
شراب بیخودی در سر گرفته
به ترک جمله خیر و شر گرفته
شرابی خورده هر یک بیلب و کام
فراغت یافته از ننگ و از نام
حدیث و ماجرای شطح و طامات
خیال خلوت و نور کرامات
شیخ محمود شبستری/گلشن راز
مهرنازصفوی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:
خوانش از کی بود؟ داغون تر از این نمیشد نه؟
سید محسن در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۷:
به بر جان به جان تن به تن رگ به رگ خون نداریم
درست تر و با معنا تر می اید چون رگ مربوط به تن است نه جان
سید محسن در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۶ - چه شورها:
زبان ترک برای از قفا کشیدنصلاح پای این زبان ز مملکت بریدن است---
وکیل و شیخ و مفتی و مدرس است اهل آز----
درست است
نیلوفر در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
اشاره عرفانی به زیبایی و احساس فرخنده و شادمانی مولانا از دیدار شمس که برای او مصداق خداوند و جان زیبای جهان را می کند. اینجا منظور از معشوق همانند جان جهان زیبا و فرخنده است. چنانکه با دیدار او حتی گل و یاسمن که زیبایان طبیعت هستند در دل مولانا یا عاشق می خندند که او عاشق زیباترین است و گل و یاسمن هم همتای کمال آن زیبایی نیستند.
FatMe در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
سلام میشه یک نفر معنی کل شعر رو بزاره؟!
ممنون
ایرج بهرامی فر در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲:
در مصرع چهارم به خواب درست است در واقع خواب متمم است و اگر سرهم بنویسید فعل امر می شود که نادرست است
ایرج بهرامی فر در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:
بیش تر گروندگان به ادیان، پیروان دگر ادیان را به حق نمی دانند و به دین خود می خوانند اما پرسش من این است چه گونه از زبان خدایی سخن می گوید که به نظر من دلیلی برای اثبات بودنش نداریم البته دلیل علمی.
حسن_خادم_صبا در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶ - امر حق به موسی علیه السّلام که مرا به دهانی خوان کی بدان دهان گناه نکردهای:
سلام و درود بر همهء عزیزان،،
جناب حسنلو زنجانی عزیز و محترم،،
جسارتا،، اتفاقا این ابیات، هیچگونه ارتباطی با موضوع التماس دعا که نداره، هیچ،، بلکه دقیقا التماس دعا رو نفی میکنه
nabavar در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
گرامی نوید
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجاز میشمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
سخن در نالیدن و زاری کردن است ، نه گذاشتن چیزی
می گوید اگر سوخته خرمنی زاری کند سزاوار عیب گویی نیست
بِزارَد= زاری کند
سید محسن در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...:
چون نگریم--از درد چون ننالم----
گنج اندر دل خزانه کردم----
کینه های دیرینه بر ملا کرد---
بنظر درست میرسد
بی نام در ۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۷ - طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد: