گنجور

 
حافظ

در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم

حاصلِ خرقه و سجاده، روان دربازم

حلقهٔ توبه گر امروز چو زُهّاد زنم

خازنِ میکده فردا نَکُنَد در، بازم

ور چو پروانه دهد دست، فَراغِ بالی

جز بدان عارضِ شمعی نَبُوَد پروازم

صحبتِ حور نخواهم که بُوَد عینِ قُصور

با خیالِ تو اگر با دِگری پردازم

سِرِّ سودایِ تو در سینه بماندی پنهان

چشمِ تَردامن اگر فاش نکردی رازم

مرغْ سان از قفسِ خاک هوایی گشتم

به هوایی که مگر صید کُنَد شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کامِ دلم

از لبِ خویش چو نِی یک نفسی بِنْوازم

ماجرایِ دلِ خون گشته نگویم با کس

زان که جز تیغِ غمت نیست کسی دَمسازم

گر به هر موی، سری بر تنِ حافظ باشد

همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۳۳۵ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۳۵ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۳۳۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۳۵ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم

که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم

کشته عشق توام جای ملامت باشد؟

خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم

چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش

[...]

سعدی

از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

نه چنان معتقدم که‌م نظری سیر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

به غم خویش چنان شیفته کردی بازم

کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم

هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود

هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم

گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟

[...]

کمال خجندی

شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم

همنی دار که خود را بر بار اندازم

من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد

سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم

پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک

[...]

جهان ملک خاتون

مدّتی تا به غم حال جهان می سازم

شرح حالی ز سر شوق همی پردازم

چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت

به سر کوی تمنّای تو در پروازم

چند رانی من دلسوخته را از بر خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه