سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو
چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو
چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است
و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو
مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق
بادهای کو چو اویس قرنی دارد بو
ای بسا فکرت باریک که چون موی شدهست
وز سر زلف خوش یار ندارد سر مو
مست فکرت دگر و مستی عشرت دگر است
قطرهای این کند آنک نکند زان دو سبو
بس کن و دفتر گفتار در این جو افکن
بر لب جوی حیل تخته منه جامه مشو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالت مستی و عشق اشاره میکند. او از حال و هوای مستی عثمان سخن میگوید و پرسش میکند که چرا عمر محتسب به این وضعیت توجه ندارد. شاعر به تفاوت میان دو نوع مستی اشاره میکند: مستی فکری و مستی ناشی از لذت و عشق. او به زیبایی و پیچیدگی عشق و افکار عمیق اشاره میکند و در انتها، از شنونده میخواهد که از گفتوگوهای بیمورد فاصله بگیرد و به سادگی و پاکی دریا و زندگی توجه کند.
هوش مصنوعی: سر عثمان مست شده و روی او کدو میریزند، حالا که عمر محتسب نیست، پس چرا اینجا نیستی تا نظارت کنی؟
هوش مصنوعی: چه سخنی در مورد عثمان است که زندگیام را تحت تاثیر قرار داده و راجع به فرد دیگری که در مقام رهبری قرار دارد، چیزی نمیگویم؛ این موضوع را خودت بررسی کن.
هوش مصنوعی: میخواهی ببینی که مستی چگونه است؟ نگاهی به شکوفههایی بیانداز که همه در کنار هم نشستهاند. و بپرس از عقیق، بادهای که عطری مانند اویس قرنی دارد، کجاست؟
هوش مصنوعی: بسیاری از افکار و اندیشهها آنچنان ظریف و نازک هستند که مانند مو به نظر میرسند و از زیباییهای عشق و محبت یار بیبهرهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان تفاوت دو نوع مستی میپردازد. یک نوع مستی مربوط به فکر و اندیشه است که از غور و تعمق در مسائل نشأت میگیرد، و نوع دیگر مستی، ناشی از لذتها و خوشیهای زندگی است. شاعر با اشاره به یک قطره که نمیتواند هر دو نوع مستی را توأمان به وجود آورد، نشان میدهد که هر کدام از این دو حالت به دلیلی خاص و متفاوت احساس شادی و سرخوشی را ایجاد میکنند و نمیتوان بهطور همزمان از آنها بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: اجازه بده به دنبال صحبتهایت نباشی و آنها را فراموش کنی. در اینجا هر گونه تلاشی برای کشف حقیقت را کنار بگذار و خودت را در آلودگی مشکلات غرق نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
لنگ لنگاک من ای بلمه پیوسته برو
مغ مفلوج زده بر به رخت اف تفو
لنگ مغ زاده گر زاصل و چو مازو بی مغز
روی شسته بحشاشات و تراک و مازو
از ره ایمان در کفر مزیدی که چنین
[...]
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است
هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو
پر شود خانه دل ماه رخان زیبا
[...]
آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو
امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو
امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم
جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو
هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج
[...]
ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو
گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو
که شب از روز شناسد بیقین گر نبود
طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو
گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است
[...]
من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو
آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو
از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب
هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو
من چو با روی تو همچون مگسم با شکر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.