فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشن دل و دوربین دیده داشت
رضای حق اول نگه داشتی
دگر پاس فرمان شه داشتی
نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج
اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساند هم از پادشاه
یکی رفت پیش ملک بامداد
که هر روزت آسایش و کام باد
غرض مشنو از من نصیحت پذیر
تو را در نهان دشمن است این وزیر
کس از خاص لشکر نماندهست و عام
که سیم و زر از وی ندارد به وام
به شرطی که چون شاه گردن فراز
بمیرد، دهند آن زر و سیم باز
نخواهد تو را زنده این خودپرست
مبادا که نقدش نیاید به دست
یکی سوی دستور دولت پناه
به چشم سیاست نگه کرد شاه
که در صورت دوستان پیش من
به خاطر چرایی بد اندیش من؟
زمین پیش تختش ببوسید و گفت
نشاید چو پرسیدی اکنون نهفت
چنین خواهم ای نامور پادشاه
که باشند خلقت همه نیک خواه
چو مرگت بود وعدهٔ سیم من
بقا بیش خواهندت از بیم من
نخواهی که مردم به صدق و نیاز
سرت سبز خواهند و عمرت دراز؟
غنیمت شمارند مردان دعا
که جوشن بود پیش تیر بلا
پسندید از او شهریار آنچه گفت
گل رویش از تازگی برشکفت
ز قدر و مکانی که دستور داشت
مکانش بیفزود و قدرش فراشت
بد اندیش را زجر و تأدیب کرد
پشیمانی از گفتهٔ خویش خورد
ندیدم ز غماز سرگشتهتر
نگون طالع و بخت برگشتهتر
ز نادانی و تیره رایی که اوست
خلاف افکند در میان دو دوست
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان کور بخت و خجل
میان دو کس آتش افروختن
نه عقل است و خود در میان سوختن
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید
که از هر که عالم زبان درکشید
بگوی آنچه دانی سخن سودمند
وگر هیچ کس را نیاید پسند
که فردا پشیمان برآرد خروش
که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حکایت وزیر فریدونشاه است که به همهکس از سیم و زر قرض داده و زمان بازپرداخت قرض و وام را به مرگ شاه موکول کرده بود و شخص بداندیشی که نزد فریدون آمد و از وزیر، غمازی و بدگویی کرد.
فریدونشاه وزیری نیکو داشت که روشنرای و کاردان بود.
نخست رضا و خشنودی پروردگار را نگهمیداشت و پس از آن فرمان و دستور شاه را.
عامل و مسؤول سفله و پست، به مردم رنج و زیان میرساند به این بهانه که تدبیر حکومت است و این باعث افزایش پول و ثروت است.
یکی پیش فریدون رفت (و پس از دعا) که هر روز آسایش و بهروزی داشته باشی.
(گفت) این که میگویم را بدخواهی مدان بلکه نصیحت و پند است؛ وزیر تو در نهان و دور از چشم تو، دشمن توست.
از خاص و عام هیچکس نمانده که وزیر به او وام و قرض نداده باشد.
و شرط بازگرداندن قرض را به روزی موکول که شاه بمیرد.
این آدم خودپرست نمیخواهد تو را زنده ببیند چون فکر میکند که با مرگ تو پولهایش برخواهد گشت.
شاه نگاهی از راه تنبیه و خشم به آن وزیر دولتپناه و کاردان کرد.
(و گفت) که در ظاهرِ یک دوست چرا دشمن من هستی؟
وزیر با احترام خاکبوسی کرد و گفت الان که پرسیدی شایسته نیست پنهان بدارم.
ای پادشاه ناموَر، چنین میخواهم که همه مردم نیکخواه و خیرخواه تو باشند.
چون برگشت پولم را به مرگ تو وعده و موکول کردهام از ترس من، خواهان بقا و درازی عمر تو هستند.
آیا دوست نداری که مردم با دعا و صدقه خواهان سلامت تو و طول عمرت باشند؟
مردان، دعای خیر را غنیمت میشمارند زیراکه مانند زره و جوشن در برابر تیرهای بلاست.
فریدون آنچه را که وزیر گفت پسندید و شاد شد.
به قدر و جایگاهی که آن وزیر داشت افزود.
و آن بداندیش و بدگو را تنبیه کرد و از گفتهٔ خود نیز پشیمان گشت.
از آدم بدگو بیچارهتر و نگونبختتر ندیدهام.
از نادانی و بداندیشی میان دو دوست اختلاف میاندازد.
آن دو دوست دوباره از هم خوشدل میشوند و او در میان، خجل و بدبخت میمانَد.
اختلاف و دشمنی افکندن میان دو شخص؛ و خود زیان دیدن، کاری عاقلانه نیست.
کسی همچون سعدی لذت خلوت را چشید که از بدگویی دیگران دوری کرد.
آنچه که سودمند و مفید است را بگو حتی اگر دیگران نپسندند.
که بعدا از روی پشیمانی خروش برمیآورد و میگوید که چرا به آن سخن حق و درست گوش نکردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.