محسن گرکانی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:
بسیاری از دوستان به اشتباه گفته اند "چیزی" خارج از وزن است و "چیز" درست است اما اینگونه نیست! وزن (بحر) شعر عبارت است از:
TAN TAN TA TA TAN TAN TA TA TAN TAN TAN TAN
یا به فرم استاندارد:
----UU--UU--
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
بیشک از غزلیات پیش از ملاقات شمس است که هنوز شمس را نجسته و نیافته است
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸:
از غزلیات پیش از ملاقات شمس و عرفان کلاسیک جلال دین است
علی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:
این شعر از دیوان عطار هست نه از دیوان شمس مولانا. بنده بسیار در این مورد تحقیق کردم و نسخه های خطی هم دارم.
زَوار در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع:
من اینگونه شنیده ام :
خالقا ، یا رب ، به حق آنکه من / هر که را دیدم که گفت از تو سخن
از همه نوعی خریدارش شدم / یاری او کردم و یارش شدم
من خریداری ز تو آموختم / هرگزت روزی به کس نفروختم
چون خریداری تو کردم بسی / هرگزت نفروختم چون هر کسی
در دم آخر خریداریم کن / یار بی یاران توئی یاریم کن
محمد رشیدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب:
با سلام
بیت
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی بیند جز این خاک کهن
هم وزن نیست
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰:
غزل بد ترکیب و نا مانوس و بی ارزش که قاطی دیوان شده است که نمی تواند از زبان جلال دین سروده شده باشد
علی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸:
منظور از یک مشکل هم همون مرگه
امیر افشین فرهادیان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳:
صورت صحیح بیتی که در ترتیب ابیات ذکر شده در بالا به عنوان بیت دوم آمده، به این شکل است :
نزاع بر سر دنیای دون کسی نکند
به آشتی ببر ای نور دیده، گوی فلاح
ملاحظه میشود که معنی این بیت درخشان، بسیار شیوا و روان است و نیازی نیست که پادشاه را خداوند و نور دیده را شاه شجاع ، تعبیر کنیم
برگ بی برگی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
تندی به معنی متوقف کردن نیز آمده است .
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
یعنی این تن و وجود ناسوتی انسان اگر وجود لاهوتی انسان را کمتر متوقف کند در نتیجه راه دل را که مرکز عشق به زندگی یا خدا میباشد کمتر می بندد و راه باز میشود و نیازی به این همه سخن گفتن نبود .
قاسم در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:
درود دوستان خردمند
ممنون از به اشتراک گذاشتن درکهای قشنگتون
کسی هست یه منبع برای شرح مثنوی به زبان ساده معرفی کنه؟؟
فرزام در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۶ - قصهٔ آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی بر گذشته پشیمانی مخور تدارک وقت اندیش و روزگار مبر در پشیمانی:
پند گفتن با جهول خوابناک. تخم افگندن بود در شوره خاک. در مثنوی نیکولسون و مثنوی استاد موحد «تخم» آمده که در معنی هم درست است. این تخت از کجا آمده؟
دکتر محسن در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:
به نظر می آید که ای سینه بیکینه غوغات مبارک باد باید چنین باشد که ای سینه پرکینه غوغات مبارک باد
Farry در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۷:
با عرض پوزش وزن شعر را اشتباه درج کردید...وزن این شعر مفتعلن فاعلن هست (منسرح مطوی مشکوف)
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
نادری در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
در پاسخ به سوال مهدی
ز بس آتش اشکم یعنی از بسیاری آتش اشکم
خواجه میفرماید:
نادری در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
در پاسخ به سوال مهدی
ز بس آتش اشکم یعنی از بسیاری آتش اشکم
خواجه میفرماید سوزش دل مرا ببین که تا چه حد است که دیشب از حرارت زیادِ اشک چشمم، دل شمع از سر مهر چون پروانه بر من سوخت.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹:
کاش آقای شمس الحق هیچگاه چیزی نمی نوشتند
این همه توهین و سرزنش دیگران چه معنایی دارد؟
بر فرض محال هم که کسی دانا باشد و هم پیاله مرحوم علی حاتمی و دیگر بزرگان بوده باشد دلیلی ندارد این همه زننده با دیگران صحبت کند
اینجا ناسلامتی بزم سعدی و حافظ و بزرگان ادب است
ابراهیم در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:
به نظرم حضرت حافظ یک پیر طریقت هستند
تمام اشعار حافظ راجع به شاهد بودن ،خاموش بودن ،تسلیم بودن و سالک بودن است البته در بعضی اشعار و بعضی ابیاتش اشاره به خوش بودن دارند که باز هم منظور حضرت حافظ بودن در لحظه و زندگی در لحظه است چون بودن در لحظه حال یا بهتر بگویم رسیدن به لحظه حال و یکی شدن با هستی لازمه اش بیرون آمدنواز ذهن و تولد دوباره است وفقط کسانی که به این مرحله و تولد از ذهن یا شکوفایی میرسند به شادمانی و سرور خالص میرسند که همان عیش و طرب حضرت حافظ است
مطلب بعدی هم این است که ما محدودیت ادراک داریم هرگز قادر به شماخت جهان و اسرارش نخواهیم بود یا در حد فهم و توان خود قادر به شناخت جهان هستیم البته اگر خداوند اسرار بر ما آشکار سازد حضرت حافظ به این موضوع وقوف داشتند به همین دلیل میفرمایند راز درون پرده کس نمیداند و چون ما از راز درون پرده که همان دلیل رویدادها نیز می باشد آگاهی نداریم یعنی نمیتوانیم به نیت ذات پروردگار پی ببریم لارم است که خاموش باشیم و اعتراض بحکت خداوند نداشته باشیم و اینکه مستور و مست درواقع انسانهای درخود فرو رفته و چه انسانهای پر سرد صدا هم از یک ریشه هستند پس داوری دباره انسانها نشان از کوتاهی دیدگاه ماست و همه پیش خداوند یکسان هستند و اواد و اطوار نزد خداوند هیچ معنایی ندارد و ......
.. در ۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۹:
خویش آراستهی مرز نمودی به نمودی
مرزها را به هم آوردی و پیراسته گشتی..
ن.ت
محمد! در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵: