گنجور

 
مولانا

چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست

وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست

از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود

مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست

وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست

چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست

لیک شرطی کن تو با خود تا که شرطی نشکنی

ور نه علت باقی و درمانت محو و زایلست

چونک طبعت خو کند با شرط تندش بعد از آن

صد هزاران حاصل جان از درونت حاصلست

پس تو را آیینه گردد این دل آهن چنانک

هر دمی رویی نماید روی آن کو کاهلست

پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود

آن امانت چونک شد محمول جان را حاملست

فارغ آیی بعد از آن از شغل و هم از فارغی

شهره گردد از تو آن گنجی که آن بس خاملست

گرچه حلواها خوری شیرین نگردد جان تو

ذوق آن برقی بود تا در دهان آکلست

این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود

کاین حجاب و حائل‌ست آن سوی آن چون مایلست

لیک طبع از اصل رنج و غصه‌ها بررسته‌ست

در پی رنج و بلاها عاشق بی‌طایلست

در تواضع‌های طبعت سر نخوت را نگر

و اندر آن کبرش تواضع‌های بی‌حد شاکلست

هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش

شرح و تأویلی بکن وادانک این بی‌حائلست

هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دانک هست

با مؤید این طریقت ره روان را شاغلست

ور تو را خوف مطالب باشد از اشهادها

از خدا می‌خواه شیرینی اجل کان آجلست

هر طرف رنجی دگرگون فرض کن آن گه برو

جز به سوی بی‌سوی‌ها کان دگر بی‌حاصلست

تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر

غصه ماران ببینی زانک این چون سلسله‌ست

تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک

وان گهت او متهم دارد که این هم باطلست

از حدیث شمس دین آن فخر تبریز صفا

آن مزاجش گرم باید کاین نه کار پلپلست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه