شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
وه کاین دل است آخر و آماج تیر نیست
عطار، گو ببند دکان را که من ز دوست
بویی شنیده ام که به مشک و عبیر نیست
ای آنکه کوشش از پی سامان من کنی
بگذار کاین خرابه عمارت پذیر نیست
زلف بتان به گردن شیران نهد کمند
آزاد آن دلی که بدین بند اسیر نیست
در فتنه و بلا چه کند، گر نه اوفتد
خسرو کش از نظاره خوبان گزیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و فراق میپردازد. شاعر بیان میکند که عشق او به معشوق هرگز نمیمیرد و حتی در دل جوانان و پیران باقیاست. او از فدای پای معشوق سخن میگوید، همچنین ابراز میکند که غمزههای معشوق بر دل او تأثیر عمیقی دارد. شاعر به عطار، شاعر بزرگ، میگوید که دکان شعرش را ببندد چون بوی عشق از هر چیز دیگر برتر است. او از کسی میخواهد که بیفایده تلاش نکند؛ زیرا دل او خراب است و شرایط به سامان نمیرسد. نهایتاً، شاعر به زیباییهای معشوق اشاره کرده و میگوید که قلب آزاد است که در عشق اسیر نشود.
هوش مصنوعی: هیچ شبی نیست که در آن صدای تو در هر گوشهای نپیچد و فکر تو در دل جوانان و پیران وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: صد تا جان من فدای قدمهای تو باد، هرچند که در حرم تو گام میزنی و خون کسی در این راه پایدار نیست.
هوش مصنوعی: تو بیرحمانه و با ناز، نگاهت را به دلم میزنی؛ وای بر این دل که دیگر مانند هدفی نیست که تیر را به سویش پرتاب کنی.
هوش مصنوعی: عطار، دکانت را ببند زیرا من بویی از دوست استشمام کردهام که هیچ چیزی به اندازه مشک و عطر نمیتواند با آن مقایسه شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که تلاش میکنی تا وضع من را بهبود ببخشی، بگذار تا بفهمی که این ویرانه قابل ترمیم نیست.
هوش مصنوعی: موهای زیبا و جذاب معشوق به گردن شیران میپیچد، اما دل آن کسی که آزاد و رهاییطلب است، به هیچ بندی گرفتار نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و مشکلات، خسرو کش چه کاری میتواند انجام دهد؟ وقتی که نمیتواند از دیدن زیباییها فرار کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
شوقم به وصل دوست نهایت پذیر نیست
ای دوست از وصال تو ما را گزیر نیست
خوبان روزگار بدیدم به چشم خویش
آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست
گفتی که در ضمیر نمی آوری مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.