گنجور

 
جامی

لطف او مرهم نه هر سینه ریش

قهر او کینه کش هر ظلم کیش

نی بدی در سیرت و صورت ددی

پیش ارباب خرد نابخردی

چون سگ مسلخ همه آلودگی

خوی او ز آلودگی آسودگی

تا دهان خود بیالاید به خون

خواهد اندر ذبح گاوی را زبون

منهیی باید تو را هر سو به پای

راست بین و صدق ورز و نیک رای

تا رساند با تو پنهان از همه

داستان ظلم و احسان از همه

آن که باشد از وزیر اندر نفیر

پرسش او را میفکن با وزیر

همه به خود تفتیش کن آن حال را

ساز عالی پایه اقبال را

آن که بهر تو کفایت می کند

ظلم بر شهر و ولایت می کند

آن کفایت نی سعایت کردن است

هیمه دوزخ به هم آوردن است

کافی است آری و از وی دور نیست

کو کند آخر ده خود را دویست

خط کافی چون چنین وافر شود

نفس او طغیان کند کافر شود

هست پیش زیرکان ارجمند

حکم کافر بر مسلمان ناپسند

قصه کوته هر که ظلم آیین کند

وز پی دنیات ترک دین کند

نیست در گیتی ز وی نادانتری

کس نخورد از خصلت نادان بری

کار دین و دنیی خود را تمام

جز به دانایان میفکن والسلام

ای پسر ملک جهان جاوید نیست

بالغان را غایت امید نیست

پیشوا کن عقل دین اندوز را

مزرع فردا شناس امروز را

پیش ازان کاید به سر این کشتزار

دولت جاوید را تخمی بکار

هر عمل دارد به علمی احتیاج

کوشش از دانش همی گیرد رواج

آنچه خود دانی روش می کن بر آن

وانچه نی می پرس از دانشوران

هر چه می گیری و بیرون می دهی

بین که چون می گیری و چون می دهی

هر چه می گیری به حکم دین بگیر

نی به حکم مدبری دین ناپذیر

هر کجاگیری به حکم دین فره

آن فره را هم به حکم دین بده

کیسه مظلوم را خالی مکن

پایه ظالم به آن عالی مکن

آن فتد در فاقه و فقر شگرف

وین کند آن را به فسق و ظلم صرف

عاقبت این شیوه گردد شیونت

خم شود از بار هر دو گردنت

رو متاب از راههای مستقیم

کین بود دستور شاهان قدیم

او به دوزخ رفت تو در پی مرو

هیمه دوزخ به سان وی مشو

جهد کن تا هر خطا و هر خلل

گردد از عدلت به ضد خود بدل

نی که از تو عدل گیرد رنگ ظلم

خرد گردد جام عدل از سنگ ظلم

تو شبانی و رعیت چون رمه

در شبانی دور باش از دمدمه

در شبانی شیوه دیگر مگیر

وز شبانان قدر خود برتر مگیر

خود تو منصف شو چون نیکو مذهبان

چیست اصل کار گله با شبان

باید اندر گله سرهنگان تو را

بهر ضبط گله یکرنگان تو را

چون سگ گله تو را سر در کمند

لیک سگ بر گرگ نی بر گوسفند

بر رمه باشد بلای بس بزرگ

چون سگ درنده باشد یار گرگ

از وزیران نیست شاهان را گزیر

لیک دانا و امین باید وزیر

داند احوال ممالک را تمام

تا دهد بر صورت احسن نظام

باشد اندر ملک و مال شه امین

ناورد بر غیر حق خود کمین

زآنچه باشد قسمت شاه و حشم

از رعیت نی فزون گیرد نه کم

مهربانی بر همه خلق خدای

مشفقی بر حال مسکین و گدای