ناگهان گرگی ز گرد ره رسید
اندر آن صحرا خری افتاده دید
نعره ی شادی برآورد از جگر
کی دو دیده طالع میمون نگر
کوکبت اکنون برآمد از وبال
آمد اینک روزی پاک حلال
شاد زی ای بخت میمون شاد زی
از تهی دستی کنون آزادزی
هم از این خر میخور و هم مایه کن
دورش از چشم بد همسایه کن
آمد از حرص و شره نزدیک خر
کرده دندان تیز و خواهش تیزتر
دیده بگشاد آن خر و دیدش ز دور
بر سر او گشت بر پا نفخ صور
دید بر بالین خود گرگی کهن
دید مرگ خود به چشم خویشتن
گفت با خود تا بود جان در بدن
بایدم خود را رهانیدن به فن
چونکه مردم هرکه درد گو بدر
ارث ما را هرکه خواهد گو ببر
تن که باشد خاک راهی عاقبت
زنده کو باشد بود زان منفعت
گو نباشد تن چو تن را جان نماند
گو نماند تخت چون سلطان نماند
جان چو از تن رفت گو تن خاک شو
خاک چون شد خاک آن بر باد رو
قیمت کالای تن از جان بود
آسیای تن ز جان گردان بود
پس سلامی کرد و گفت ای پیر وحش
از کرم بر این تن لاغر ببخش
تا مرا در تن بود این نیم جان
رحمتی فرما و مشکن استخوان
گرچه من درکار و بار مردنم
ماهی افتاده اندر برزنم
لیک دارم جان و جان شیرین بود
گرچه جان این خر مسکین بود
بگذر از این مشت پشم و استخوان
زر خالص در عوض از من ستان
صاحب من بود صاحب مکنتی
مکنت بسیار و وافر نعمتی
بر من از رحمت نظرها داشتی
چون خر عیسی مرا پنداشتی
آخورم از سنگ مرمر ساختی
جای من از خار و خس پرداختی
کردیم پالان پرند رنگ رنگ
تو بره کردی ز دیبای فرنگ
نعل کردی از زر خالص مرا
حاضر اینک نعل زر بر دست و پا
نعلها برکن ز دست و پای من
بگذر از جسم هلال آسای من
نعلها از سم این بیچاره خر
برکن و از قیمتش صد خر بخر
چون شنید آن گرگ این راز آن ستور
دیده ی داناییش گردید کور
آری آری از طمعها ای پسر
چشمها و گوشها کور است و کر
پس زبانهای سخن سنج و دراز
لال والکن گشته اند از حرص و آز
از طمع شد پاره دامان ورع
ای دو صد لعنت بر این حرص و طمع
ای بسا تاج از طمع معجر شده
ای چه مردانی ز زن کمتر شده
ای بسا درنده گرگ کهنه کار
از طمع لاغر خری را شد شکار
آنکه مردان را درآورده به بند
آنکه گردان را کشیده درکمند
دیدمش آبستن فوجی لوند
از طمع گشته زبون خیره چند
شیر نر گردد چو روبه از طمع
من طمع ذل و عز من قنع
ماده گردند از طمع شیران نر
از طمع چیزی نمی بینم بتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره گرگی است که در صحرا به خر گرسنهای برخورد میکند و به شادی صدای نعرهای از خود در میآورد. گرگ، با طمع به خر نزدیک میشود و در حالی که برای خوردن او آماده میشود، خر به فکر نجات خود میافتد و از طمع گرگ سخن میگوید. خر متوجه میشود که ارزش واقعی جانش بیشتر از جسمش است و سعی میکند خود را از خطر نجات دهد. او از گرگ میخواهد که به جای خوردن او، از ارزشهای دیگرش بهرهبرداری کند.
در این میان، گرگ به طمعش دچار میشود و چشم و گوشش را به روی حقیقت میبندد. حکایت در انتها به این نتیجه میرسد که طمع انسان و موجودات را نابود میکند و در نهایت همه چیز را تباه میسازد. این داستان حکایتی عبرتآموز درباره طمع و عواقب آن است که تأکید بر فهم درست از ارزشهای واقعی زندگی دارد.
هوش مصنوعی: ناگهان، گرگی در جاده ظاهر شد و در صحرا خر ی را دید که افتاده بود.
هوش مصنوعی: از دل شادمانی فریادی بلند برآوردم، چون دو چشمی که به خوشبختی و شانس نیکو مینگرد.
هوش مصنوعی: ستارهات اکنون طلوع کرده و از سختیها رهایی یافتهای. حالا روزی پاک و حلال در پیش داری.
هوش مصنوعی: به خوشحالی زندگی کن و از شانس خوب خود لذت ببر، حتی اگر در حال حاضر چیز زیادی نداری، اما باید از آزادی و بیخیالی خود بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: از این کار هم بهره ببر و هم از دور نگهداشتش از چشم حسودان به خوبی مراقبت کن.
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و ولع، او به طور نزدیک به خر آمده و دندانهایش را تیز کرده و اشتیاقش را برای بیشتر کردن چیزها افزایش داده است.
هوش مصنوعی: خر چشمانش را باز کرد و از دور مردی را مشاهده کرد که به محض دیدن او، بر پا ایستاد و به نظر میرسید تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به چشم خود، مرگ نزدیک را دید، در حالی که بر بالین خود گرگی پیر را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او با خود گفت: تا زمانی که جان در بدن دارم، باید خود را به گونهای آزاد کنم.
هوش مصنوعی: وقتی مردم از درد و رنج ما خبر دارند، هر کس که بخواهد میتواند از ما چیزی بگیرد.
هوش مصنوعی: بدن انسان در نهایت به خاک برمیگردد، اما انسان با روح و دانش خود، میتواند زندگی و دوام بیشتری داشته باشد. از این رو، روح و اندیشه او از جسمش ارزشمندتر و ماندگارتر است.
هوش مصنوعی: اگر بدن نباشد، روح نیز نمیماند. اگر تخت سلطنتی نباشد، دیگر سلطانی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی جان از بدن جدا شد، بدن به خاک تبدیل میشود. زمانی که بدن به خاک تبدیل شد، آن خاک هم به باد میرود.
هوش مصنوعی: ارزش و قیمت وجود انسان به روح و جان او بستگی دارد، و زندگی جسمی انسان نیز به خاطر وجود روح در او شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: او سلامی کرد و گفت، ای پیر وحش، از روی لطف و کرم بر این جسم لاغر من رحم کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این نیمه جان در جسم من هست، لطفی کن و استخوانم را نشکن.
هوش مصنوعی: هرچند که در زندگی و در کارهایم به سوی مرگ میروم، اما هنوز در زندگی و کوچههای دنیا به نوعی در حال حرکت و فعالیت هستم.
هوش مصنوعی: اما من دارای جان هستم و این جان برای من شیرین است، هرچند که جان این خر بیچاره باشد.
هوش مصنوعی: از این فراتر برو و به این جسم خاکی و مادی اهمیت نده، در عوض از من ارزش حقیقی و خالصی بگیر.
هوش مصنوعی: سرمایهدار من، صاحب ثروتی فراوان و زیادی است.
هوش مصنوعی: تو با نگاه مهربانانهات به من کمک کردی، اما مانند خر عیسی به من توجه کردی و مرا نادیده گرفتی.
هوش مصنوعی: تو برای من جایی از سنگ مرمر ساختهای، اما خودم را در میان خار و گیاهان بیارزش قرار دادی.
هوش مصنوعی: ما به پرند رنگی پالان زدیم، تو هم با پارچهای زیبا و خارجی مانند دیبا، بره را آراستی.
هوش مصنوعی: تو طلا را به شکل نعل درآوردی و اکنون این نعل طلا بر دست و پای من قرار دارد.
هوش مصنوعی: نعلها را از دست و پای من بردار و از بدن من که در آرامش است عبور کن.
هوش مصنوعی: نعلها را از پای این خر بیچاره جدا کن و با پولی که به دست میآوری، صد تا خر خریداری کن.
هوش مصنوعی: زمانی که آن گرگ این راز را از آن حیوان شنید، چشمان دانایش به ناگاه کور شد.
هوش مصنوعی: بله، بله، به خاطر حرص و طمعها، ای پسر، چشمها و گوشها نادیده و ناشنوا هستند.
هوش مصنوعی: زبانهای باهوش و پر سخن از حرص و طمع خاموش و بیصدا شدهاند.
هوش مصنوعی: طمع باعث شده که حتی انسان از حجاب و پاکدامنیاش هم کم بگذارد. ای کاش هزاران نفر به خاطر این حرص و طمع نفرین شوند.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر طمع و خواستههای خود، ارزش و اصالت خود را از دست دادهاند. چه بسا مردانی که به خاطر عواطف و وابستگی به زنان، از مقام و شخصیت حقیقی خود فاصله گرفتهاند.
هوش مصنوعی: بسیاری از گرگهای پیر و با تجربه به خاطر طمع و گرسنگی به سراغ یک خر لاغر میروند و او را به سادگی شکار میکنند.
هوش مصنوعی: آنکه بزرگان و نویسندگان را به زنجیر کشیده است، همان کسی است که جانوران را در دام گرفتار میکند.
هوش مصنوعی: او را دیدم که بهخاطر طمعی که داشت، بهسختی در انتظار گروهی زیبا نشسته بود و در حیرت و شگفتی خود غرق شده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که شیر نر به خاطر طمع و خواستهای به شکل روباهی درآید، نشان دهنده این است که من از ذلت و خواری دست میکشم و به افتخار و عزت قانع میشوم.
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و حریص بودن شیران نر، مادهها باید دست به چاره بزنند و کارهایی انجام دهند. اما از طرفی، من چیزی بدتر از این وضعیت نمیبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.