گنجور

حاشیه‌ها

Bahar Malek در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ در پاسخ به عباس جنت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:

ویرایش

علی میراحمدی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱:

هرکه بدبخت است بیگانه است با اسلام و دین

نیکبخت آن است کاو با دین و اسلام آشناست

 

فاطمه یاوری در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

دست/ رسی

درسته. 

دکتر صحافیان در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

دلبر زیبایم!که با روشنای چهره‌ تو، لاله‌زار زندگی‌ام با صفا می‌شود! به پیشم بیا! که بی گل چهره‌ات شکوفه‌های زندگی‌ام ریخته است.(خطاب "ای": نهایت شوق و بیان درد دوری را با هم دارد)
۲- آری اگر اشک از چشمانم همانند باران بیاید، بجاست! زیرا در غم دوری تو سالیان عمرم مثل برق گذشت(ایهام: به سرعت یا مضطرب)
۳-در باقی عمر، این یکی دو لحظه‌ای که دیدار میسر است را غنیمت شمار و کار زار من بیچاره را دریاب! که پایان عمر آشکار نیست(خانلری: وعده دیدار)
۴- شراب بامدادی و خواب شیرینش تا کی؟! به خود بیا که اختیار عمر(ایهام: معشوق که اختیار شخص و خلاصه عمر اوست)از دست رفته است.
۵- دیروز مشغول گشت و گذار بود و هیچ نگاهی به ما نکرد، بیچاره دلم که از گذشت زندگی‌ هیچ آسایشی ندید.
۶- هر که چرخش عمر و جانش، بر دهان کوچک تو باشد( نقطه از جهت کوچکی و زیبایی)چنان مست و مدهوش است که از مرگ و نیستی پروایی ندارد بلکه در ذهنش نمی‌آید.
۷-آن‌قدر لشگر اتفاق‌های ناگوار از هر سو احاطه‌مان کرده که این‌گونه افسار گسیخته و شتابان عمر می‌گذرد(حسن تعلیل برای عبور سریع در ارتباط با بیت ۲ و ۸)
۸- من عاشق محروم از دیدارت، بدون عمر(ایهام به معشوق) زنده‌ام، تعجب نکن! روز دوری از تو که در شمار عمر و زندگی نیست!(مردگی است)
۹- حافظ! در این میانه پر درد و آشوب، تو سخن بگو! که بر صفحه کتاب جهان، تنها همین کلمات بیخود کننده‌ات باقی خواهد ماند!
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

حکیم آرتانی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

درودها خدمت شما 

در بیت :

میان صد کس عاشق چنان  «بدید» بود

که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها

باید اینگونه باشد 

میان صد کس عاشق چنان  «باید» بود 

که بر فلک مهِ تابان میان کوکب‌ها

بهرام درخشانزاده در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱:

هر که او آموخت پند روزگار
ساده می‌آموزد از آموزگار

بهرام درخشانزاده در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱:

هر که ناموزد ز چرخ روزگار

هم نمی آموزد از آموزگار

Mojtaba Shams در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۷ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

احسنت بر شما

مهرناز در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۲:

ممنون از آینه صفا که توضیحشون قانع کننده بود 

محمد شریف صادقی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۷:

الحق غزل ساده و زیبایی ست..

هادی اسدی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

در دل من گنج خود کردی نهان 

جای در ویرانه کردی عاقبت 

چقدر این بیت زیباست 🙏🌹

شیخ جام در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

بیت دوم مصرع اول باید به این صورت اصلاح شود : 
من اگر چه پیرم و ناتوان ، تو مرا زدرگه خود مران 

مصطفی اروجی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۲ در پاسخ به فرزاد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

با سلام و احترام،

با توجه به اینکه حضرت حافظ میفرمایند سیه روی گشت روز نخست، اینگونه می‌شود گفت که اشاره به سیاه شدن آسمان پس از صبح کاذب دارند. همچنین در مصرع اول ایشان می‌فرمایند که به صدق کوش تا خورشید از نفس تو بزاید به مانند صبح راستین که با برآمدن خورشید رخ می‌دهد. در حالی که صبح کاذب، دروغی است از برآمدن خورشید و چون دروغ است، سیه روی می‌شود و آسمان دوباره تار می‌شود تا صبح صادق بدمد. با در نظر گرفتن این دو مورد، به نظر معنای صبح کاذب، معنای درست در این بیت است.

نوید احمدپور در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

به قدری این ترجیع‌بند زیبایی دارد هم از نظر وزن و هم معنی و انواع زیبایی های ادبی که در موسیقی دستگاهی  ایران هم بسیار از آن استفاده شده

مهرناز در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱:

من فکر میکنم منظور سعدی اینه که اگر شما انصاف داشته باشین رسم تخفیف گرفتن از بین میره.چیزی که هم فروشنده رو اذیت می‌کنه هم خریدار رو خجالت زده

عباس جنت در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۴ - رقعهٔ دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهٔ اوّل نیافت:

شهاب الدین سهروردی حکمت اشراق ویا حکمت خسروی را بنیان گذاشت.

سهروردی خود را نه‌تنها یک فیلسوف، بلکه احیاگر حکمت ایران باستان می‌دانست. او باور داشت که فلسفه مشائی یونانی اگرچه مفید است، اما فاقد باطن و روح است، و تنها با پیوند دادن آن با حکمت خسروانی می‌توان به حقیقت ناب رسید.

از نظر او، نور زرتشت همان نوری است که عارف مسلمان در سیر و سلوک خود می‌جوید. وی معتقد بود که حکمت حقیقی جهانی است، اما در شکل خالص خود نزد حکیمان ایرانی محفوظ بوده و باید بازخوانی شود.

"هر نوع حکمتی را که مبتنی بر تنویر و اشراق عقل باشد، حکمت اشراق گویند”

 . سهروردی، ( مجموعه مصنفات ) 32 ص3،ج،

این جمله‌ی سهروردی، بیانگر هسته‌ی مرکزی فلسفه‌ی اشراقی اوست. سهروردی با تأکید بر ترکیب عقل و اشراق، بر این باور است که شناخت حقیقی نه تنها از طریق تفکر منطقی و عقلانی حاصل می‌شود، بلکه نیازمند نوعی روشنایی درونی و شهود قلبی است. در این مکتب، عقل نقش راهنمای اولیه را دارد، اما نوری فراتر از عقل، که از عالم ملکوت سرچشمه می‌گیرد، عقل را هدایت و تکمیل می‌کند.

این مفهوم از اشراق، به‌ویژه در پیوند با روشنگری عقل، در دیانت نیز بازتاب می‌یابد. در آموزه‌های دینی، عقل موهبت الهی شمرده می‌شود که انسان را از سایر موجودات متمایز می‌سازد و ابزار کشف حقیقت است. عقل مانند چراغی است که در تاریکی جهان مادی روشنایی می‌بخشد، ولی همین عقل زمانی به کمال می‌رسد که با نور هدایت الهی همراه گردد. از این رو، در دیانت نیز تأکید بر تلفیق بین عقل و نور الهی—یا همان اشراق باطنی—وجود دارد.

علاوه بر این، مکتب به نوعی از "روشنگری معنوی" باور دارد که از دل عقلانیت برخاسته، اما در پرتو عشق الهی و هدایت ربانی تکامل می‌یابد. در نگاه دینی، وحی الهی نور هدایت است که بر عقل می‌تابد و انسان را به حقیقت وجود، وحدت عالم انسانی، و هدف غایی خلقت رهنمون می‌شود. این دیدگاه هماهنگ با فلسفه‌ی اشراق است که معرفت را نه صرفاً داده‌های منطقی، بلکه نورانی شدن دل و جان در پرتو حقیقت می‌داند.

از منظر تطبیقی، می‌توان گفت که فلسفه‌ی اشراق سهروردی به دنبال آن‌است که انسان را از سطح شناخت سطحی و محدود به شناختی ژرف‌تر، معنوی‌تر، و روشن‌تر برسانند. در این مسیر، عقل مانند آینه‌ای است که تا جلا نیابد و نور الهی را دریافت نکند، نمی‌تواند حقیقت را کامل بازتاب دهد. بنابراین، اشراق در حکمت سهروردی چهره از یک حقیقت‌است: نورانی شدن عقل در پرتو هدایت ازلی.

مایده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی         (مایده. =خوان. سفره     شوی= شوربا و آش)

نیست غیر نور آدم را خورش / از جز آن جان نیابد پرورش

زین خورش‌ها اندک اندک باز بر / کین غذای خر بوَد نه آنِ حر            (حر: آزاد، آزاده، آزاده خو    )

تا غذای اصل را قابل شَوی / لقمه‌های نور را آکل شوی

عکس آن نورست کین نان نان شدست / فیض آن جانست کین جان جان شدست

چون خوری یکبار از ماکول نور / خاک ریزی بر سر نان و تنور

(خوراک واقعی انسان عقل او نه نان و آش خوراک روح عقل است. نور وعقل همدیگر را تکمیل میکنند و هر دو روشنگری میکنند)

عقل دو عقلست اوّل مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / از معانی وز علوم خوب و بکر

عقل تو افزون شود بر دیگران / لیک تو باشی ز حفظ آن گران

لوح حافظ باشی اندر دور و گشت / لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بوَد / چشمهٔ آن در میان جان بوَد

(دو نوع عقل وجود دارد اول انکه در مدرسه ودرس وکتاب میاموزیم و آن دانش ما را در عالم مادیات زیاد میکند ولی عقل دیگر بخشش یزدان است و علم روحانی که سرچشمه آن از روح انسان و لوح محفوظ "علم الهی" است

چون ز سینه آب دانش جوش کرد / نه شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کو همی‌جوشد ز خانه دم به دم

. این آب گندیده نمیشود و همیشه در حال جوشش خواهد بود. این آب از بیرون نمیاید که راهش بسته شود ولی چشمه علم الهی از درون روح باید پیدا کرد.

عقل تحصیلی مثال جویها / کان روَد در خانه‌ای از کویها

راه آبش بسته شد شد بی‌نوا / از درون خویشتن جو چشمه را

 

 

سعید احتشامی در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۰:

درود و عرض ادب و احترام رضا جان

تشکر از تصحیح شما 🙏🙏🙏

سبحان کامیاب در ‫۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

درود 

لطف کنید و این تفسیر هوش مصنوعی رو از سایت حذف کنید

وقتی کسی که با شعر اشنایی کمی داره به سایت مراجعه میکنه تفسیر مسخرهٔ هوش مصنوعی گمراهش میکنه

محمود صبورنیا در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۴ - در ستایش معرفت و مقام عشق:

محمودصبورنیا،نوا

 

غرض عشق است و اوصاف کمالش

اگر وحشی سراید یا وصالش

این بیت از وحشی بافقی نیست ، و از وصال شیرازی هستش، عمر وحشی کفاف پایان منظومه ی شیرین و فرهاد را نمی‌دهد  و وصال  منظومه شیرین و فرهاد را با این بیت ادامه میدهد

برمک در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۶ - سخن فردوسی:

از سروده پیداست  بسیاری از این بیتهای سست از فردوسی نیست بنگریم



چو این نامه‌ افتاد در دست من

به ماهی گراینده شد شست من

یکی نامه بود از گه باستان

سخنهای آن برمنش راستان

گذشته برو سالیان شش هزار

گر ایدونک پرسش نماید شمار

نبردی به پیوند او کس گمان

پر اندیشه گشت این دل شادمان

گرفتم به گوینده بر آفرین

که پیوند را راه داد اندرین

اگرچه نپیوست جز اندکی

ز رزم و ز بزم از هزاران یکی

همو بود گوینده را راه بر

که بنشاند شاهی ابر گاه‌بر

همی یافت از مهتران ارج و گنج

ز خوی بد خویش بودی به رنج

ستایندهٔ شهریاران بدی

به کاخ افسر نامداران بدی

به شهر اندرون گشته گشتی سخن

ازو نو شدی روزگار کهن

من این نامه فرخ گرفتم به فال

بسی رنج بردم به بسیار سال

ندیدم سرافراز بخشنده‌ای

به گاه کیان‌بر درخشنده‌ای

مرا این سخن بر دل آسان نبود

بجز خامشی هیچ درمان نبود

نشستنگه مردم نیک‌بخت

یکی باغ دیدم سراسر درخت

به جایی نبد هیچ پیدا درش

بجز نام شاهی نبد افسرش

که گر در خور باغ بایستمی

اگر نیک بودی بشایستمی

سخن را چو بگذاشتم سال بیست

بدان تا سزاوار این رنج کیست

گوید چون من  سرودنامه دقیقی را دیدم شاد شدم  یکی نامه شش هزارساله بود که کسی گمان نمیکرد کسی بتواند  آنرا  بسراید  و اگرچه دقیقی هم اندکی از ان سرود و درگذشت  مگر همان  هم که سروده  شهر گیر شده و  او بود که مرا راهبر شد و او بود که مرا بر تخت شاهی نشاند
 بدینگونه  تنها اینها سروده فردوسی است

۱
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۵۵۴۸