هر که از روی تواضع بنهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی!
همه خواهند تو را، تا تو کرا میخواهی؟
همه خوانند تو را، تا تو کرا میخوانی؟
زان غمت یاد نیاید که منم در غم تو
زان عزیزست مرا جان که تو هم در جانی
سر مگردان ز من آخر که همه عمر عزیز
خود به پایان نتوان برد به سرگردانی
رفت در حلقه زلف تو به مویی صد دل
دل به خود رفت از آنست بدین ارزانی
ساقیا نوبت آنست که از دست خودم
بدهی جامی و از دست خودم بستانی
گفت: درد دل خود میطلبم چون طلبم؟
که دلم با تو و من بیخودم از حیرانی
باد پایان سخن را تو سواری سلمان
آفرین بر سخنت باد، که خوش میرانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که درباره عشق و تواضع سخن میگوید. شاعر از زیبایی معشوق و تاثیر آن بر دلهای عاشقان میگوید و تأکید میکند که همه افراد به دنبال محبوب خود هستند. او همچنین به غم و اندوهی که از دوری محبوب احساس میکند اشاره میکند و از معشوق میخواهد که به او توجه کند و از سرگردانی نجاتش دهد. در قسمتهای انتهایی شاعر از ساقی میخواهد که جامی به او بدهد تا از درد دلش کمی آرام گیرد و در نهایت به زیبایی کلام و هنر سخن گفتن اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با ادب و تواضع پیشانیاش را در برابر تو بگذارد، باید از زیبایی چهرهات و هم از پیشانیات تقدیر کند!
هوش مصنوعی: همه به دنبال تو هستند، تو اما به چه کسی اهمیت میدهی؟ همه تو را دعوت میکنند، تو اما به چه کسی پاسخ میدهی؟
هوش مصنوعی: از غم تو چیزی به یاد نمیآورم زیرا خودم در غم تو هستم. برای من جانم ارزشمند است چون تو هم در این حیات هستی.
هوش مصنوعی: نگاهت را از من بر مگردان، زیرا که تمام عمر گرانبهایم را نمیتوانم در سرگردانی به پایان برسانم.
هوش مصنوعی: دلها در دامی از زلف تو گرفتار شدند و هر کدام به نوعی از خود دور افتادند؛ این نشاندهندهٔ ارزشمند بودن این وضعیت است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، حالا وقت آن رسیده که از دست من جامی به من بدهی و بار دیگر از من بگیری.
هوش مصنوعی: گفت: چطور میتوانم درد دل خود را به تو بگویم در حالی که دلم به تو وابسته است و خودم از سردرگمی بیخبرم؟
هوش مصنوعی: باد، تو مانند سوارکاری همچون سلمان، آخرین سخن را به زیبایی به انتها میرسانی. به سخن تو آفرین که با نرمی و لطافت به حرکت درمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.