گنجور

 
سلمان ساوجی

هر که از روی تواضع بنهد پیشانی

پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی!

همه خواهند تو را، تا تو کرا می‌خواهی؟

همه خوانند تو را، تا تو کرا می‌خوانی؟

زان غمت یاد نیاید که منم در غم تو

زان عزیزست مرا جان که تو هم در جانی

سر مگردان ز من آخر که همه عمر عزیز

خود به پایان نتوان برد به سرگردانی

رفت در حلقه زلف تو به مویی صد دل

دل به خود رفت از آنست بدین ارزانی

ساقیا نوبت آنست که از دست خودم

بدهی جامی و از دست خودم بستانی

گفت: درد دل خود می‌طلبم چون طلبم؟

که دلم با تو و من بیخودم از حیرانی

باد پایان سخن را تو سواری سلمان

آفرین بر سخنت باد، که خوش می‌رانی

 
 
 
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه