گنجور

حاشیه‌ها

Delkhaste در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۸ در پاسخ به 7 دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

هفت سال از این حاشیه گذشته ولی باید خدمت شما عرض کنم شعری که از فردوسی آورده‌اید، در واقع سخن افراسیاب است و به عقاید فردوسی ربط ندارد : 

چو بگذشت یک چندگاه این چنین

پس آگاهی آمد به دربان از این

بیامد برِ شاه ترکانِ بگفت

که : «دختت ز ایران گزیده است جفت»

جهانجوی کرد از جهاندار، یاد

تو گفتی که بید است هنگامِ باد

به دست از مژه خونِ مژگان برُفت

برآشفت و این داستان بازگفت : 

«کرا از پسِ پرده دختر بُوَد

اگر تاج دارد، بداختر بود

کرا دختر آید به جایِ پسر

به از گور، داماد ناید بدر»

اتفاقاً فردوسی این بیت را در باب برابری مرد و زن سروده است : 

چو فرزند را باشد آیین و فر

گرامی به دل بر، چه ماده چه نر

 

و جالب است که آن بیت «کرا دختر آید...» در واقع حدیثی‌است از محمد بن عبدالله که می‌گوید «نعم الختن القبر(قبر، داماد خوبی است)»

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۵ - گفتار اندر گزاردن شکر نعمت‌ها:

درود بر شما همزبان گرامی

من کی باشم که شما رو قابل ندونم؟!!!

من تو بیابون کار میکنم، و آنتن هم بسختی هست، در حدی که باز کردن یک صفحه از همین سایت خیلی طول میکشه

چند روز هم گوشیم خاموش بوده تا الان

 

شاید درست بفرمایید که من تو این بیابون که به هیچ چیز دسترسی ندارم، تنها سرگرمی من خواندن اشعار بزرگان تاریخ خودمون هست، به نوعی تفنن محسوب بشه.

در جواب سوالی که پرسیدید، از من ادله و مستندات واضح خواستید، و همچنین فعل مستفیض فرمودن بکار بردید.

منه پست، در حدی نیستم که بتونم به خودم هم کمکی کنم، چه برسه که شما رو مستفیض کنم، اون هم با مستندات و ادله واضح

 

اگر حاشیه‌ای هم از من خواندید، فرض کنید اراجیفی بوده، در حد بی‌خردی خودم، که به سبب آزادی بیان، نوشتم، و به بزرگواری خودتان ببخشید.

یار در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت:

چقدر این شعر پندآموز و زیباست.

بعید می‌دانم چنین محتواهای غنی فرهنگی را در دیگر فرهنگ‌ها بتوان به این فراوانی یافت.

درود خدا بر شیخ اجل با این اشعار ناب

سام در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۵:

بیت 8 اشکال تایپی دارد صحیح کلمه  انچه است

هر آنچه او بفرماید، سَمِعْنا و لَطَعْنا گو

زِ هر چیزی که می‌تَرسی، مُجیر است او، مُجیر است او

 

     

کیخسرو در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:

زریاب خویی: وجه به معنی به علت و سبب

عبوس از مستی زهد و ریا به سبب خماری که از این مستی به او روی می‌دهد نمی‌نشیند و آن را تحمل نمی‌کند و میگریزد. اما دردی‌کشان درد و رنج حاصل از خمار شراب درد‌آمیز را تحمل می‌کنند و می‌نشینند. 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

نکته‌ای ظریف در دو بیت آخر هست؛ ‌ آن اینکه خواجه در این دو بیت، رندانه از شجاع برای خودش مقرری درخواست می‌کند و اشعارش را مثل زر پر ارزش می‌داند. او در بیت پایانی به وضعیت افلاس مالی‌ای که پدر شجاع آن‌را منجر شد اشاره می‌دارد و غیرمستقیم این غزل را به شجاع تقدیم می‌کند تا عایدی داشته باشد. 

توجه داشته باشید که در دوره‌ی پدر شجاع یعنی مبارز‌الدین، اصلن میکده‌ای باز نبوده که گران باشد و حافظ را مفلس کند. او به این بهانه به‌وضعیت مالی خراب خود اشاره کرده است.

یوسف شیردلپور در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۲ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵:

درود برشما فاطمه خانم عزیز  سپاس از توضیح و این همه دقت استفاده کردیم آرزوی موفقیت برای شما وهمه عزیزان درکمال آرامش وهمچنین برای همه مردم جهان 💔💙💚💐

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:

بدینگونه است

 

بر و کتف و یالش همانند من

تو گویی  نگارنده برزد رسن

نشان‌های مادر بیابم همی

بدل نیز لختی بتابم همی

گمانی برم من که او رستمست

که چون او بگیتی نبرده کمست

گوید «تو گویی نگارنده برزد رسن» 
رسن برزدن= اندازه گیری
رسن=رسمان (برای اندازه گیری رسمانی نشاندار بکار برند)

گوید این همرزم همه چیزش مانند من است و  نشانهایی که مادر به من گفته در او مییابم  دلم نیر جنگ کردن با او را  نمیتابد  میترسم رستم باشد.
 
 اند = قد / حالت / وضع/چند ( چند = چه + اند )



پر=شعاع/پرتو

ژنده/گنده/زنده= گنده

ژیان در پارسی از چند ریشه و  به چند چم است
۱-ژگان/ژیان= از ژکیدن = خشمگین
۲-ژیان/ژیدان / گیدان / گیودان / زیدان= زندگی/ زنده و سرزنده 
۳-ژیان/ژیوان / گیوان / جیوان = زنده و سرزنده ، جوان / جانور

چو خورشید تابان برآورد پر

سیه زاغ پران فرو برد سر

تهمتن بپوشید ببربیان

نشست از بر ژنده پیل ژیان

کمندی به فتراک بر بست شست

یکی تیغ هندی گرفته بدست

بیامد بران دشت آوردگاه

نهاده به سر بر ز آهن کلاه

همه تلخی از بهر بیشی بود

مبادا که با آز خویشی بود

وزان روی سهراب با انجمن

همی می گسارید با رودزن

به هومان چنین گفت کاین شیرمرد

که با من همی‌گردد اندر نبرد

ز بالای من نیست بالاش کم

برزم اندرون دل ندارد دژم

بر و کفت و یالش همانند من

تو گویی  نگارنده بر زد رسن

نشان‌های مادر بیابم همی

بدل نیز لختی بتابم همی

گمانی برم من که او رستمست

که چون او بگیتی نبرده کمست

نباید که من با پدر جنگجوی

شوم خیره‌روی اندر آرم بروی

بدو گفت هومان که در کارزار

رسیدست رستم به من اند بار

شنیدم که در جنگ مازندران

چه کرد آن دلاور به گُرز گران

بدین رخش ماند همی رخش اوی

ولیکن ندارد پی و پخش اوی

فرادست در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:

این شعر واقعیت تلخ زندگی را بیان می کند

خدایی را که معمولا شاعران

روزگار و فلک و دوست و یارو معشوق و عشق می خوانندش

هم اوست که اینهمه رنجها و مصیبت ها و نامرادیها و حسرتها را بر ما روا می دارد

و نامش را زندگی گذاشته 

اما مهم مقصود اوست و صد البته مقصود ما ارزشی ندارد

هر چه بخواهد همان میشود وما مجبوریم به رضای او

یار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به سهیل قاسمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.

یار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به میر ذبیح الله تاتار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.

یار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به داغون الشعراء دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.

یار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به شادان کیوان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است

یار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به رضا تبار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

این شعر از سلمان ساوجی است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۹ در پاسخ به سید محسن دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

سلام

اگر اشکال وزن نداشته باشد معنی دارد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

دندان تو گرچه آبِ دندانست
سین موقوف

آب دندان
لغت‌نامه دهخدا
آبِ دندان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان :
بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آبِ دندانت .
نزاری

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

دندان تو ، گرچه آبدان است

سوره صادقی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۹ - رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین:

تو بر لختی کلوخِ آب‌ خَورده ...

با بیت قبل موقوف‌المعانیست و دارد پند زندگی می‌دهد: وقتی گذر زمان کوهستانی چنان قوی و سنگی را اینطور خرد (سنگلاخ و سنگستان) می‌کند، چه انتظاری از زندگی دنیا داری و فکر می‌کنی همیشگیست و ابدی برایت می‌ماند؟
کلوخ آب خورده کنایه از عمر و زندگی دنیوی بنظرم که جنبه خوار و حقیر آن را برجسته می‌کند، خصوصاً که با سنگ قیاس اولویت می‌گیرد: وقتی سنگ چنین خرد و ریز می شود چه انتظاری از دنیای همچون کلوخ که آنهم آب خورده و هر لحظه است که کامل وا برود، داری؟

بهرام چگینی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » شکوه ناتمام:

دورد . ببخشد ، تمام اشعار رهی همین هایی بودن که در گنجور قرار گرفتن یا بیشتر بوده و مجموعه‌ی گنجور کامل نیست؟

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:

درود و آفرین بر روان پاک فردوسی  هربار شاهنامه میخوانم سرشک ار دو چشمم  رواند فرو . این را بنگرید
ز رستم بپرسید خندان دو لب
 تو گویی که با او بهم بود شب

--

بپوشید سهراب خفتان رزم

سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم

بیامد خروشان بران دشت جنگ

به چنگ اندرون گُرزهٔ گاورنگ

ز رستم بپرسید خندان دو لب

تو گفتی که با او به هم بود شب

که شب چون بدت روز چون خاستی

ز پیگار بر دل چه آراستی

ز کف بفگن این گُرز و شمشیر کین

بزن جنگ و بیداد را بر زمین

نشینیم هر دو پیاده به هم

به می تازه داریم روی دژم




۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۵۶۵۵