گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

سلام

در بیت اول خم ابرو به کمان تشبیه شده است .وقتی خم به ابرو می افتد یعنی قصد انجام کاری دارد و آن کار احتمالا تیر انداختن است مثل تیر مژگان چشم. حافظ با معشوق سخن می گوید و خود را زار و ناتوان می بیند و مورد هدف تیر او. شاید اصلا معشوق قصد دیگری داشته باشد ولی عاشق می پندارد به هر حال معشوق قصد او را کرده است گویا معشوق می خواهد او را در این راه کشته ببیند.اما چرا اینطور می پندارد؟

در بیت دوم پاسخ می دهد . چون از ابتدای ایجاد دو عالم یعنی دنیا و آخرت  چنین قراری وجود داشته و عشق و الفت و محبت همیشه حضور داشته است .و چیز جدیدی نیست که در این زمان ایجاد شده باشد .پس می توان چنین پنداشت که قصد معشوق از خم کردن ابرو تیر انداختن بر دل عاشق باشد آن هم به قصد گرفتن جان پس عاشق باید خود را آماده هر اتفاقی حتی مرگ کند .

نکته مهم اینکه حضرت حافظ عشق را ازلی می داند یعنی همیشه بوده و تا پایان کار دو عالم همیشه خواهد بود .این یعنی همه افعال و تصمیم های انسان تابع عشق است و بدون عشق پوچ است.نکته مهمتر آن است که عاشق باید در راه عاشقی خود را حتی برای مرگ هم آماده کند  و تابع فرمان و تسلیم معشوق باشد. چون در نهایت به عالم دیگر می رود و در آنجا هم این عشق ادامه دارد .پس ترس از مرگ هم نمی تواند عشق را از عاشق بگیرد پس باید به یاد معشوق با عشق ادامه داد اما چگونه؟

در بیت سوم می گوید من از کرشمه و ناز گل نرگس که در زمستان می روید و خود را اینگونه عرضه می کند می فهمم که چشم تو که مثل گل نرگس است با زیبایی دلفریب خود صدها آشوب در جهان به پا کرده .یعنی یک گل توانسته مرا به یاد تو بیندازد گویا این گل مانند می است که مرا مست کرده و من در مستی تو را درک کرده ام.

در بیت بعد بازهم مثال می زند .و می گوید من از رنگ گل ارغوان در بهار می فهمم که تو مست شراب ارغوانی رنگ عرق کرده ای  و این عرق ارغوانی توست که این گل را چنین آتشین رنگ کرده .مثل گل نرگس در زمستان او هم در بهار مرا به یاد تو می اندازد. تضاد آب و آتش هم زیباست آب او را به یاد تعریق معشوق و آتش او را به یاد روی برافروخته مست معشوق انداخته است.گویا دو عنصر طبیعت هم دست به کار شده اند.

در بیت بعد چمن را به بزمگاه تشبیه می کند گویا همه طبیعت را در بزمی خوش، مست آن معشوق می داند . می گوید من که دیشب مست از چمن می گذشتم با دیدن غنچه به یاد دهان‌تو افتادم و او را بوسیدم .یعنی غنچه بسته هم مرا به یاد تو انداخت گویا همه طبیعت مرا مست تو می کند.

بیت بعد حکایت دیگریست . وقتی گل بنفشه رشته های گیسوانش را گره می زد باد صبا به یاد زلف تو افتاد . یعنی فقط گلها نیستند که تو را یادآوری می کنند و بلکه سایر عناصر طبیعت هم اینگونه اند.

در بیت بعد می فرماید من چهره تو را به گل یاسمن تشبیه کردم و با این کار باعث شدم گل یاسمن از شرم از باد صبا بخواهد که خاک بر دهانش بیفکند و به من یادآوری کنند که تو چیز دیگری هستی . عجیب است که این بار حافظ خاک را هم بی نصیب نمی گذارد و کل عناصر طبیعت را یادآور معشوق می داند.

در بیت بعد پا را فراتر می نهد . می فرماید من به دلیل پیروی از مرام زاهدان تقوا پیشه می کردم این اتفاقات را نمی دیدم و این همه می را درک نمی کردم که مطربانه زبان گویای تو بودند .چگونه به این درک رسیدم ؟بله از روی زیبای کودکان ساقی میخانه به یاد تو افتادم .گویا دلهای پاک آن کودکان هم می بودند .اینجا حافظ از عالم طبیعت گذر می کند و در عالم آدمیان هم می پیدا می کند .

در غزل شماره ۳ نیز گفته بود حدیث مطرب و می گو  و  راز دهر کمتر جو .حافظ همه دنیا و روزگار را حاوی می می داند  که مطربی می کنند و با زهد و دانش نمی توان این راز را درک کرد بلکه باید مست شد .

در بیت بعد می گوید حالا دیگر آنقدر می دارم که می توانم خرقه زهدم را که به ریا آلوده است بشویم و این می ها از ازل بوده و چنین چیزی را نمی توان به دور انداخت.

در بیت ماقبل آخر حافظ از این خوشحال است که با مستی و  خرابی راهی برایش گشوده شده و اینکه می فراوانی از نوع می مغان به وی رسیده را بخششی ازلی می داند که در این زمان به آن دست یافته . چه زمانی ؟

زمانی که دوره خواجه جهان است من هم به آرزویم رسیدم و در خدمت او هستم . که بنا بر اقوال تاریخی باید مقارن حکومت شاه شجاع و و وزیرش خواجه تورانشاه باشد .

نکته پایانی اینکه حافظ همه آدمیان را به سان می و مطرب نمی داند ولی بر این باور است که انسان باید در راستای همه طبیعت مست شود و میوارگی و مستی پیشه کند. 

افسانه چراغی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۰ - افسانه‌سرایی ده دختر:

عروس شب چو نقش افکند بر دست ...

شب را به عروسی تشبیه کرده که نقش ماه را بر دست خود کشیده است. شهر را برای جشن عروسی می‌آراستند و اینجا ستارگان پراکنده در آسمان گویی برای شهرآرایی، چادر نازکی مثل تور برای او بسته‌اند.

معنی بیت این است که شب شده و ماه و ستارگان پدیدار شده‌اند.

نیما در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۱:

سلام؛

در عبارت "دین به دنیا فروشان خرند"، واژهٔ "خرند" تنها به معنی "می‌خرند" (از مصدر خریدن) است و ربطی به معنای حیوان "خر" ندارد. اما این عبارت به‌صورت کنایه‌ای طنزآمیز، همان افراد را "خر" خطاب می‌کند. 

اگرچه "خرند" به معنی خر نیست، اما کل عبارت کنایه از حماقت دین‌فروشان دارد:  

- آنان چون خر، دین را در ازای دنیای پست معامله می‌کنند!

با استفاده از ظرفیت هنری زبان فارسی، حضرت سعدی به هوشمندی از این واژه استفاده کرده تا هم معامله‌گری و هم حماقت دین‌فروشان را نشان دهد.

سوره صادقی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:

به مجلس گر می‌ و ساقی نماند ...

آنچه می‌‌فهمم اینست که شاه قزل ارسلان را به اینکه برای مجلس شادی، همچون ساقی و می است، می‌ستاید. می‌گوید اگر می تمام شود و کاری برای ساقی نمانده باشد همینکه شاه در مهمانی باقی مانده کافی است که مجلس ادامه پیدا کند و در حکم ساقی و می، باشد. و ساقی و می‌ای که تمام شده مجلس را ترک می‌کنند.

پس شاه در بزم هم پر استعداد بوده ــــ کما اینکه در رزم.

سوره صادقی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:

چو بر دریا زند تیغ پلالک به ماهی‌گاو گوید کیف حالک

اشاره دارد به باور قدیمی که زمین روی شاخ گاوی است و خود این گاو روی یک ماهی است: گاوزمین- گاو ماهی.

سوره صادقی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:

ز ادراکش عطارد خوشه‌چین است ...

عطارد در نجوم قدیم نماد ارتباطات و انتقال دانش و تفکر و تحلیل منطقی بوده.

جایگاه و خانه اصلی عطارد هم خوشه یا همان سنبله (ویرگو) است. خوشه نماد نظم، تحلیل دقیق، و توجه به جزئیات است.

احتمالا مقصود آنست  که قزل ارسلان را شخصیتی با قدرت کلامی و نظم فکری بالا توصیف کند.

کوروش در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

باز رو در کان چو زر ده‌دهی

تا رهد دستان تو از ده‌دهی

 

مصرع دوم یعنی چه ؟؟

کوروش در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

این سخن پایان ندارد بازگرد

سوی شاه و هم‌مزاج باز گرد

 

مصرع دوم یعنی چه 

 

کوروش در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

مرکبی را که آخرش تو ده دهی

که به شهری مانی و ویران‌دهی

ده دهش اکنون که چون شهرت نمود

تا نباید رخت در ویران گشود

ده دهش اکنون که صد بستانت هست

تا نگردی عاجز و ویران‌پرست

 

یعنی چه 

 

کوروش در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

مرکب اعناق مردم را مپا

تا نیاید نقرست اندر دو پا

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶ - صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بی‌زجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند:

ساعتی در وی نظر کرد از عناد

آنگهان با هر دو دستش ده بداد

 

مصرع دوم یعنی چه

 

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۳ در پاسخ به رضا راوند دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲ - حکایت در این معنی:

خدا خیرت بده

من متاسفانه با ادبیات آشنایی ندارم، نصف شب بسکه منو خندوندی....

یه آدرس سایتی بده من برم این وزنها رو بخونم لااقل یه چی یاد بگیرم

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

درود بر روانت ای استاد سخن

که در محضرت فقط باید ساکت نشستن و شنیدن

امیر محمد توکلی تبار در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

ملک‌ها را چه مندیلی به دست ...

در نسخه ی فروزان‌فر بجای چه ، چو آمده . ممنون میشم اصلاح کنید 

سیده فاطمه حسینی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۵ در پاسخ به علی رستمی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۳:

 خاکستر سنجاب: فکر می کنم در این بیت، کاربرد خاکستر برای جلا دادن آینه بیشتر مدنظر است تا باران و ابر. همچنین اشارۀ ظریفی به رنگ خاکستری سنجاب دارد. 

خاکستر بر مرآت زدن: نک. فرهنگ بهار عجم؛ ج 2؛ ص 762

سید مصطفی سامع در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۱:

دو ملک

 

عاصی ام پستم بدم لیکن خدا را می شناسم

آن یگانه ذات رحمان، کبریا را می شناسم

 

می دهم از جان گواهی ذات حق یکتا بود 

 خالق کل مالک هر دو سرا را می شناسم

 

در لحد گر پرسدم از پیر و مرشد دو ملک

  گویم آن شافع کل خیرالوراء را می شناسم

 

از کتابم گر بپرسد گویمش قرآن بود 

آیه آیه جزوه‌ها را سوره ها را می شناسم

 

از صراط مستقیم و هادی اش پرسد بگویم 

مرتضی شاه نجف شیر خدا را می شناسم

 

باز اگر پرسد ترا اعمال نیک است اندکی 

سر فکنده گویمش خیر النساء را می شناسم

 

گرچه باشد کیسه ام خالی ولی دارم امید

خط و سیر مجتبی میر سخا را می شناسم 

 

می برم نام از حسین ارباب خود با افتخار 

سامع ام من خسرو کرب و بلا را می شناسم  

 

یک به یک نام امامان را برم در نزد شان 

تا امام عصر پیر و مقتدا را می شناسم

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۱ - تأسف بر مرگ شمس‌الدین محمد جهان پهلوان:

رحمت بر تو ای استاد سخن

حظی بینهایت بود خواندن اشعارت

سوره صادقی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:

ز ناف نکته نامش مشک ریزد چو ...

کمی با هوشمصنوعی مشورت کردم تا معنی‌ای برای این بیت درآورم. خیلی گنگ بود برایم. برداشت الانم اینست (اگر اشتباه است دوستان اصلاح فرمایند):

ناف کنایه از مرکز وجود، منشا. ناف نکته: اصل مطلب.

نامش مشک ریزد: نامش عطرآگین می‌کند/ نام او چنان خوش‌بوست که مانند مشک، عطر می‌پراکند.

به نظرم معنیش اینست که دارد می‌گوید : اصل مطلب اینست که وجودش چنان دلپذیر است که حتی از نامش نیز بوی عطر به مشام می‌رسد.

آهو غذایش سنبل است که سبب می‌شود مشک به آن خوشبویی بدنش بسازد. منظور احتمالا اینست که: وقتی وجود لطیف با زیبایی و خرد تغذیه شود، محصولی همچون مشک (یعنی چیزی ارزشمند، دلپذیر و ماندگار) به بار می‌آورد.

باز ربط دو مصرع کمی سست است به نظرم. هر نظر تکمیلی و اصلاحی مورد استقبال است!

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۶۱:

به استناد نسخه مرجع، «ریش دلم را» به جای «بر داغ ریشم» درست است.

به یاد داشته باشیم که «داغ» اثر به جا مانده از «زخم» است و نمک پاشیدن روی آن، آزار دهنده نخواهد بود.

 

*از دستکاری اسناد هویت ملی به هر بهانه‌ای، بپرهیزیم.

۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۵۶۴۲