مجتبی رضایی بزرگمهر در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:
سلام به همهی عاشقان حضرت مولانا
تقریبا تمام حاشیه هایی که دوستان به رشته تحریر درآوردند دو نکته را دوستان توجه داشته اند.
۱. دفاع از عملکرد پادشاه
۲. دفاع از حضرت مولانا
حضرت مولانا در دفتر سوم از مثنوی، بخش 228 نیز داستان شخص جویای علم را مطرح میکند، در بیت نوزدهم میفرماید نور خدا اگر تمام جهان را فرا بگیرد و تو درون چاه باشی از آن نور بهره ای نخواهی برد. و در بیت سی ام میفرماید که تو نگاه نکن که درون چاهی یا بر روی درخت، خدا اگر مفتاح است نور را به تو خواهد رساند.
با توجه به این دو بیت قطعا دو واژه «چاه» به کار برده شده به یک معنا نیستند، یک چاه به مفهوم ظلمت است و تاریکی و چاه دیگر به مفهوم ایمان داشتن به توحید در هر حالتی.
اینجا نیز مفهوم کلی داستان سر بریدن از خواهشات نفسانی است. یعنی بریدن از یوسف و اسماعیل های خود و تهی شدن از تمام «منیت» ها. سایر مطالب نیز با این نگاه قابل توجیه است.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۳۹ - ذکر منصور عمار قدس الله روحه العزیز:
نقل است که جوانی به مجلس فساد مشغول بود چهار دِرهم به غلامش داد که نُقل و شرابِ مجلس خَرد.
غلام در راه به مجلس منصور عمار برگذشت, با خود گفت: لحظه ای توقف کنم تا چه میگوید!
منصور از برایِ نیازمندی چیزی میخواست,
گفت: کیست که چهار دِرهم بدهد تا چهار دعا کنم او را
غلام گفت: هیچ بهتر از این نیست که این چهار دِرهم بدو دهم تا آن دعا مرا کند! پس آن چهار دِرهم بداد!
منصور گفت: اکنون چه دعا میخواهی
گفت: اول آنکه آزاد گردم و دوم آنکه حق تعالی خواجه یِ مرا توبه دهد سوم آنکه عوضِ چهار درهم باز دهد چهارم آنکه بر من و بر خواجه و بر تو و مجلسیان رحمت کند!
*منصور عمار* دعا کرد غلام باز خانه رفت!خواجه گفت: کجا بودی و چه آوردی غلام گفت: به مجلس منصور عمار بودم و چهار دعا خریدم بدان چهار درهم
خواجه گفت: کدام دعاست! غلام حال باز گفت!خواجه گفت: تو را آزاد کردم, توبه کردم خدای را که هرگز خمر و شراب نخورم و به عوضِ چهار درهم چهارصد درهم بخشیدم باقی آن چهارم به من تعلق ندارد آنچه بدست من بود کردم!
خواجه شبانه به خواب دید که هاتفی گفت: آنچه بدست تو بود با لئیمیِ (ناکسی و فرومایگیِ)خویش کردی! آنچه حواله به ماست به کریمی خویش ما نیز کردیم بر تو و غلام و بر منصور عمار و مجلسیان رحمت کردیم.
۹ آگوست ۲۰۲۵/عراق, عماره, میادین نفتی میسان
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۳۸ - ذکر حمدون قصار قدس الله روحه العزیز:
حمدون قصار گفت:
هر که پِندارد که نَفس او بهتر است از نفسِ فرعون! کبر و غرورِ آشکار کرده است.و گفت: هرگاه که مستی را بینی که میخُسبد! نگر تا وی را ملامت نکنی که نباید که بهمان بلا مبتلا گردی.
و گفت: اصلِ همه یِ دردها و همچنین آفتِ دین و دینداری بسیار خوردن است!
۹ آگوست ۲۰۲۴/عراق, عماره, میادین نفتی میسان
عبدالرضا فارسی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
بنظر می آید که در مصرع دوم جای کاما باید جابجا شود بدین صورت
مسلم، نیست طوطی را در ایامت شکر خایی
سپنتا سپهری در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:
درود و خسته نباشید بر شما
بیت ۶ مصرع اول مشکل تایپی داره یا شاعر خودش اینجوری نوشته؟
چون وزن شعر در نمیاد
احمد خرمآبادیزاد در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:
به استناد کهنترین نسخه خطی حافظ که در سال 801 قمری با دیباچۀ محمد گل اندام نگاشته شده، مصرع نخست بیت شماره 4 به شکل «بر سر تربت من با می و مطرب بنشین» ثبت شده است. از سوی دیگر، بررسی دقیق فعلها در این غزل نشان میدهد که همگی به شکل «مثبت» به کار برده شدهاند. بنابراین، این مصرع به شکل «بر سر تربت من بی می و مطرب منشین»، نادرست خواهد بود (به دلیل وجود فعل منفی «منشین»). وانگهی، جهان ملک خاتون نیز در بیت دوم غزل شماره 505 خود–و در پاسخ به غزل حافظ–با لحنی «مثبت» اشاره میکند که:
بر سر خاک عاشق دلسوخته که بگذری، نعره زنان و رقص کنان از لحد برمیخیزد.
*بهرهگیری از نگرش سیستمی، یعنی کاهش احتمال بروز خطا در کار پژوهشی.
احمد خرمآبادیزاد در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵:
این غزل زیبا از جهان ملک خاتون را با غزل شمارۀ 336 حافظ مقایسه کنیم:
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم/طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی/از سرِ خواجگیِ کوْن و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی/پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین/تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات/کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش/تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده/تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم
*در غزل جهان ملک خاتون، وجود بیت «عاشق سوخته گر بر سر خاکش گذری/از لحد نعره زنان رقص کنان برخیزد»، تاییدی است بر این نکته که در مصرع نخست بیت شماره 4 غزل یاد شدۀ حافظ، «بنشین» درست است. نگاهی دقیق به این دو غزل نشان میدهد که فعلهای به کار برده شده در آنها، همگی مثبت هستند.
کاوه کاظمی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲:
ای دوست درین زمانه بی بنیاد
جهدی که کنی خانه دل را آباد
هرچند که حاکمان خراب و مستند
با روشنی جان وطن کن آزاد
علی احمدی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
در کتاب چرا ملت ها شکست می خورند در مورد زمان اپیدمی طاعون یا مرگ سیاه که از شرق دور تا اروپا گسترش یافته بود نقلی از بوکاچیو نویسنده ایتالیایی آمده او می نویسد:
برخی می گفتند یک راه برای در امان ماندن از شر این شیطان مهیب ،بد مستی ،لذت بردن کامل از زندگی،آواز خواندن ،شادی کنان پرسه زدن ،تمام امیال و نیازهای خود را در هر فرصتی برآوردن و بی اعتنایی به امور است گویی که حوادث لطیفه هایی پر اغراق باشند.
موقع خواندن این متن به یاد حافظ افتادم و عجیب این است که سال بروز طاعون بزرگ ۱۳۴۹ میلادی است یعنی در زمان جوانی حافظ .پس عجیب نیست که گرایش به می چه به عنوان نگاه پوچ انگارانه به زندگی یا حتی درمان بیماری که اتفاقا در آن زمان شایع بوده در ذهن حافظ هم تاثیر گذاشته باشد و او نیز می نوشیده باشد .اما حافظ باهوش تر و خلاق تر از این است که در دام شرابخواری بیفتد .او همانگونه که از قرآن بهره می گیرد از این دوره گرایش به می هم درس می گیرد و چنین ابیاتی می آفریند
متاسفانه در هیچ کتابی به تقارن دوره پنج ساله طاعون بزرگ با زندگی حافظ اشاره نشده و راز می گساری حافظ با این نگاه مطرح نگردیده است.
اما در خصوص ابیات باید گفت که حافظ در راه عاشقی می را عاملی برای مستی و نوعی هشیاری فراتر می پذیرد و هدف انسان ها در این دنیا را ساقی شدن و می دادن می داند گواه این مطلب همه غزل های اوست که پاره ای از آنها را شرح داده ام در بیت اول انتظار حافظ بعد از اتمام ماه روزه ، ساقی شدن انسان است طوریکه بتوانیم از او می بخواهیم .باید می در این خمخانه به جوش آمده باشد دلها باید برخاسته و آماده می دادن باشد .نه فقط روزه ای گرفته باشیم.
دیگر زمان توبه این زاهدان که جانشان را عزیز می دانند گذشت و نوبت رندی و شادی رندان است که می بنوشند و می بدهند .
در بیت سوم وقتی می گوید چنین باده خورد به ما می فهماند که چه منظوری دارد .این نوع باده خوردن قابل سرزنش نیست و سرزنش کردن چنین باده خورانی عین بی خردیست.
چنین باده نوشی که روی و ریا و تزویر ندارد بهتر از این است که زهد خود را به مردم عرضه کنی و دورویی در آن باشد .
ما از دسته آنهایی نیستیم که خود را رند می دانند و دورویی می کنند و همکار و همراه دودوزه بازان هستند.این را خداوند که به اسرار آگاه است گواهی می دهد.
در بیت بعد اتفاقا بگزاریم صحیح است .حافظ می گوید اینکه ما به کسی بدی نمی کنیم در واقع فریضه اصلی است داریم از خدا اطاعت می کنیم . درمصرع دوم هم نکته ظریف این است که آنچه مردم می گویند رواست را ناروا نمی دانیم . این برداشت صحیح ترین برداشت از معنای معروف و منکر در قرآن است .در قرآن کریم معروف و منکر لیست نشده اند بلکه تشخیص آن به انسان واگذار شده است .معروف یعنی آنچه انسانها خوب بدانند و منکر یعنی آنچه انسانها زشت بدانند.
حافظ پیروی از طریقت خود که باده خوری در آن مجاز است را مانعی برای زاهدان نمی داند و می گوید مگر ما از خون شما خورده ایم که ناراحت شده اید این باده را رزان تولید می کنند یعنی همانها که ساقی شده اند و می می دهند نه شما زاهدان زهد فروش.
این کار ما چه عیبی دارد و چه آسیبی به دیگران وارد می کند.تازه اگر هم خللی وارد کند ما که بی عیب نیستیم ممکن است ما هم اشتباه کنیم .توجه کنید که اگر این خلل را آسیب ناشی از بد مستی بدانیم با بیت ششم که گفته بود به کس بد نکنیم در تعارض خواهد بود .پس در اینجا خللی که ناشی از باده نوشی پدید می آید آسیب ناشی از بدمستی نیست بلکه نتایجی است که در اثر مستی یا آگاهی ویژه از حقیقت پدید می آید ممکن است ابطال پذیر باشد .این اوج خضوع حافظ و باور وی به عدم اطمینان در عقاید را می رساند یعنی همان چیزی که زاهدان شریعت مآب آن را نمی پذیرند
حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی
نزد حُکمش چه مجال سخن چون و چراستدر بیت آخر هم چنین بحث هایی در باره خوردن می را بیهوده می داند و خوردن این می را یک حکم یا فریضه می داند و وقتی دستور هست دیگر چون و چرا نباید باشد باید فقط عمل کرد پس باید می نوشید .
امیر حسین فیضی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
هیچی
مهرنگار ۴۰ در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۳:
چه کار زشتی کرده بهرام.
گورخر نر وماده را در حال جفتگیری با تبر به هم دوخته.
جالبه که همراهانش هم تشویقش کرده اند.
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۷ در پاسخ به احمد اسدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
جناب اسدی درود بر شما
درست میفرمایید که کاه نشان از خردی وبی اختیاری در طوفان عشق وسایر موارد است ولی در هیچ جا برای کاه صدا وگفتار منظور نشده اصلا تا کنون شاهدی برای صدای کاه نشنیدهام و در اینجا مستقیم به گفتار وصدا اشاره شده ، نکته دیگر اینکه کوه هم در انعکاس صدا از خود اختیاری نداره وفقط کاه بی اختیار نیست.
شاید هم شما درست میفرمایید الله اعلم
شاد باشی عزیز
نیما در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۲:
توضیح بدیم که:
سعدی در این بیت («سگ هم از کوچکی پلید بود / اصل ناپاک از او پدید بود») از سگ به عنوان نمادِ ذاتِ پلید استفاده کرده است، اما باید توجه داشت که او در پی نفیِ سگها به عنوان حیوان نیست، بلکه از سگ به عنوان استعاره برای توصیف انسانهای با ذاتِ بد یا تربیتناپذیر بهره میبرد.
استفاده از سگ به عنوان نماد:
- در ادبیات پارسی (بهویژه در حکایات اخلاقی)، سگ گاه نماد وفاداری (مثل سگ اصحاب کهف) و گاه نماد پستی و دنائت است.
- سعدی در این بیت، سگ را نماینده آدمهایی میداند که از ابتدا شرور و تربیتناپذیرند؛ یعنی کسانی که "اصلشان" ناپاک است و حتی با تربیت هم تغییر نمیکنند.
حکمتِ پشتِ بیت:
- سعدی در آثارش (بهویژه گلستان و بوستان) بارها تأکید میکند که بعضی افراد به دلیل ذاتِ بد یا تربیت غلط، قابل اصلاح نیستند.
- این بیت احتمالاً در اشاره به انسانهای خبیث یا منافق است، نه حیوانِ سگ.
توجه به بافتِ ادبی:
- در ادبیات کلاسیک، حیوانات اغلب نمادین استفاده میشوند (مثل روباه = مکار، شیر = شجاع).
- سعدی هم از این روش برای انتقاد از انسانها بهره میبرد، نه حکمِ کلی درباره حیوانات.
این بیت یک تمثیل اخلاقی درباره انسانهای شرور است. سعدی از سگ به عنوان استعاره استفاده کرده تا بگوید برخی افراد از اساس بدطینت هستند و تربیت در آنها اثر ندارد.
"در این معنی سخن باید، که جز سعدی نیآراید"
موفق باشید.
همیرضا در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۴ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:
حکایت زردوز و بوریاباف چنین است که «امیری برای تهیه زری، زریبافان را طلبید، بوریابافان هم حاضر شدند، امیر متعجبانه پرسید شما چرا آمدهاید؟ گفتند اگر بافتن مقصود است که ما هم بافندهایم.» یادداشتهای دکتر قاسم غنی در حواشی دیوان حافظ
مهرنگار ۴۰ در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۳ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۰:
دختران تو تنها با موی و روی خود به نزد شاه آراسته شدند و هیچ ناراستی و فریبی در این بین نبود. انگونه که به شاه گفتی عیب و هنر دختران را خود دیدی و خود آنان را برگزیدی بی حرف زیاده.
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیهالسلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام:
درود
خیر الناس انفعهم للناس یعنی بهترین مردم کسی است که برای سایرین سودمند باشد
مصرع دوم = اگر تو سنگ نیستی چرا با کلوخ همنشینی
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۵ در پاسخ به رهایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
دوست گرامی خانم یا آقای رهایی،
اگر چه پنج سالی از نوشتن پیام شما گذشته، اما من برداشت خودم را در مورد سوال شما مینویسم.
اول اینکه سه بیت آخر این غزل از نظر معنا و مفهوم در هم تنیده و به هم وابسته هستند و برای درک بهتر دو بیت آخر بهتر هست که سه بیت را در کنار هم ببینیم با وابستگی مفهومی آنها.
دوم اینکه در بیت ماقبل آخر واژه " توست" باید " تو است" خوانده شود تا وزن شعر رعایت گردد.
سوم و از همه مهمتر اینکه در بیت آخر واژه های " کهیم" و دومین واژه "که" باید با فتحه کاف خوانده شوند به معنای "کاه". هر چهار خوانشی که تا امروز در ذیل غزل اضافه شده در بیت آخر "کُه" با ضمه و به معنای کوه خوانده شده که مفهوم بی اختیاری و ناچیزی عاشق را در خود ندارد.
لذا در سه بیت زیر:
من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما
سر درمکش، منکر مشو، تو بُردهای دستار ما
واپس جوابم داد او، نی از تو است این کار ما
چون هرچه گویی وا دهد، همچون صدا کُهسار ما
من گفتمش خود ما کَهیم و این صدا گفتار ما
زیرا که کَه را اختیاری نبود ای مختار ما
در بیت اول مولانا عشق را مخاطب قرار داده و او را پادشاهی یغماگر خطاب میکند که دستار که نماد شخصیت اجتماعی و دارایی اوست را غارت کرده است. در واقع مولانا عشق را دلیل به یغما رفتن نمادها و جلوه گریهای برونی و حتی دار و ندار خود میداند.
در بیت بعدی اما عشق پاسخ میدهد و میگوید که این اتفاق بازتابی از کارهای عاشق است. عشق در اینجا خود را به کوهی تشبیه میکند که انعکاس و بازتاب دهنده ( وا دهنده) نداهای مولانا است. تعبیر انعکاس ندا در کوه را مولانا در مثنوی چنین بیان کرده است:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
در واقع عشق در پاسخ خود، کارها و به تعبیر عمیق تری قابلیت مولانا را دلیل اقبال عشق به مولانا میداند و خود را فقط انعکاس دهنده کارهای مولانا می داند.
مولانا اما در بیت آخر در مقابل اینکه عشق، خود را به کوه تشبیه کرده است، با تعبیری شاعرانه خود را به کاه تشبیه میکند. دوگانه کوه و کاه از دوگانه های زیبای ادبیات فارسی است که همواره کوه نماد بزرگی و شکوه است و کاه مظهر کوچکی و بی قدری. تعبیر بی اختیاری در مصراع آخر برای کاه هم در مثنوی توسط مولانا چنین نقل شده است:
ذره ای کاهم میان تندباد
خود نمی دانم کجا خواهم فتاد
لذا شاعرانگی بیت آن است که مولانا در مقابل شنیدن "کُه" از عشق، خود را "کَه" میخواند و اظهار کاه بودن را گفتار خود می داند که به کوچکی و بی اختیاری خود در مقابل عشق اشاره میکند. خطاب مختار در انتهای غزل به معنای صاحب اختیار نیز به عشق است و بازگشت مولانا به مضمونی که در بیت آغازین این گفتگو بیان کرده بود.
مهرنگار ۴۰ در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:
در این داستان فردوسی بزرگ نشان میدهد چگونه هرج و مرج و فرو ریزش سلسله مراتب و حکمرانی باعث نابودی ده میشود.
چیزی که در آن زمان در ادبیات حتی فروسی نیز آموخته پذیرفته نیست آنست که برابری در رای ( دموکراسی) الزاما به معنی هرج و مرج نیست. آنچه هرج و مرج را می آفریند نداشتن ساز و کار مردم سالاری و گزینش حاکم بر پایه رای اکثریت است.
فرهود در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۷ در پاسخ به Jalaladdin Farsi دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶:
thank you
it was helpful
ممدم ممدی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸: