گنجور

حاشیه‌ها

kaveh kaveh در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

بسم الله حسن و حسین

چه زیبا غزلی که انسان را مجبور به رقص کلمات در حد لیاقت می نماید به جهت کسب آرامش از کف رفته که باعث آن ، نتیجه گیری بیت آخر است . راهکار تسلیم بودن را پیش روی می‌گشاید که شاه کلید فهم و درک و حس و روشنای بینایی و دیدن آنچه نادیدنی و یافتن آنچه یافت می نشدنی به قلب است و چه زیبا تداعی آیه 19 سوره مبارکه آل عمران می نماید که می فرماید ان الدین عندالله الاسلام .. نزد خدا دینی جز تسلیم نیست اگر اسلام را ازر یشه س ل م در باب افعال قرار دهیم البته از آیات دیگر نیز چنین مستفاد می شودبه معنی تسلیم خواهد بود نتیجه حضرت حق دینی جز تسلیم شدن را نه نازل نمود و نه سفارش فرمود فلذا در قتلگاه امام عارفان و عاشقان چه با معنا بر زبان جاری داشتند الهی رضی به رضائک و تسلیما لامرک در جای دیگر حافظ جان چه خوش بیان داشتند سر تسلیم من و خشت در میکده ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

التماس دعا 

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب:

اگر‌چه در سخن کآب حیات است ...

با بیت بعدی موقوف‌المعانی است.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

گفتند: چرا مدح گرسنگی می‌گویی؟

گفت: اگر فرعون گرسنه بودی هرگز "أنا ربکم الأعلی" نگفتی (هرگز نمی گفت که من خدایِ بلندمرتبه یِ شما هستم).

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

 اقا کوروش درود 

بطور خیلی فشرده  سعی در پاسخگویی به سوالات شما در متن ذیل دارم 

 داستان این بخش مثنوی در مورد غلام هندویی است که عاشق دختر خواجه خود گردیده پس از ازدواج دختر خواجه  دچار بیماری میگردد زن خواجه به توصیه خواجه با ترفند از راز غلام آگاه میشود و با همدستی خواجه ترتیب عروسیی ساختگی را فراهم نموده وشب زفاف مردی را که در لباس عروس جا زده اند را راهی حجله نموده واو به غلام تعرض جنسی مینماید که صدای فریاد او بدلیل صدای بالای مطربان خاموش میگردد ودر صبح فردای آن روز  در زمانی که غلام به حمام رفته دختر خواجه جایگزین آن مرد ملبس به لباس عروس میگردد تا بدین طریق  مهر او در دل غلام زایل گردد 

 در اینجا دختر خواجه وزیبایی او نشان وکنایه از ظواهر دنیاست وآن مرد قوی هیکل که در حجله رفته کنایه از باطن دنیاست که هرکه بدنبال دنیا وظواهر مادی آن باشد در آخر اسیر باطن پلید او میگردد  بعد مولانا با تمثیلاتی به تبیین موضوع پرداخته که مورد سوال شماست  میگوید مناصب این دنیا  مثل شاهی و وزیری  ظاهری زیبنده وباطنی  پلید دارد که موجب هلاک تو میگردد  در این دنیا بار خود را خود بر دوش بکش وگرنه همچون مرده ای میگردی که دیگران تو را حمل میکند آنگاه به تعبیر خواب تشیع جنازه  اشاره کرده که نشانه حکمرانی در دنیاست  در مثال میفرماید  ای طالب دنیا این حب شهوات دنیایی  در چشم تو همچون شهری زیباست ولی بدان که در اصل دهی ویران است  واین شهر زیبا را رها کن وگرنه در دهی ویران ساکن شده ای پس آدم عاقل قبل از اینکه دستش از دنیا کوتاه گردد میبایست چشم از مواهب  مردم فریب دنیایی بردارد  وگرنه  زمانی که به اجبار این اختیار از تو سلب گردد دیگر فایده ای نخواهی برد 

 بنده اجمالاً توضیحاتی خدمت شما دادم لطفا یکبار دیگر این بخش را مطالعه بفرمایید واگر ابهامی داشتید در خدمتم .

  شاد باشی عزیز 

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله:

این سخن پایان ندارد بازگرد ...

درود 

  مقصود این است که تو همچون باز شکاری به سوی شاه باز گرد   

در  غزل 652 داریم 

اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری

کاشکار تو را باز اجل بازستاند

چون باز شهی رو به سوی طبله بازش

کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند

از شاه وفادارتر امروز کسی نیست

خر جانب او ران که تو را هیچ نراند

 باز شکاری تربیت شده با صدای طبل شاهی به سوی شاه برگشته بر صاعد او مینشیند  و فقط از دست شاه  قوت میخورد ولا غیر         

 

شاد باشی 

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب:

ز گوهر سفتن استادان هراسند که ...

بعد از گوهر در بیت دوم یک هجا به نظر در وزن کم است. یک «را» یا «می» جا نیفتاده؟

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب:

سخن جان است و جان‌دارو‌ی جان ...

در طب ایرانی آنچه کم می‌خورند دارو است. با سخن به مثابه دارو باید رفتار کرد.

و چه خوب دارویی است که چون جان هم گرانقدر است.

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب:

زبان بگشای چون گل روزکی چند ...

سوسن که به قول حافظ با ده زبان، خموش آمده است در ادبیات فارسی مشهور است به سکوت در عین داشتن امکانات سخن (زبان نماد سخن). می‌تواند برخاسته از آزادگی‌اش باشد که رازها را فاش نمی‌کند، یا به دلیل بی‌نیازی‌اش از سخن باشد که وقتی زیبایی طبیعت چنان در حد اعلاست چه نیازی است که زبان قاصر همت کند به توصیف آن.

در اینجا اما نظامی خود را خطاب قرار داده که خاموش نمان و روزکی چند را به سرایش شعر بگذران. اینکه سوسن را دلیل آورده در حالیکه سوسن نماد خاموشی است در نظر اول عجیب و بی‌معنیست اما اگر آنچه من می‌فهمم باشد: نظامی طبق معمول حرفش را طی چند بیت می‌گوید و برای فهم این بیت باید به چند بیت قبلی که در معنا به زیبایی دنباله همند توجه داشت. اول می‌گوید زمان  دارد از کف می‌رود و فلک بدعهد و عالم زودسیر است و خلاصه که بجنب. ادامه می‌دهد که اگر می‌خواهی سخن بگویی باید به موقع باشد. اگر نجنبی و وقت از دست برود مصداق بی‌وقت شدن سخن می‌شود. بنابراین به نظر می‌رسد که دارد از بی‌وقت سخن‌گفتن به معنای اینکه اگر دیر شده باشد بهتر است سخن اصولاً گفته نشود و بی‌خیالش بشوی، حرف می‌زند. سپس این بیت می‌آید که تشبیه با سوسن را برقرار می‌کند. بنابر این نکات، قابل نتیجه‌گیری است که نظامی در اشاره به سوسن منظورش اینست که دیر سخن گفتن باعث می‌شود خاموش شدن لازم آید. حالا اینکه سوسن در ایماژ مد نظر نظامی آیا فرصتی برای سخن داشته ولی از دست داده که حالا مجبور است سکوت کند، من مطمئن نیستم.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

و گفت: عارف طیار است و زاهد سیار است.

طیاره/: هواپیما/خلبان

سیاره/سیار: خودرو, اتومبیل/راننده  

یعنی عارف در آسمان‌ها پرواز می کند و زاهد روی زمین حرکت می کند که تفاوت از عرش تا فرش است!

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

گفت: چهل سال روی به خلق کردم و ایشان را به حق خواندم، کسی مرا اجابت نکرد. روی از ایشان بگردانیدم. چون به حضرت رفتم همه را پیش از خود آنجا دیدم. یعنی عنایت حق در حق خلق بیش از عنایت خود دیدم. آنچه می خواستم, حق تعالی به یک عنایت, آن همه مردم را پیش از من به خود رسانید.

علی.نیشابور در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

رخ تو در دلم آمد،مراد خواهم یافت

چرا که حال نکو در قفای فال نکوست...

چقدر زیبا و حکیمانه.

اگر نیت و ذهنیت خوب و مثبت داشته باشی،

حال خوب پس از آن خواهد آمد.

این حرفی که الان به عنوان قوانین جذب و قوانین معنوی زده میشه،حافظ نازنین ۷۰۰ سال قبل گفته.

 

پرویز شیخی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

 

در این بیت آدمم آرزوست درسته و با درک آن بسیاری از اشعار مولانا و حتی قرآن قابل فهم میشوند

دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر

کز دیو و دَد ملولم و آدمم آرزوست

پرویز شیخی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۱ در پاسخ به محسن جهان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۴:

طبق قرآن سه نوع بشر خلق شده

بشری از مبدأ آب که به آنها فرشتگان گفته شده یا همان نئاندر تالها که جزو  جانوران بودند

بشری از مبدأ خاک که به آنها آدمیان گفته شده و آدمیان میتوانند عقل رو در ذهن خود پرورش دهند

بشری از مبدأ گلی پوسیده و بدبو که به آنها «انسان» گفته شده و از جانوران هم پست تر و نفهم تر هستند به انسان، دیو، جن، شیطان، ابلیس هم گفته شده

انسان در اثر آمیزش مردان نئاندرتال با دختران آدمیان بوجود آمدند

...ما انسان را از نطفه ای مختلط آفریدیم... (76:2)

...ما انسان را از گِلی پوسیده و بد بو آفریدیم ... (15 :26)

...پدری (حیوان) که «انسان»  را به وجود آورد... (90:3)

...کشته باد انسان، چه بی عقل و ناسپاس است... (80 :17)

...انسان بیش از هر چیز سرِ جنگ وجدال دارد... (18 :54)

 اما تفسیر این بیت:

ناسپاسی ما بسته است روزن دل

خدای گفت که انسان لربه لکنود

 انسان بخاطر اینکه عقل خود را پرورش نمی دهد، ناسپاس است چون با عقل میتوان به درجه کمال رسید

پس آدمی که عقلش رو پرورش نمیده و شخصیت و نفس منحصر بفرد خودشو خلق نمی کنه، درواقع تبدیل به انسان میشه و ناسپاس

 

aria ete در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه:

یکی پادشه‌زاده در گنجه بود       که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود

شاهزاده‌ای درشهر گنجه بود.

 (دور از شما) او فردی ناپاک (از نظر اخلاقی فاسد) و سلطه‌گر/قدرتمند (به شکلی منفی) بود.

********************

به مسجد در آمد سرایان و مست 

   می اندر سر و ساتکینی به دست

 

او آوازخوانان و مست وارد مسجد شد.

در حالی که شراب در سر داشت (تاکید دوباره شاعر به مست بودن او) و جامی در دستش بود.

 

به مقصوره در پارسایی مقیم

زبانی دلاویز و قلبی سلیم

 در محراب  مسجد، مردی پارسا حضور داشت.

که زبانی دلنشین و قلب پاکی داشت.

 

تنی چند بر گفت او مجتمع

چو عالم نباشی کم از مستمع

چند نفر در حال  گوش دادن به سخنان او بودن

که اگرسخن ور و دانشمند نیستی، دست‌کم شنونده‌ی خوبی باش.

 

چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون

شدند آن عزیزان خراب اندرون

هنگامی که آن شاهزاده‌ی سرکش، بی‌احترامی و بی‌شرمی را شیوه‌ی خود قرار داد.

آن عزیزان و محترمان نیز از درون دچار تباهی و خواری شدند.

 

چو منکر بود پادشه را قدم   که یارد زد از امر معروف دم؟

هنگامی که کار زشت و ناپسند، شیوه‌ی زندگی و رفتار پادشاه باشد (و او خود مرتکب منکر شود).

چه کسی جرأت می‌کند در برابر او (پادشاه) دم از امر به معروف (دعوت به کار نیک) بزند؟

 

تحکم کند سیر بر بوی گل    فرو ماند آواز چنگ از دهل

بوی تند سیر بر بوی خوش گل غلبه می‌کند (و آن را از بین می‌برد).

 این تمثیل نشان می‌دهد که فساد (بوی سیر) به قدری قوی و غالب است که بر فضیلت (بوی گل) پیروز می‌شود و اجازه نمی‌دهد نیکی نمود پیدا کند.

صدای دلنشین چنگ در برابر صدای بلند دهل (باز می‌ماند و) شنیده نمی‌شود.

این تمثیل نیز مانند بیت قبل، به غلبه‌ی بدی (صدای بلند و خشن دهل) بر نیکی (صدای ظریف چنگ) اشاره دارد. یعنی در فضای آلوده به فساد، صدای حق و زیبایی به گوش نمی‌رسد

 

گرت نهی منکر بر آید ز دست   نشاید چو بی دست و پایان نشست

اگر توانایی نهی از منکر (بازداشتن از کار ناپسند) را داری.

 شایسته نیست که مانند افراد ناتوان و بی‌خاصیت، دست روی دست بگذاری و کاری نکنی.

 

وگر دست قدرت نداری، بگوی   که پاکیزه گردد به اندرز خوی

و اگر قدرت عملی برای جلوگیری از منکر نداری، (حداقل) با زبان و نصیحت، آن را بیان کن.

زیرا خوی و عادت (ناپسند) با نصیحت و اندرز پاکیزه و اصلاح می‌شود.

 

چو دست و زبان را نماند مجال   به همت نمایند مردی رجال

هنگامی که نه قدرت عملی و نه قدرت گفتار و نصیحت باقی نماند.

(در آن زمان) مردان (اهل همت) با نیت و اراده‌ی درونی خود، مردانگی و شجاعتشان را نشان می‌دهند (یعنی حتی اگر نتوانند کاری کنند، در دل خود نیت خوب دارند و از منکر بیزارند).

 

یکی پیش دانای خلوت نشین    بنالید و بگریست سر بر زمین

یک نفر نزد آن مرد دانای گوشه‌نشین (پارسا) رفت.

و ناله و گریه کرد و سرش را (از شدت تضرع) بر زمین گذاشت.

 

که باری بر این رند ناپاک و مست   دعا کن که ما بی زبانیم و دست

(آن شخص گفت) که حداقل برای این شاهزاده‌ی لاابالی، ناپاک و مست.

دعا کن (برای اصلاح او)، زیرا ما نه زبانی برای سخن گفتن داریم و نه دستی برای اقدام کردن (یعنی از او می‌ترسیم و نمی‌توانیم کاری کنیم).

 

دمی سوزناک از دلی با خبر   قوی تر که هفتاد تیغ و تبر

یک آه سوزناک (و دعایی خالصانه) که از دلی آگاه (به حقیقت هستی) برخیزد.

قوی‌تر و مؤثرتر از هفتاد شمشیر و تبر (و هر گونه قدرت مادی و قهری) است.

 

بر آورد مرد جهاندیده دست   چه گفت ای خداوند بالا و پست

 آن پارسای جهان‌دیده (و حکیم)، دست‌های خود را (به دعا) بلند کرد.

 (و گفت:) "ای پروردگار عالم بالا و پایین (ای خالق هستی)!"

 

خوش است این پسر وقتش از روزگار   خدایا همه وقت او خوش بدار

این شاهزاده هم‌اکنون از زندگی‌اش لذت می‌برد و اوقات خوشی دارد.

"خداوندا! همه‌ی اوقات او را (حتی در آینده) خوش و خرم نگاه دار."

 

کسی گفتش ای قدوهٔ راستی   بر این بد چرا نیکویی خواستی؟

کسی به او (پارسا) گفت: "ای نمونه و سرمشق راست‌گویی و درست‌کاری!"

"برای این شخص بدکار، چرا آرزوی خوبی و خیر کردی؟"

 

چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر   چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟

وقتی که از روی خیرخواهی، برای این فرد بدکار و پیمان‌شکن (شاهزاده) نیکی می‌خواهی.

(مرد ادامه می‌دهد) (با این کارت) در واقع چه بدی برای مردم شهر (که از دست او به ستوه آمده‌اند) خواستی؟ (یعنی دعای تو برای شاهزاده خوب است، اما برای مردم شهر که از او آسیب می‌بینند، چه؟).

 

چنین گفت بینندهٔ تیز هوش   چو سر سخن در نیابی مجوش

آن پارسای تیزهوش (در پاسخ به مرد) چنین گفت:

وقتی که اصل و باطن سخن مرا درک نمی‌کنی، عصبانی نشو و اعتراض نکن.

 

به طامات مجلس نیاراستم   ز داد آفرین توبه‌اش خواستم

من (دعایم را)  سخنان بیهوده و گزاف نگفتم (بلکه معنایی عمیق داشت).

بلکه از خداوند متعال، توبه و بازگشت او را (از گناه) خواستم.

 

که هر گه که باز آید از خوی زشت   به عیشی رسد جاودان در بهشت

زیرا هرگاه که او از عادت‌ها و اعمال زشت خود دست بردارد (و توبه کند).

 به خوشی و آسایشی ابدی در بهشت خواهد رسید.

 

همین پنج روز است عیش مدام   به ترک اندرش عیشهای مدام

 خوشی و لذت (که شاهزاده در آن غرق شده) فقط برای همین چند روز (عمر دنیا) است.

خوشی‌های دائمی (و حقیقی در آخرت) در گرو ترک کردن این خوشی‌های زودگذر دنیاست.

 

حدیثی که مرد سخن ساز گفت   کسی ز آن میان با ملک باز گفت

آن سخن (یا دعایی) را که آن مرد سخنور (پارسا) بیان کرد.

یکی از حاضران، آن سخن (و دعای پارسا) را برای شاهزاده بازگو کرد.

 

ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ   ببارید بر چهره سیل دریغ

از شدت تأثیر آن سخن، اشک در چشمانش (شاهزاده) جمع شد و مانند ابری

 بر چهره‌اش سیل اشک حسرت (از اعمال گذشته) جاری شد.

 

به نیران شوق اندرونش بسوخت   حیا دیده بر پشت پایش بدوخت

آتش شوق (به رستگاری و ترک گناه)، درونش شعله‌ور شد.

از شرم و حیا،  سرش را پایین انداخت و شرمنده شد

 

بر نیک محضر فرستاد کس   در توبه کوبان که فریاد رس

(شاهزاده‌ی متحول شده) کسی را به سوی آن پارسای نیک‌ مجلس فرستاد.

(و پیغام داد) که من در توبه هستم و به فریادم برس.

 

قدم رنجه فرمای تا سر نهم   سر جهل و ناراستی بر نهم

(شاهزاده گفت) لطفاً تشریف بیاورید تا من (با فروتنی) سر بر قدم شما نهم.

و (با راهنمایی شما) جهل و ناراستی خود را کنار بگذارم (و توبه کنم).

 

دو رویه ستادند بر در سپاه   سخن پرور آمد در ایوان شاه

سپاهیان و نگهبانان از دو طرف بر در کاخ ایستاده بودند.

مرد حکیم وارد ایوان و بارگاه شاهزاده شد.

 

شکر دید و عناب و شمع و شراب   ده از نعمت آباد و مردم خراب

(در مجلس شاهزاده) شکر، عناب (میوه‌ی شیرین و دارویی)، شمع (نماد روشنایی و بزم) و شراب (که نشانه بزم و سرور است) دیده می‌شد.

همه چیز عیش و نوش آنجا فراهم بود اما مردم (از نظر اخلاقی یا از جهت ظلم شاهزاده) ویران و تباه بودند.

پیام: این بیت نقد اجتماعی عمیقی از سعدی است. او نشان می‌دهد که آبادانی مادی بدون آبادانی معنوی و اخلاقی (عدالت)، به تباهی و خرابی جامعه می‌انجامد. این مجلس شاهزاده نماد همین وضعیت است: ظاهر آباد اما باطن خراب.

 

یکی غایب از خود، یکی نیم مست   یکی شعر گویان صراحی به دست

(در مجلس بزم) بعضی از شدت مستی از خود بی‌خود بودند و بعضی دیگر نیمه مست.

یکی دیگر شعر می‌خواند و در دستش جام شراب بود.

 

ز سویی بر آورده مطرب خروش   ز دیگر سو آواز ساقی که نوش

از یک سو، مطرب با صدای بلند (آواز) می‌خواند.

و از سوی دیگر، ساقی می‌گفت: "بنوش!" (و پیاله می‌گرداند).

 

حریفان خراب از می لعل رنگ   سر چنگی از خواب در بر چو چنگ

هم‌نشینان بزم، از شراب سرخ‌رنگ (به کلی) مست و خراب شده بودند.

(از شدت مستی) سر نوازنده‌ی چنگ بر روی سازش افتاده بود (که نشان از اوج بی‌حالی و مستی است)

 

نبود از ندیمان گردن فراز   به جز نرگس آن جا کسی دیده باز

 از میان هم‌نشینان و ندیمانی که (از سر مستی یا تکبر) سر بلند کرده بودند.

به جز چشم‌های (مست) که به گل نرگس تشبیه شده بود (که همیشه باز است)، هیچ کس دیگری (از شدت مستی) چشمش باز نبود (یعنی همه مست و بی‌هوش بودند).

 

دف و چنگ با یکدگر سازگار   بر آورده زیر از میان ناله زار

دف و چنگ، هماهنگ با یکدیگر در حال نواختن بودند (نشانه‌ی اوج بزم و خوش‌گذرانی).

(سازها) از میان ناله‌ی سوزناکشان، صدای زیر را بیرون می‌آوردند (نشانه‌ی شور بزم و سرمستی).

 

بفرمود و در هم شکستند خرد   مبدل شد آن عیش صافی به درد

 فرمان داد و آن ادوات بزم را در هم شکستند.

 آن خوشی (کاذب) و بی‌دغدغه‌ی بزم، به اندوه و درد (برای حاضران در بزم، و البته آغاز پشیمانی برای شاهزاده) تبدیل شد.

 

شکستند چنگ و گسستند رود   به در کرد گوینده از سر سرود

چنگ را شکستند و تارهای سازها را گسستند.

خواننده نیز از حال و هوای آواز خواندن بیرون آمد (یا او را از مجلس بیرون کردند).

 

به میخانه در سنگ بر دن زدند   کدو را نشاندند و گردن زدند

 در میخانه، بر بشکه های شراب سنگ زدند (و آن‌ها را شکستند).

کدو را نشاندند و گردن زدند: یعنی به جای مجرم اصلی، چیزی یا کسی بی‌گناه را مجازات کردند (کدو را که جان ندارد جای مجرم گذاشته و سرش را بریدند).

 

می لاله گون از بط سرنگون   روان همچنان کز بط کشته خون

 شراب سرخ‌رنگ از بطری‌های واژگون شده (بر روی زمین) ریخت.

 شراب بر زمین جاری شد، درست مانند خونی که از یک اردک کشته شده سرازیر می‌شود.

 

خم آبستن خمر نه ماهه بود   در آن فتنه دختر بینداخت زود

خمره‌های بزرگ، پر از شراب کهنه و جاافتاده (گویی نه‌ماهه باردار) بودند.

در آن شلوغی شکسته شد و شرابش (دختر) فوراً بیرون آمد.

 

شکم تا به نافش دریدند مشک   قدح را بر او چشم خونی پر اشک

 مشک‌های شراب را دریدند و پاره کردند.

جام های ریخته شده شراب همانند چشم گریان که خون گریه می کنند بر این صحنه ها می گریستند

 

بفرمود تا سنگ صحن سرای   بکندند و کردند نو باز جای

(شاهزاده) فرمان داد تا سنگ‌های حیاط کاخ

کنده شوند و با سنگ‌های نو و پاکیزه جایگزین گردند.

 

که گلگونه خمر یاقوت فام   به شستن نمی‌شد ز روی رخام

که لکه‌های شراب سرخ‌رنگ و درخشان

از روی سنگ‌های مرمر (صحن قصر)، با شستن هم از بین نمی‌رفت.

 

عجب نیست بالوعه گر شد خراب   که خورد اندر آن روز چندان شراب

اگر چاه فاضلاب خراب شد عجیب نیست

زیرا در آن روز (روز توبه شاهزاده) این همه شراب از آن عبور کرد (و آن را دچار گرفتگی و خرابی کرد).

(چاه فاضلاب هم از خوردن بیش از حد شراب مست و خراب شد) 

 

دگر هر که بربط گرفتی به کف   قفا خوردی از دست مردم چو دف

 از آن پس (توبه شاهزاده)، هر کس که بربط (نوعی ساز شبیه عود) در دست می‌گرفت.

 از دست مردم سیلی بر پس گردنش می‌خورد، درست مانند نواختن بر دف.

 

وگر فاسقی چنگ بردی به دوش   بمالیدی او را چو طنبور گوش

و اگر فرد گنهکاری چنگ (ساز) را بر دوش خود می‌انداخت (که نشانه‌ی نوازندگی و شرکت در بزم است).

مردم گوش او را می‌مالیدند (یعنی او را سرزنش یا مجازات می‌کردند)، درست مانند  تنبور که آن را برای کوک کردن می‌پیچند.

 

جوان سر از کبر و پندار مست   چو پیران به کنج عبادت نشست

آن شاهزاده‌ی جوان که پیشتر از تکبر و غرور خویش مست بود.

(اکنون) مانند پیران به گوشه‌ی عبادت‌گاه نشسته و به عبادت مشغول شده است.

 

پدر بارها گفته بودش به هول   که شایسته رو باش و پاکیزه قول

پدرش بارها با لحنی خشن و با قاطعیت به او گفته بود.

که (پسرم!) رفتارت نیکو و گفتارت پاک و شایسته باشد.

 

جفای پدر برد و زندان و بند   چنان سودمندش نیامد که پند

او (شاهزاده) جفاها و سختی‌های پدرش را تحمل کرد و حتی به زندان افتاد و در بند کشیده شد.

اما این سختی‌ها (و حتی زندان)، به اندازه‌ی آن پند (ملایم و حکیمانه‌ی پارسا) برایش سودمند واقع نشد.

 

گرش سخت گفتی سخنگوی سهل   که بیرون کن از سر جوانی و جهل

اگر کسی از روی ناآگاهی و تندمزاجی، به او (شاهزاده) سختی می‌گفت.

و به او می‌گفت: "جوانی و جهل را از سرت بیرون کن (و توبه کن)."

 

خیال و غرورش بر آن داشتی   که درویش را زنده نگذاشتی

تکبر و غرور شاهزاده، او را بر آن می‌داشت.

 که (از شدت غرور) آن نصیحت‌کننده (درویش) را زنده نمی‌گذاشت.

 

سپر نفکند شیر غران ز جنگ   نیندیشد از تیغ بران پلنگ

شیر غران (نماد شجاعت و قدرت) از جنگیدن ترسی ندارد و سپر نمی‌اندازد (یعنی تسلیم نمی‌شود).

پلنگ (نماد درندگی و بی‌باکی) از شمشیر بُرنده (تیغ) هم نمی‌ترسد.

 

به نرمی ز دشمن توان کرد دوست   چو با دوست سختی کنی دشمن اوست

با نرمی و ملایمت می‌توان دشمن را به دوست تبدیل کرد.

اگر با دوست خود هم به تندی و خشونت رفتار کنی، او را به دشمن خود تبدیل می‌کنی.

 

چو سندان کسی سخت رویی نکرد   که خایسک تأدیب بر سر نخورد

هیچ‌کس مانند سندان (ابزار فلزی محکم که آهنگر روی آن چکش می‌زند و محکم و بی‌واکنش است) سخت‌رویی و سرسختی نشان نداد.

(اما حتی سندان هم که نماد سخت رویی هست )ضربه‌ی تأدیب (چکش) بر سرش خورد (یعنی حتی سخت‌ترین چیزها هم بالاخره تحت تأثیر قرار می‌گیرند).

 این بیت می‌گوید که هیچ‌کس به اندازه‌ی سندان سخت و مقاوم نیست که از ضربه در امان بماند. حتی سخت‌ترین افراد هم دیر یا زود با "تأدیب" (یا عواقب رفتارشان) مواجه می‌شوند. این می‌تواند به عنوان هشداری باشد که سخت‌رویی عاقبت خوشی ندارد.

 

به گفتن درشتی مکن با امیر   چو بینی که سختی کند، سست گیر

در سخن گفتن با حاکم (امیر) تندی و خشونت به کار مبر.

هنگامی که ببینی او (امیر) سختی و تندی می‌کند (با تو یا دیگران)، تو نرمی و ملایمت پیشه کن.

 

به اخلاق با هر که بینی بساز   اگر زیردست است اگر سرفراز

با هر کسی که روبرو می‌شوی و می‌بینی، از نظر اخلاقی سازگار باش و نرمی و مدارا پیشه کن.

چه آن شخص زیردست و فرمانبردار باشد، چه فرادست و مقام‌بالا.

 

که این گردن از نازکی بر کشد   به گفتار خوش، و آن سر اندر کشد

زیرا این (زیردست)، (از شدت تواضع و احترام یا اطاعت) گردن خود را از نازکی (ظرافت و ادب) بالاتر می‌کشد (یعنی به اطاعت و احترام می‌پردازد و سرکشی نمی‌کند).

با گفتار خوش، و آن (سرفراز) سر (تکبر و غرور) خود را فرو می‌اندازد (یعنی نرم و رام می‌شود).

 

به شیرین زبانی توان برد گوی   که پیوسته تلخی برد تندخوی

 با شیرین‌زبانی و خوش‌گفتاری می‌توان "گوی" را برد (اصطلاحی به معنای برنده شدن در مسابقه و میدان، یا کسب موفقیت).

 زیرا کسی که تندخو و بدخلق است، پیوسته تلخی (در زندگی و روابط) تجربه می‌کند.

 

تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر   ترش روی را گو به تلخی بمیر

تو شیرین‌زبانی و شیوه سخن گفتن دلنشین را از سعدی (که خود به شیرین‌سخنی معروف است) بیاموز.

به کسی که ترش‌رو (بدخلق و عبوس) است، بگو که در همان تلخی (اخلاق ناپسندش) بمیرد (کنایه از اینکه چنین فردی جایگاهی در دنیا و میان مردم ندارد و با همین خوی بدش نابود شود).

 

خلیل شفیعی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۴

1 ـــ بیت اول: «پیشتر زان که شود کاسهٔ سر خاک‌انداز...»

مرگ‌آگاهی و دعوت به لذت‌بردن از زندگی پیش از رسیدن مرگ؛ توصیه به رهایی از سنگدلی و تنگ‌چشمی، چون سرانجام جسم، خاک خواهد شد.

2 ـــ بیت دوم: «از لب خود به شفاخانهٔ تریاک انداز...»

ترکیب تصویر حسی و کنایهٔ دارویی؛ محبوب را مایهٔ درمان دردها دانسته و حضور او را شفابخشِ دل بیمار معرفی می‌کند.

3 ـــ بیت سوم: «عاقبت منزل ما وادی خاموشان است...»

تأکید بر فناپذیری انسان و آرامگاه نهایی؛ نگاه فلسفی به مرگ که خاموشی را سرنوشت قطعی همگان می‌داند.

4 ـــ بیت چهارم: «ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد...»

نفی پایایی جهان مادی؛ تشویق به سوختن دارایی‌ها در آتش اشتیاق یا شراب به عنوان نمادی از دل‌سپردگی عاشقانه.

5 ـــ بیت پنجم: «غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند...»

تقابل با ظاهرگرایی صوفیان؛ ستایش پاکی دل و اشک عاشقانه به‌جای طهارت ظاهری. رویکرد حافظ به سلوک درونی.

6 ـــ بیت ششم: «بر رخ او نظر از آینهٔ پاک انداز...»

اهمیت خلوص در نگاه عاشق؛ تصویر آینهٔ پاک، نمادی از ذهن و دل صیقل‌یافته که تنها با آن می‌توان معشوق را دید.

7 ـــ بیت هفتم: «تیره آن دل که در او شمع محبت نبود...»

بیان ریشهٔ تاریکی در نبود محبت؛ نوری که از مهر می‌تابد و نقش روشنگر عشق در جان آدمی.

8 ـــ بیت هشتم: «یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید...»

نقد تند ریا و خودبینی مذهبی؛ دعا برای آن‌که ادراک چنین زاهدی با دود آه کور شود تا دیگر عیب‌جو نباشد.

9 ـــ بیت نهم: «چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ...»

شورمندی عاشقانه و سماع عارفانه؛ دعوت به وجد، پاره‌کردن جامه از شوق و افکندن آن در پای قامت چالاک معشوق.

🌹🌹🌹

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس ادبیات فارسی

تیرماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

 

خلیل شفیعی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

شرح مختصر و بیت به بیت غزل ۲۶۳

۱.

خیز و در کاسهٔ زر آبِ طَرَبناک انداز

پیشتر زان که شود کاسهٔ سر خاک انداز

برخیز و شراب شادی در جام زرین بریز، پیش از آن‌که سر ما به خاک سپرده  شود.

۲.

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

 پایان کار ما گورستان است، اکنون که زنده ای شور و شادی در این جهان برپا کن.

۳.

چشمِ آلوده‌نظر، از رخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آینهٔ پاک انداز

چشم ناپاک شایستهٔ دیدار یار نیست؛ او را باید با دلی پاک دید.

۴.

به سرِ سبزِ تو ای سرو، که گر خاک شوم

ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز

ای یار زیبا، به شادابی و طراوتت قسمت می دهم که اگر مردم ، نازت را فرو گذار و سایه‌ای بر خاک من بیفکن.

۵.

دل ما را که ز مارِ سرِ زلفِ تو بخَست

از لبِ خود به شفاخانهٔ تریاک انداز

دل مرا که از سر زلف تو زخمی شده، با بوسه‌ای شفا بخش.

۶.

مُلکِ این مزرعه دانی که ثباتی ندهد

آتشی از جگر جام، در املاک انداز

چون این دنیا ناپایدار است، مال و ثروت ان را به آتش شراب بسپار.

۷.

غسل در اشک زدم، کاهل طریقت گویند

پاک شو اوّل و پس، دیده بر آن پاک انداز

من خود را با اشک شستم، چرا که اهل تصوف و عرفان  می‌گویند که باید نخست پاک شوی و آنگاه جمال یار را بنگری.

۸.

یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید

دود آهیش در آینهٔ ادراک انداز

خدایا، تصورات آن زاهد خود خود خواه را که فقط خودش را که همان عیب است می بیند، با شعله ی آتش آه مستان و دلسوختگان ، نابود کن

۹.

چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ

وین قبا در رهِ آن قامت چالاک انداز

ای حافظ، از بوی خوش او مانند گل جامه را بدَران و آن را در راه یار خوش‌اندام بینداز.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

شمس (ساقی) در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۶:

جناب بشیر نوا. درست این است که بگویید: بیدل این غزل را به اقتفای حافظ سروده است نه مقابله..

 

HRezaa در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به علی رحیمی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

درود بر شما

 

 از مشخصه‌های عرفان، و در کل از نشانه‌های انسانهای فرهیخته آنستکه علاوه برفهمیدن ظاهر سخن یا ظاهر یک داستان و یا حتی ظاهر یک واقعه، باید باطن اون سخن یا داستان یا واقعه رو هم درک کرد

 

صورت یا همان ظاهر : واقعیت (چیزی که واقع شده) 

معنی یا باطن: حقیقت پشت پرده‌ی آن واقعیت

 

و ظاهرا اون جمع درباره موضوعی یا متنی بحث میکردند و به نتیجه درستی نرسیده بودند، که حضرت سعدی میاد و اون موضوع رو برای اون جمع روشن میکنه....

HRezaa در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۴ در پاسخ به ... دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

درود بر شما

 

ممنون از ترجمه‌ی زیبا

HRezaa در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۳ در پاسخ به اردشیر دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

درود بر شما

 

از نظر این کمترین، جواب سوال دوم شما دقیقا مرتبط باایرادگیری برخی دوستان از حضرت سعدی در این شعر است

چندین تن از دوستان ایراد گرفتند که چرا سعدی در شعری که در باب تواضع سروده است، به نوعی هم برافروخته شده و هم بنوعی خودستایی کرده

خود جناب سعدی علیه‌الرحمه در این بیتی که برای شمای جای سوال است، دلیل عمل خود را توضیح داده، که در ابتدای مجلس از رفتار آنها آزرده شده، و در انتها هم سستی نکرده و جواب قاطعی به آنها داده....

 

برخی آموزه‌ها اصرار بر تواضع و گذشت در همه حال دارند، ولی جناب سعدی علی‌رغم توصیه به تواضع و احسان و گذشت و... بکاربردن این اخلاق و صفات راد بصورت همیشگی توصیه نمیکند، چنانکه در اشعار پیشین همین کتاب نیز ابیاتی در این خصوص سروده است

۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۵۶۵۱