گنجور

حاشیه‌ها

علی میراحمدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

آیا پادشاهان زمان حافظ متوجه بوده اند که غزلیاتی که شاعر به ظاهر در مدح آنان سروده و به آنان تقدیم میکرده است ،دارای وجه عرفانی نیز بوده است؟!
بعید میدانم .زیرا پادشاه  نیک می‌دانسته آمدن نامش در شعر شاعری چون حافظ باعث ماندگار شدن نام و نشانش در قرون بعدی خواهد شد و به دیگر مسایل اهمیت زیادی نمی‌داده است  و شاید در زمانه ای که حکومت‌ها دست به دست میچرخیده و هر ولایت در دست حکمرانی بوده ،پادشاه اگر ذوق و ادبی هم داشته ، اساسا وقت تفکر در مورد چنین مسایلی را هم نداشته است.
جالب آنکه جناب حافظ حتی در غزلیات مدحی اینچنینی هم جانب مخاطب دیگر شعر که عموم مردم یا ارباب معرفت باشند را هم رعایت کرده و سخنی گفته است که به ظاهر در مدح پادشاه است و در معنا میتوان برداشت عرفانی از آن داشت.
در ادامه چند بیت ازین نمونه که کاملا عرفانی است ولی در غزل مدحی آمده است را می آوریم که ازین گونه موارد در دیگر غزلیات مدحی حافظ هم وجود دارد:
راهم مزن به وصفِ زلالِ خِضِر که من
از جامِ شاه جُرعه کَشِ حوضِ کوثرم

عهدِ اَلَستِ من همه با عشقِ شاه بود
وَز شاهراهِ عمر، بدین عهد بگذرم

نامم ز کارخانهٔ عُشّاق محو باد
گر جز محبتِ تو بُوَد شغلِ دیگرم

و البته این بیت :
ای عاشقانِ رویِ تو از ذَرِّه بیشتر
من کِی رَسَم به وصلِ تو کز ذَرِّه کمترم
میبیند که میتوان از این ابیات برداشت عرفانی داشت.
پس اگر شاعر در جای دیگری میگوید:
نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
منظور و مقصودش بدون شک وجود گرامی پیامبر اسلام است و حافظه ادبی فرهنگی جامعه هم این موضوع را دریافته و ثبت کرده است و اینکه عده ای هنوز فکر میکنند که این بیت در مورد شاه  شجاع است بخاطر عدم فهم و درک صحیح ایشان از سبک و هنر و شعر حافظ است

همیرضا در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۴ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

حَدیثِ مُدّعیان و خیالِ ...

حکایت زردوز و بوریاباف چنین است که «امیری برای تهیه زری، زریبافان را طلبید، بوریابافان هم حاضر شدند، امیر متعجبانه پرسید شما چرا آمده‌اید؟ گفتند اگر بافتن مقصود است که ما هم بافنده‌ایم.» یادداشتهای دکتر قاسم غنی در حواشی دیوان حافظ 

مهرنگار ۴۰ در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۳ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۰:

دختران تو تنها با موی و روی خود به نزد شاه آراسته شدند و هیچ ناراستی و فریبی در این بین نبود. انگونه که به شاه گفتی عیب و هنر دختران را خود دیدی و خود آنان را برگزیدی بی حرف زیاده.

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیه‌السلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام:

درود

  خیر الناس انفعهم للناس  یعنی بهترین مردم کسی است که برای سایرین سودمند باشد

 مصرع دوم = اگر تو سنگ نیستی چرا با کلوخ همنشینی

احمد اسدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۵ در پاسخ به رهایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

دوست گرامی خانم یا آقای رهایی،

 

اگر چه پنج سالی از نوشتن پیام شما گذشته، اما من برداشت خودم را در مورد سوال شما مینویسم. 

 

اول اینکه سه بیت آخر این غزل از نظر معنا و مفهوم در هم تنیده و به هم وابسته هستند و برای درک بهتر دو بیت آخر بهتر هست که سه بیت را در کنار هم ببینیم با وابستگی مفهومی آنها.

 

دوم اینکه در بیت ماقبل آخر واژه " توست" باید " تو است" خوانده شود تا وزن شعر رعایت گردد.

 

سوم و از همه مهمتر اینکه در بیت آخر واژه های " کهیم" و دومین واژه "که" باید با فتحه کاف خوانده شوند به معنای "کاه". هر چهار خوانشی که تا امروز در ذیل غزل اضافه شده در بیت آخر "کُه" با ضمه و به معنای کوه خوانده شده که مفهوم بی اختیاری و ناچیزی عاشق را در خود ندارد.

 

لذا در سه بیت زیر:

 

 

من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما

سر درمکش، منکر مشو، تو بُرده‌ای دستار ما

 

واپس جوابم داد او، نی از تو است این کار ما

چون هرچه گویی وا دهد، هم‌چون صدا کُهسار ما

 

من گفتمش خود ما کَهیم و این صدا گفتار ما

زیرا که کَه را اختیاری نبود ای مختار ما

 

در بیت اول مولانا عشق را مخاطب قرار داده و او را پادشاهی یغماگر خطاب میکند که دستار که نماد شخصیت اجتماعی و دارایی اوست را غارت کرده است. در واقع مولانا عشق را دلیل به یغما رفتن نمادها و جلوه گریهای برونی و حتی دار و ندار خود میداند.

 

در بیت بعدی اما عشق پاسخ می‌دهد و می‌گوید که این اتفاق بازتابی از کارهای عاشق است. عشق در اینجا خود را به کوهی تشبیه میکند که انعکاس و بازتاب دهنده ( وا دهنده) نداهای مولانا است. تعبیر انعکاس ندا در کوه را مولانا در مثنوی چنین بیان کرده است:

 

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

 

در واقع عشق در پاسخ خود، کارها و به تعبیر عمیق تری قابلیت مولانا را دلیل اقبال عشق به مولانا میداند و خود را فقط انعکاس دهنده کارهای مولانا می داند.

 

مولانا اما در بیت آخر در مقابل اینکه عشق، خود را به کوه تشبیه کرده است، با تعبیری شاعرانه خود را به کاه تشبیه میکند. دوگانه کوه و کاه از دوگانه های زیبای ادبیات فارسی است که همواره کوه نماد بزرگی و شکوه است و کاه مظهر کوچکی و بی قدری. تعبیر بی اختیاری در مصراع آخر برای کاه هم در مثنوی توسط مولانا چنین نقل شده است:

 

ذره ای کاهم میان تندباد

خود نمی دانم کجا خواهم فتاد

 

لذا شاعرانگی بیت آن است که مولانا در مقابل شنیدن "کُه" از عشق، خود را "کَه" می‌خواند و اظهار کاه بودن را گفتار خود می داند  که به کوچکی و بی اختیاری خود در مقابل عشق اشاره میکند. خطاب مختار در انتهای غزل به معنای صاحب اختیار نیز به عشق است و بازگشت مولانا به مضمونی که در بیت آغازین این گفتگو بیان کرده بود.

مهرنگار ۴۰ در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:

در این داستان فردوسی بزرگ نشان میدهد چگونه هرج و مرج و فرو ریزش سلسله مراتب و حکمرانی باعث نابودی ده می‌شود.

چیزی که در آن زمان در ادبیات حتی فروسی نیز آموخته پذیرفته نیست آنست که برابری در رای  ( دموکراسی) الزاما به معنی هرج و مرج نیست. آنچه هرج و مرج را می آفریند نداشتن ساز و کار مردم سالاری و گزینش حاکم بر پایه رای اکثریت است. 

فرهود در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۷ در پاسخ به Jalaladdin Farsi دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶:

روم به حجره خیاط عاشقان فردا ...

thank you

it was helpful

ایمان مصدق در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷:

در خدمت خلق بندگی ما را کشت... از بهر دو نان دوندگی ما را کشت... هم محنت روزگار هم منت خلق... ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت...

Jalaladdin Farsi در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۴:

چو آمد روی مه رویم که باشم من ...

جب میرے محبوب کا ظہور ہو گیا تو اس ظہور کے اگے میری کیا ہستی ہے کہ میں اپنی انا پر اسرار کروں میں خود اپنے اپ کو اپنا تعارف بناؤں میں اپنی خودی کے حدود میں محبوب رہوں جو ہر خار عزم گلشن جب

رویا مقدسی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۴ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت:

در بخش تصاویر همین صفحه، پاورقی مربوط به کتاب شرح بوستان دکتر خزائلی رو مطالعه بفرمایید.

Yousef Mahmudi در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

با سلام 

ای کاش معنی و شرح هیچ متن ادبی رو به هوش مصنوعی ندن خیلی بی احساس معنی میکنه

Jalaladdin Farsi در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:

مشنو تو هر مکر و فسون خون را ...

Durd yani تَلْچَھٹ

 

 

کوروش در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیه‌السلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام:

خیر ناس آن ینفع الناس ای پدر

گر نه سنگی چه حریفی با مدر

 

تفسیر لطفا

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز:

به حیرت مانده مجنون در خیالش ...

به قایم راندن کنایه از زبون شدن.

سوره صادقی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز:

شده گرم از نسیم مشک‌بیزش دماغِ نرگسِ بیمارخیزش

دماغ: مغز، حوصله، ذوق

دماغ گرم کردن کنایه از سرخوش کردن، سرمست و خوشحال کردن. اینجا گرم شدن دماغ را داریم که به همین ترتیب یعنی خوشحال شدن.

حالا اینکه چشمان خمار او از بوی خوش بدنش سرمست و خوشحال شده (آنچه به زعم من از بیت برمی‌آید) یعنی چه، بنظرم خیلی پیچش‌های شاعرانه داره و مطمئن نیستم اصولاً حرف اصلی  بیت را فهمیده باشم.

شاید هم صرفاً دارد آسمان ریسمان را بهم می‌بافد که بگوید این موجود زیبا، در همه چیز به کمال است.

با توجه به بیت بعد معنی این هم می تواند باشد که چشمانش قدر خوشبویی‌اش را می‌داند و بطور کلی خودش از ارزش خودش خبردارد و توان زیبایی و اعتماد بنفسش از آنگونه است که نمی‌توان حتی چشمش زد ـــ به این دلیل مهم که خودش قدر خودش را می‌داند و جلوی چشم زدن باقی را با اعتماد به نفسش می‌گیرد.

امیر گیاهچی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

ما در ادبیات کهن واژه مشکی نداشتیم این واژه مانند واژه آبی متاخره 

به جای مشکی و آبی از واژه هایی مانند سیاه و تیره و کبود و لاجورد و ...استفاده می شد بنابر این در بیت :

چه جور کز خم چوگان زلف مُشکینت

بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید 

زلف مُشکین است زیرا آن را  با مُشک، معطر و خوشبو می کردند .

میان مشکین و مسکین هم نوعی جناس مصحف وجود دارد 

همچنین در این بیت حافظ 

به بوی نافه ای کاخر صبا زآن طره بگشاید 

ز تاب جعد مُشکینش چه خون افتاد در دلها 

می بینیم که تمام بیت در باره بوی خوش است که از زلف معشوق به مشام می رسد 

 

امیر گیاهچی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

بیت ششم موقوف المعنی است.

بیت هفتم جواب شرط است

گر از حدیثِ تو کوته کنم زبانِ امید

که هیچ حاصل از این گفت‌وگو نمی‌آید،

گمان بَرَند که در عودسوز سینهٔ من

بمُرد آتشِ معنی که بو نمی‌آید

اگر از سر ناامیدی از وصل تو زبان در کشم و به خاطر بی حاصل بودن مصاحبت با تو خاموشی گزینم ، دیگران این سکوت مرا حمل بر عدم عشق و علاقه می کنند با این تصور باطل که اگر آتش عشقی به سینه دارم بوی آن و یا کلام و سخنی از آن باید شنیده و ظاهرشود. 

علی شیرزادی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

فردوسی عزیز همانطور که خودت گفتی 

بران آفرین کآفرین آفرید    مکان و زمان و زمین آفرید

تو هم نیز جز آفرین های آفریده آفریدگار  جهان شدی 

از این‌ جهت  ایران و  ایرانی بعد از هزار سال به تو میگویند آفرین

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

خوشهٔ عنبرینِ زلفِ تو را

ابوتراب. عبودی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

با عرض سلام و احترام محضر شما استادان عزیز و گرانقدر

تضمین پنج بیت از غزل معروف حکیم محمد بن حسین(شیخ بهایی) رحمةالله علیه 
            مسمط مخمس

با کـه گویم ای یاران ، رازهای پنهانی
این دل پریشانم ، شد دوباره طوفانی
لحظه ای نیاسودم،زین غم از پریشانی
((ساقیا بده جامی،زان شراب روحانی

 

تا دمی بر آسایم،زین حجاب جسمانی))

 

سالکــــ ره عشقم ، راه کعبه ام منما
دلربا بتی دارم ، بی قرین و بی همتا
در وفای عشق او ،عهد من بُـوَد پایا

(بهرامتحان ای دوست،گر طلب کنی جان را )

 

جان وُ سر برافشانم ،همچو ذبح قربانی - ۱

 

شمس روزگار من ، دلـــربا نگار من

ماه شام تـار من  ، یار گلعـــذار من
چون غروب پاییزی،شد خزان بهار من
((بی وفا نگار من ، می کند به کار من

 

خنده های زیر لب، عشوه های پنهانی))

 

ازهمه جهان ای جان،عشق او به دل دارم
از فراق روی او ، بـی قرار و بیمارم
یک نگاه به روی او ، دایم آرزو دارم
(( زلف و کاکل او را ،چون به یاد می آرم

 

می نهم پــریشانی ، بر سر پــریشانی))

 

در طریق عشق ای جان، راحتی نمی شاید
رسم عاشقی این است،غیر از این نمی باید
بر سرِ (عبودی) نیز ، روز و شب بلا آید
(( ما سیه گلیمان را ، جز بلا نمی شاید

 

بر دلِ (بهایی) نِه ، هر بلا که بتوانــی))
                   ا*  *  *ا
پاورقی
۱ - ذبح - وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عظیم ،
صافات - آیه شریفه - ۱۰۷


دیوان ابوتراب عبودی

۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۵۶۶۱