گنجور

 
سعیدا

برتر از عرش است ای عشاق، سیران شما

دور گردون هست تقلیدی ز دوران شما

تا قیامت باد با هم روبه‌رو ای مهوشان

سینهٔ صافی‌دلان و تیغ عریان شما

گر نه‌اید ای دوستان از اهل عزت خود چراست

آسمان کرسی به دوش و سفره [و] خوان شما

چند می‌پرسی که مجنون کرد و عقلت را که برد

مستی چشم سیه سرو خرامان شما

سبحه و زنار یک روزی به هم خواهند زد

می‌شود معلوم کفر ما و ایمان شما

دیوسیرت ای ملایک صورتان ملک روم

خنده می‌آید مرا بر چشم گریان شما

آفتاب حسن بی‌اندازه گرمی می‌کند

می‌مکد یاقوت تر لعل بدخشان شما

پنجهٔ خورشید و صبح مطلع شمس یقین

نیست ای خوبان به جز دست و گریبان شما

جنگ‌ها مخفی است در صلح شما ای دوستان

برتر از درد است بر این خسته درمان شما

رونق بازار خوبان چهره‌های گندمی است

صدهزاران جان به یک جو پیش دکان شما

[سرفه‌ای] در کشتن ما ای جوانان خوب نیست

صدهزاران چون سعیدا باد قربان شما