گنجور

 
صائب تبریزی

عرق رخسار آن خورشید طلعت برنمی‌دارد

که چشم از پشت پا نرگس ز خجلت برنمی‌دارد

نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندان‌ها؟

ولیکن منت دست حمایت برنمی‌دارد

مگر دیده است چشم خوش نگاه آن سمن‌بر را؟

زمین خانه‌بردوشان عمارت برنمی‌دارد

نپیچد سر ز زخم گاز شمع ما سیه‌روزان

گل این باغ شبنم از لطافت برنمی‌دارد

عبث معمار آب روی خود بر خاک می‌ریزد

که از لطف آن هلال ابرو اشارت برنمی‌دارد

بود شور قیامت نقد بر صاحبدلی صائب

که چشم خود از آن کان ملاحت برنمی‌دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اسیر شهرستانی

گل پژمرده، رنگی غیر حسرت برنمی‌دارد

دل افسرده، داغی جز خجالت برنمی‌دارد

شهید جلوه او خاطر آسوده‌ای دارد

که خوابش سر ز بالین تا قیامت برنمی‌دارد

ندانم چون کریم از خجلت سائل برون آید

[...]

بیدل دهلوی

ضعیفی‌ها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد

سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمی‌دارد

طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری

که ‌شمشیر از حریف‌ خود سلامت برنمی‌دارد

به ذوق گفتگو بر هم مزن هنگامهٔ تمکین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه