گنجور

حاشیه‌ها

برمک در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱ - آغاز:

ایم بزرگمرد فرزانه اگر تنها لغت فرس را داشت جا داشت که او را از بزرگترینها بدانیم و گرشاسپنامه اش تاجیست بر سر ان گرچه این دیباچه به بپای شاهنامه نمیرسد با این همه سروده های نغز بسیار در اوست و دیگر انکه  چیزهای بسیار دیگر که در جای دگر نیامده بما نشان میدهد 

کمند سواران سراویز شد
پرنداوران  ابر خونریز شد 
بتیر و بخشت و به گرز و بتیغ
همی ریخت پولاد باران چو میغ 
بزخمی دو نیمه شد از خشم و زور 
زبالا سوار و ز پهنا ستور 

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل:

به از صد  بزرگی کَشان کار خرد 
همچنان مَهان و کَهان و جَهان  درست است به به - بهی و شهی درست است که و کس درست است 

 

ع

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان:

چنینست کردار چرخ از نهاد
 زمانه نه بیداد داند نه داد
زمینست اماجگاه زمان 
نشانه تن ما و چرخش کمان 
 ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خون و خیم است و درد آشکار
شاهکارست 

سفید در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

 

چه بی رحمانه زیبایی...

 

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو:

درخشان ز تن خشت افروخته 
چو اتش که بر هیزم سوخته

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو:

جوان سبکسر بود خویش کام 
 سبکسر سبکتر دراید بدام 
جوان را ره و رای گردان بود
جوان را ز ره بردن اسان بود 
شاهکاراست  رهنمونهایش

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو:

براستی  جایگاه این سخندان بزرگ را ندانسته ایم هم لغت فرس ان  بسیار گرانسنگ است و هم گرش اسپ نامه اش  
کمند سواران سراویز شد
پرنداوران ابر خونریز شد

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:

به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود

که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

کوی میکده مکان جغرافیایی نیست، بلکه آستان حضرت معشوق یا لامکانی را گویند  که در آن بجز نور خدا، نور و رنگ دیگری قابل مشاهده نیست بخصوص در سحرگاهان که پرتوی از انوار حضرتش بر پهنای هستی تابیده است، حافظ که از فیض روحانی این فضا برخوردار گردیده است از مشغله و جوشش این انوار بر سر ذوق آمده، در مصرع دوم آنرا به تصویر می‌کشد، شاهد زیبا روی اصل خدایی انسان یا امتداد خدا در جهان فرم است ، ساقی  نماد خدا یا حضرت معشوق، و همچنین پیرِ راهنما و انسان کامل میباشد و شمع نمادِ عقلِ انسان، در این فضای میکده هستی مشعله یا نور هر سه در واقع نوری واحد و در هم می‌جوشند به گونه‌ای که یک نور دیده دیده می‌شوند، اشاره می کند به وحدت وجود که جدایی و تفرقه را نفی و کل هستی را  خرد  و هشیاریِ واحد میبیند، چنانچه مولانا نیز در ابیاتی می فرماید؛

چون بیفزاید میِ توفیق را   قوتِ می‌بشکند ابریق را 

آب گردد ساقی و هم مست آب   چون مگو  الله اعلم بالصواب 

حدیث  عشق  که از حرف و صوت مستغنی ست 

به ناله  دف و  نی در خروش و  ولوله بود

در میکده یا فضای بینهایت  یکتایی سکوت حکمفرماست زیرا عشق بی نیاز از حرف و صوت است. حروف و اصوات از جنس ماده هستند و لاجرم سخن نیز از جنس ماده میگردد و با عشق که از جنس معنا ست بیگانه، و به همین دلیل  عشق را با سخن نتوان که بیان کرد، مولانا هم در دفتر اول مثنوی می فرماید؛ 

هرچه گویم عشق را شرح و بیان  چون به عشق آیم خجل باشم از آن

و حافظ می‌فرماید اما در آن مجلس روحانی آهنگ شادی بخشِ دف و نوای نی به گوش جان شنیده میشوند و این دو، نوا و آهنگ زندگی هستند، نوای شادی به دلیل اینکه انسان نیز از جنس خدا ست و خدا از جنس شادی و شور و شعف، و نوای نی که حکایت از جدا افتادن انسان از اصل خود دارد و بیانگر غم فراق انسان است. هستی و زندگی همواره با این دو نوا در جوش و خروش بوده، جریان دارد و حدیثِ عشق را بدونِ حرف و صوت بیان می کند .

مباحثی  که در آن مجلس جنون می رفت

ورای مدرسه و قال و قیل مسأله  بود

می‌فرماید در آن مجلس روحانی که مجلسِ عشق و دیوانگی ست نیز مباحثی  در جریان است اما جنسِ این مبحث با مباحثی  که در مدرسه های علمی و دینی در جریان است کاملأ  متفاوت و  ورای اینگونه مباحث است، مباحث دینی غالباً  از سر ذهن  و بوسیله صوت و حرف، برای نفی یا اثبات مسائلِ دینی و تاریخی و همگی نقلِ قول (قال و قیل)هستند اما در آن مجلس روحانی صحبت عشق است که با جنسِ صوت یا سخن و ذهن بیگانه است. حافظ در ابیات بعد به طرح آن مباحث  عشقی می‌پردازد  .

دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی 

ز نامساعدی بختش اندکی گله بود 

دل انسان عاشق از جذبه و کشش حضرت معشوق (کرشمه ساقی ) بسیار خوشنود و شکرگزار است زیرا میداند  که با جذبه حضرتش، کار  انسان  به منظور زنده شدن به خدا به پیش خواهد رفت  و اصل نیز همین کرشمه و جذبه است و پس از آن سعی و کوشش سالک، اما گاهی نیز او دل نگران خواهد شد و بخت خود برای رسیدن به این امر مهم و اتصال با اصل خدایی خود را نامساعد می بیند و عرفا این گله مندی از تاخیر در زنده شدن به خدا را جایز ندانسته و کوششِ مضاعف همراه با صبر و ایمان به کرشمه و جذبه حضرتش را توصیه می‌کنند،  مولانا می‌فرماید: تو مگو ما را بدان شه بار نیست،  با کریمان کارها دشوار نیست  و حافظ میفرماید  گرچه وصالش نه به کوشش دهند ،   هر قدر ای دل که توانی بکوش  (غزل ۲۸۴)   اما همراه با گله و شکایت سالک از وضعیت ها و  بی صبری  برای رسیدن به گوهر مقصود او را به ذهن باز گردانیده و به مقایسه میبرد، او میداند  که  عرفا  بسیار زود  و پس از اندکی کار و کوشش به حضور حضرتش زنده میشوند، پس چرا برای او بنظر طولانی میرسد ؟                 

قیاس کردم و آن چشم جاودانه مست  

هزار ساحر چون سامریش در گله بود  

داستان تاخیر موسی در بازگشت به قومش و ساخت گوساله توسط سامری را همه دوستان به خوبی می‌دانند ، که تمثیل است، یعنی پس از تاخیر موسی (هشیاری خدایی انسان )  یاران موسی زیور آلاتی را که موسی نهی کرده بود از به همرا آوردنشان برای حضور در سرزمین یکتایی ، جمع آوری نموده و توسط سامری گوساله ای میسازند از طلا (از جنس ماده ) و آن را  بجای خدای خود پرستش میکنند، یعنی بازگشت به ذهن و فکرها که گمان می‌برند همچون طلا ارزشمند هستند، پس از تاخیر  بازگشت موسی که نماد هشیاری و خرد خدایی انسان است. حافظ می‌فرماید این بی صبری که سالک را به قیاس میبرد  همانند داستان سامری، قوم موسی و گوساله پرست شدن آنها ست و اکنون نیز هزار (نشانه کثرت  ) یعنی هزاران سامری در بین خیل انسانها زندگی میکنند که مردمان  را به جای خدا پرستی به گوساله پرستی تشویق  و ترغیب  میکنند، پس سالکی که بی صبری کرده و به ذهن و قیاس میرود نیز از نگاه و چشم مست حضرت معشوق  یکی از آن هزاران و در گله  سامری خواهد بود. "قیاس کردم "دارای ایهام بوده و  در هر دو مورد مقایسه سالک عجول ،  خود را با سایر عرفا، و همچنین قیاس این مقایسه با قصه سامری  مد نظر میباشد . 

بگفتمش  به لبم بوسه‌ای حوالت کن 

به خنده گفت، کی ات با من این معامله بود 

بوسه در ادبیات عرفانی به معنی فنا شدن در حضرت معشوق آمده و در اینجا به معنی راه یافتن انسان  به ذات حق تعالی ست که برای  هیچ انسانی امکان پذیر  نیست، حافظ  می‌فرماید اینکه در بیت مطلع غزل آورده است که انسان نیز از جنس خدا میباشد مبادا  که  شائبه  و  وهمی  مبنی بر مقایسه هایِ ذهنی بینِ انسان و حضرتش را تداعی کند، هرگز چنین نیست و این وهم موجب خنده حضرت معشوق میگردد و در پاسخ درخواست بوسه  با خنده و نه با عتاب میفرماید ای انسان، تو کِی و از چه وقتی با خدا چنین معامله ای داشته ای. پاسخی بسیار اخلاق مدارانه و از سرِ مهرورزی . مولانا نیز در مثنوی دفتر اول میفرماید : 

فرق نتوان کرد نور هر یکی   ،   چون به نورش روی آری بی شکی 

گر تو صد سیب و صد آبی بشمری  ،  صد نماند ، یک شود چون بفشری  

و در ادامه پس از آنکه میفرماید کل هستی منبسط مانند آفتاب  و از یک جنس و گوهر است   : شرح این را گفتم من از مری    ،  لیک ترسم تا نلغزد خاطری 

نکته ها چون تیغ فولاد است تیز   ،   گر نداری تو سپر ، واپس گریز

حافظ نیز در جایی دیگر به عدم امکان راهیابی  انسان به ذات حق تعالی  میفرماید ؛ 

با هیچکس ندیدم زان  دلستان  نشانی ،  یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد     

 و بازهم مولانا  ؛ 

نازنینی تو ولی در حد خویش     ،      الله الله پا  منه از حد بیش  

حافظ همه این مطالب و چه‌ بسیار بیشتر از این را در همین  یک بیت به ما  ارائه  می‌کند. 

ز اخترم  نظری سعد در ره است که دوش 

میان ماه و رخ یار من مقابله بود 

حافظ امیدوار است پس از این مباحث عشقی ستاره بختش سعد باشد و گشایشی در یکی شدن با حضرتش ایجاد شود  زیرا که دوش ، یعنی همین لحظه میان ماه  و خورشید رخ یار مقابله صورت پذیرفت . دوستان  و بویژه  پویان عزیز به تفصیل  در باره تقابل ماه و خورشید توضیحات بسیار  مفیدی نگاشته اند که جای بسی تقدیر و سپاس دارد .

دهان یار که درمان درد حافظ داشت 

فغان که وقت مروت  چه تنگ حوصله بود 

دهان یار کنایه از زنده شدن سالک به خدا و رسیدن به حضور میباشد که درمان درد حافظ و یا هر سالک عاشقی میباشد، حافظ این بیت را در پاسخ به تقاضا و توصیه حضرت معشوق به صبوری سالک آورده و میگوید چرا آن سوی ماجرا را در نظر نمیگیرید که حضرت معشوق  در جایی که باید لطف و عنایت  خود را تکمیل کرده و در انسان عاشق ، به خود زنده می‌گردید، تنگ حوصله بود یعنی لحظه وصل بسیار گذرا و کوتاه است و اکنون سالک عاشق و یا حافظ باید در انتطار فرصتی دیگر برای دیدار و یکی شدن یا وصالِ حضرتش به انتظار بنشیند تا مگر بخت با او یار باشد و دیدارش میسر گردد. 

 

 

 

ایران‌دوست در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۳ - بازی زندگی:

با تشکر از سایت ارزشمندی که ایجاد کردید و با تشکر از خانم برزگر که این شعر را به زیبایی خواندند.

به نظر می‌رسد که در بیت یازدهم، به جای واژه‌ی «فرار»، واژه‌ی «فراز» خوانده شد.

آیا این تفاوت، به تفاوت نسخه‌ها مربوط می‌شود یا اینکه اشتباهی صورت گرفته؟ لطفا پیگیری فرموده و در صورت لزوم، تصحیح بفرمایید.

متشکرم

جهن یزداد در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷:

دست خدای گیر و از این ژرف چه برای
شگفت است این سرود فرزانه خراسان

هوشنگ در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۲ - گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن:

در بخش مقدمه کتاب «The Tuning of the World (1977)» به قلم آقای «R. Murray Schafer» آهنگساز، نویسنده، فیلسوف و آموزگار کانادایی که پژوهشی است در زمینه تئوری و فلسفه مفهومی به نام "Soundscape" که اصطلاح معاصر و جامعی است در زبان انگلیسی به معنی « کل صداهایی که در یک مکان به گوش انسان میرسد اعم از موسیقایی و غیر موسیقایی» به بیت ذیل از بوستان سعدی اشاره شده است. 

نگویم سماع ای برادر که چیست

مگر مستمع را بدانم که کیست

 

گزیده اشاره شده از کتاب: 

« 

We will not argue for the priority of the ear. In the West the ear gave way to the eye as the most important gatherer of information about the time of the Renaissance, with the development of the printing press and perspective painting. One of the most evident testaments of this change is the way in which we have come to imagine God. It was not until the Renaissance that God became portraiture. Previously he had been conceived as sound or vibration. In the Zoroastrian religion, the priest Srosh (representing the genius of hearing) stands between man and the pantheon of the gods, listening for the divine messages, which he transmits to humanity. Samā is the Sufi word for audition or listening. The followers of Jalal-ud-din Rumi worked themselves into a mystical trance by chanting and whirling in slow gyrations. Their dance is thought by some scholars to have represented the solar system, recalling also the deep-rooted mystical belief in an extraterrestrial music, a Music of the  Spheres, which the attuned soul may at times hear. But these exceptional powers of hearing, what I have called clairaudience, were not attained effortlessly. The poet Saadi says in one of    his lyric poems

I will not say, my brothers, what samā is Before I know who the listener is

»    

محسن در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

استاد مهدی نوریان این غزل را خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/jamejahannama7/

محسن در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/jamejahannama8/

بابک بامداد مهر در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۸:

زیبا

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 110

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

یک حکایت بشنو ای گوهر شناس

تا بدانی تو عیان را از قیاس

حالا می خواد بعدش برای فهماندن این مطلب یک حکایتی بیاره،یعنی برای اینکه حقیقت را تشخیص بدی،به این حکایت گوش کن،که حالا حکایت بعدی هست

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 109

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

یشم را آنگه شناسی از گهر

کز خیال خود کنی کلی عبر

زمانی میتوانی یشم و گوهر را از هم تشخیص دهی که خود را از خیالات وا رهانی

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 108

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

تا یکی مو باشد از تو پیش چشم

در خیالت گوهری باشد چو یشم

اگر مویی جلوی چشمت باشد تو گوهر را همانند یشم میبینی،یشم سنگی هست که ارزش چندانی ندارد

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 107

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال

خانهٔ هستیست نه خانهٔ خیال

چشمان من چون از ذوالجلال نیرو گرفته،بنابراین جایگاه هستی است،نه خانه خیال

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 106

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشمشان خانهٔ خیالست و عدم

نیستها را هست بیند لاجرم

چنین چشمانی فقط جایگاه خیال است و به ناچار،چیزهایی را که وجود ندارد می بینند و آن ها را مجسم می کنند

امید باصری در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

معنای بیت 105

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد

باده از تصویر شیطان می‌چشد

زیرا چشمهای ظاهر قوّتشان از عالم فانی هست و مستی آن ها از صور خیالی است که شیطان آن به آنها نشان می دهد نه از شراب حقیقی

۱
۱۴۶۱
۱۴۶۲
۱۴۶۳
۱۴۶۴
۱۴۶۵
۵۴۶۳