چو برشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه میکشد از روزگارِ هجرانش
زمانه از ورقِ گُل مثالِ رویِ تو بست
ولی ز شرمِ تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این رَه که نیست پایانش
جمالِ کعبه مگر عذرِ رهروان خواهد
که جانِ زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین شکستهٔ بیتُ الحَزَن که میآرد؟
نشان یوسفِ دل از چَهِ زَنَخدانَش
بگیرم آن سرِ زلف و به دستِ خواجه دهم
که سوخت حافظِ بیدل ز مکر و دستانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و خلوتی ناشی از هجران میپردازد. او از زیبایی محبوبی سخن میگوید که به مانند گلی در گلستان پنهان است و دل عاشق را به شدّت میآزارد. شاعر با اشاره به شکیبایی و طولانی بودن عشق، از وجود یک همنفس برای بیان درد و رنج خود درخواست میکند. او همچنین به زیباییهای کعبه اشاره دارد و میپرسد آیا این زیباییها تسکینی برای روح عاشقان خواهند بود. در انتها، شاعر از عشق و دلباختگی خود به محبوبش میگوید و میخواهد که برای دل سوختهاش کمکی باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به خورشید تابناکش وزید و زلفهایش را به هم ریخت، جانش دوباره جوان شد و در هر بخشی از زندگیاش، تازهتر شد.
هوش مصنوعی: کجاست کسی که با او صحبت کنم و بگویم دل چه دردهایی را از جداییاش تحمل میکند؟
هوش مصنوعی: دنیا به زیبایی گل ورقهایی از چهره تو ساخته است، اما به خاطر حیا و شرم تو آن را در غنچه پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: تو در خواب به سر میبری و هنوز نتوانستهای مرزی برای عشق پیدا کنی. چه خوب است این مسیر که هیچگاه پایان ندارد.
هوش مصنوعی: آیا زیبایی کعبه به گونهای است که باید از مسافران عذرخواهی کند، وقتی که جانهای عاشق در میان بیابانش جان دادهاند؟
هوش مصنوعی: کسی که در این اوضاع آشفته و غمانگیز دلشکسته به سر میبرد، چه کسی میتواند نشانهای از محبت یوسف دلش را نشان دهد؟
هوش مصنوعی: میخواهم آن موی زیبای او را بگیرم و به دستش بسپارم، چرا که حافظ بیدل از نیرنگ و زیباییهای او سوخته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.