گنجور

 
پروین اعتصامی

عدسی وقت پختن، از ماشی

روی پیچید و گفت این چه کسی است

ماش خندید و گفت غرّه مشو

زانکه چون من فزون و چون تو بسی است

هر چه را می‌پزند، خواهد پخت

چه تفاوت که ماش یا عدسی است

جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند

تو گمان می‌کنی که خار و خسی است

زحمتِ من برای مقصودی است

جست و خیز تو بهر مُلتمسی است

کارگر هر که هست محترمست

هر کسی در دیار خویش کسی است

فرصت از دست می‌رود، هشدار

عمر چون کاروان بی جَرسی است

هر پری را هوای پروازی است

گر پرِ باز و گر پرِ مگسی است

جز حقیقت، هر آنچه می‌گوئیم

هایهوئی و بازی و هوسی است

چه توان کرد! اندرین دریا

دست و پا می‌زنیم تا نفسی است

نه تو را بر فرار، نیروئی است

نه مرا بر خلاص، دسترسی است

همه را بار بر نهند به پُشت

کس نپرسد که فاره یا فَرسی است

گر که طاووس یا که گنجشکی

عاقبت رمز دامی و قفسی است