Ouchen
Ouchen در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
🤦🏻♂️ از سینه ی معشوق شیر معرفت بنوش؟
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:
💜 باز هم حضرت #مولانا زبان گویای #حضرت_عشق شده است.باز هم مهربانی بی پایان پروردگار در حق مخلوقش. آنچنان با مهر در پی مخلوقش میگردد که تو گویی جایگاه این دو عوض شده است. حضرتش انگار از خود مخلوق بیشتر نگران حال اوست، با واژه واژه ی گفته هایش گویی دارد مخلوقش را تیمار میکند، با مهری که از سر غیرت بی حدش است(که به حق چه بی حد پاک و نورانی ست) از او میخواهد که از غریبستان امیال و افکار پریشان و سرگردانی برگردد. به او میفرماید که ببین چقدر راه نشانت میدهم و تو باز گرفتار گمراهی پرخستگی و بی سرانجام خود هستی،و همهی اینها را به مانند پدر یا مادری که در جستجوی فرزند گم شده اش است بیان میکند. همانقدر که نگران مخلوقش است، همانقدر هم جایگاه عرفانی او را به خاطرش میآورد، فریاد میزند که به خود آ و به اصل خودت که همانا من هستم برگرد، میگوید به من برگرد چرا که در محبسی که گرفتارش هستی (یعنی زندان تن و خاک،زندان شهوتهای پست زمینی،زندان دور افتادگی از آن همه عشقی که پروردگار در نهاد انسان نهاد) کسی ارزش راستین ترا نمیداند، به سوی من برگرد که تو یگانه گوهر معدن شناخت و معرفت الهی هستی.به او یادآور میشود که دلیل خلق هستی تویی،کجا به دنبال راه رستگاری میگردی؟ هر آنچه هست و دلیل هر آنچه هست خود تویی،علت و معلول خود تو هستی، به خود بیا ، خودت را ببین و بشناس که بین من و تو فرقی نیست.هم آبی و هم جویی،هم آب همی جویی؟|هم شیر و هم آهویی هم برتر از ایشانی!
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱:
💜چکیده ی ساعتها جلسات انگیزشی و روانشناسی و هزاران صفحه کتاب آرامش روانی تنها در چهار بیت. این معجزه ی کلام پروردگار است که بر زبان #مولانا جاری میشود. هر چند از ابعاد گوناگون میتوان این غزل را موشکافی کرد اما دریافت من از این غزل چند جمله ای ست که در پی خواهم آورد.به قول حضرتش:هر کسی از ظن خود شد یار من. #مولانا در این غزل راه رسیدن به آرامش روحی را به سادگی هر چه تمام تر بیان میکند.خود را از بند قال و مقال و افکار، گذشته و آینده رها کن و در لحظه زندگی کن.همین. این غزل از زبان پروردگار خطاب به مخلوق است. تا کی به دنبال اصول و فصول و لا و لم هستی؟ مگر نه این که از جنس منی؟ مگر نه که از آغاز خانه زاد مقام قدسی ام بودی؟پس نگران چه هستی؟ خود را از اندیشه های دراز رها کن و همه چیز را به من بسپار تا تو را به سرچشمه ی پاکی برسانم! و در بیت واپسین به روشنی دوباره میفرماید که اگر خواهان رسیدن به آرامش و سعادت هستی تنها راهش فارغ شدن از این و آن است(یعنی بریدن امید از هر چیز و هر کس و سپردن سرنوشت به کاردان هستی و رها کردن ذهن از همهی اندیشه هایی که رهاوردی بجز ترس و نگرانی ندارند که همین نکته معنای ایمان و توکل را روشن میکند)،چرا که تو نه از جنس آدم خاکی هستی و نه از جنس جن و فرشته، چرا که منزلت تو فراتر از هر دوی اینهاست!
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸:
💜بیراه نیست اگر بگوییم که مرتبه ی عرفانی #مولانا در جزء جزء خصوصیات بشری او هم قابل درک است و این شاه غزل شاهدی بر این ادعاست،ببینید چگونه این مرتبهی بلند عرفانی در زبان شعر #مولانا نمود پیدا کرده است،گویی نیرویی فوق بشری واژگان این غزل را کنار هم چیده و آنرا خلق کرده است.ترکیب واژگانی این غزل آنچنان دلنشین و گیراست که شاید برای درک بهتر و رسیدن به اوج لذت باید آنرا چندین بار خواند. #مولانا در این غزل همزمان هم به نعت معشوق میپردازد و هم درآمیختگی روحی خود با معشوق را بازگو میکند. #مولانا با به کارگیری واژه هایی مانند گلشکر،قند در نی و عشّاق روح (عشق الهی را به نیلوفری تشبیه کرده که در ریحان جانش پیچیده است) در عین زیبایی و تازگی آوایی،به آسانی توانسته یکی شدن با معشوق و رسیدن به یگانگی با آن یگانه را نشان دهد. #مولانا در بسیاری از سروده هایش پرده از راز این مقام برداشته اما این غزل به یقین سرآمد همهی این گونه سروده هایش است. البته با نگاه به بیت واپسین غزل شاید این گمان به وجود بیاید که #مولانا این غزل را در وصف #شمس_تبریزی سروده است اما با دقت در بیت یازدهم غزل به روشنی درمییابیم که این غزل در وصف پروردگار است. هر چند که ارادت #مولانا به #شمس در جای جای آثارش روشن است و هر چند سروده های بسیاری در وصف او دارد، اما نباید فراموش کرد که حضرتش پس از چندی شیدایی از پس #شمس پی به گوهر وجودی خویش برد و خود توانست به سرچشمه ای که حضرت #شمس به آن متصل بود وصل شود. و این غزل نیز بدون شک شرح پاکی و روشنی همان سرچشمه است.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳:
💜 غزلی بسیار زیبا، پر از معناهای عرفانی و سرتاسر پند و نکته برای مخاطب. #مولانا در این غزل تنها راه سعادت و رستگاری بشر را که همانا فارغ شدن از امیال پست این جهانی و قدم گذاشتن در راه شناخت پروردگار است را به روشنی تشریح میکند و به مخاطب یادآور میشود که اگر از قفس تنگ تن رها شود(منظور همان رهایی از بند امیالی ست که انسان به مرور در زندگی به واسطه ی رشد جسمی و ذهنی میآموزد و آرام آرام او را از سرچشمه ی پاک هستی دور میکند، چرا که انسان در بدو تولد خالی از امیال است و فقط غرایز پاک بشری را داراست و باقی فقط عشقی ست که از آن سرچشمه همراه خود دارد) آنگاه پرده هایی که بین او و معشوق فاصله انداخته است کنار میرود و چشم جان به عوالم روحی و معنوی باز میشود. یادآوری این نکته ضروری ست که روح انسان تکه ای جدا شده از روح پاک الهی ست که در چرخه ی عوالم گوناگون (که این جهان هم یکی از آنهاست) قرار گرفته تا با سیر در این عوالم و درک آنها و تربیت خویش،پس از پالوده شدن و گسترده تر شدن به سبب پالایش، دوباره به سرچشمه ی پاک خود متصل شود، چرا که هم آن سرچشمه نیز همیشه باید در زایش و فزونی باشد.و شکی نیست که اگر در این فرصت زندگی ،انسان نتواند به این مهم دست یازد، آنگاه دوباره و دوباره در جایی دیگر و به شکلی دیگر گرفتار قفس تنگ زندگی خواهد شد تا سرانجام به روشی، روح این قفس را بشکند و راهش به آسمان را پیدا کند و این معنی را همه ی بزرگان عرفان به روشنی شرح داده اند. اما حضرت #مولانا در این غزل شرح این نکته را میدهد که پس از آنکه انسان راه را یافت چه خواهد شد؟ دنیایی که او از این حالت توصیف میکند آنچنان نغز و پاک است که گمان نمیکنم حتی گرفتار شدگان در دام دین فروشان هم اگر موفق به کشف معنی اش شوند دیگر میلی به بهشت و جوی عسل و حوری داشته باشند،چرا که اگر هدف همنشین شدن با یار باشد، اگر چه در دوزخ هم در کنار او باشی دیگر توفیری با بهشت نخواهد داشت. نادانی ست اگر کسی به گنج زر برسد و با مشتی از آن قانع شود!
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷:
💜غزلی ناب و آهنگین که سرتاسر شور و هیجان است. یکی دیگر از مناجات های حضرت #مولانا با معشوق. این بار #مولانا از معشوق میخواهد که مراقب دلش باشد، دلی که بی پرده متعلق به معشوق است نه دل احساسی و ذهنی که همگان دارند. #مولانا وقتی از دل حرف میزند،عموما دو معنا از دل را گسترده میکند، یکی دلی که همگان میشناسیم که مرکز عواطف و احساسات و هیجانات است و دیگری دلی که از عواطف و احساسات و هیجانات پست (نه متعالی) فارغ شده و به آفریننده متصل شده است و در اینجا منظور همین دومی ست. چرا که پس از وصفهای آهنگین در چند بیت، سرانجام جایگاه دلی که منظور سخن است را در بیت چهارم و پنجم به روشنی بیان میکند:فوق ثریا دل من و بر لب دریا دل من.اینجا سخن از دلی ست که مقامش بالاتر از فلک است و پس از تحمل رنج سوختن اینک در لبه ی دریا مأوا گرفته است. دریا در ادبیات عرفانی بزرگانی چون #مولانا و #عطار نماد حقیقت ذات پاک الهی ست که سرچشمه ی پاکی ها و معدن همه ی گوهرهای شناخت و معرفت است. #مولانا وقتی سخن از دلی که در ساحل این دریاست میزند، شاید میخواهد جایگاه فعلی خود در وادی عرفان را به مخاطب بشناساند، یک قدم تا فنای در ذات پاک الهی که همان غرق شدن در دریا و یکی شدن در آن است. هر چند که #مولانا در بسیاری از سروده هایش از مقام فنای خود نیز پرده برمیدارد اما نقداً در این غزل خود را در ساحل این دریا میبیند. و باز در بیت واپسین به شیوه ی بسیاری از سروده هایش، مهر خاموشی بر لب میزند و از پرده افکنی بیشتر دست میکشد ، آنجا که خطاب به خود میفرماید که بیش از این سخن مگو چرا که زبان، حجاب دل است،کاش که اصلاً زبانی نداشتم تا دلم به واسطهی آن پرده از اسرار بردارد.
از پیج اینستاگرام ouchen_1
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷:
💜غزلی ناب و آهنگین که سرتاسر شور و هیجان است. یکی دیگر از مناجات های حضرت #مولانا با معشوق. این بار #مولانا از معشوق میخواهد که مراقب دلش باشد، دلی که بی پرده متعلق به معشوق است نه دل احساسی و ذهنی که همگان دارند. #مولانا وقتی از دل حرف میزند،عموما دو معنا از دل را گسترده میکند، یکی دلی که همگان میشناسیم که مرکز عواطف و احساسات و هیجانات است و دیگری دلی که از عواطف و احساسات و هیجانات پست (نه متعالی) فارغ شده و به آفریننده متصل شده است و در اینجا منظور همین دومی ست. چرا که پس از وصفهای آهنگین در چند بیت، سرانجام جایگاه دلی که منظور سخن است را در بیت چهارم و پنجم به روشنی بیان میکند:فوق ثریا دل من و بر لب دریا دل من.اینجا سخن از دلی ست که مقامش بالاتر از فلک است و پس از تحمل رنج سوختن اینک در لبه ی دریا مأوا گرفته است. دریا در ادبیات عرفانی بزرگانی چون #مولانا و #عطار نماد حقیقت ذات پاک الهی ست که سرچشمه ی پاکی ها و معدن همه ی گوهرهای شناخت و معرفت است. #مولانا وقتی سخن از دلی که در ساحل این دریاست میزند، شاید میخواهد جایگاه فعلی خود در وادی عرفان را به مخاطب بشناساند، یک قدم تا فنای در ذات پاک الهی که همان غرق شدن در دریا و یکی شدن در آن است. هر چند که #مولانا در بسیاری از سروده هایش از مقام فنای خود نیز پرده برمیدارد اما نقداً در این غزل خود را در ساحل این دریا میبیند. و باز در بیت واپسین به شیوه ی بسیاری از سروده هایش، مهر خاموشی بر لب میزند و از پرده افکنی بیشتر دست میکشد ، آنجا که خطاب به خود میفرماید که بیش از این سخن مگو چرا که زبان، حجاب دل است،کاش که اصلاً زبانی نداشتم تا دلم به واسطهی آن پرده از اسرار بردارد.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۲ در پاسخ به ایمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳:
ایمان عزیز، در این بیت خداوند به مخلوق (خاص و عام) میفرماید از آنجا که من سرچشمه ی مهر و وصال و دلجویی هستم، پس از سر مهربانی کمر به تیمار و نوازش و دلجویی تو بسته ام. منظور فقط این نیست که چون غمت را دیدم پس تصمیم به دلجویی گرفتم، بلکه به معنای والاتر یعنی من (پروردگار) عهد به دلجویی از هر آنکه به درگاهم رجوع میکند دارم. و اگر دیده را دیده ای بخوانیم یعنی ای مخلوق تو قبلاً هم برکات وصال و تیمار و نوازش مرا دیده ای.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:
💜راز و نیاز عرفانی و زیبای حضرت #مولانا با معشوق. این یکی از صدها غزلی ست که #مولانا در آن زبان به مدح پروردگار میگشاید و مطابق رویه ی همیشگی اش، همزمان گوهرهایی ارزشمند از دریای معرفت را در قالب آگاهی بخشی ارزانی مخاطب میکند. در نگاه اول این فقط غزلی ساده در مورد ستایش معشوق است اما با کمی نگاه دقیق تر، پی به ژرفای معانی آن میبریم. #مولانا با ساده ترین واژه ها، دریایی از آگاهی را چه در ستایش پروردگار و چه در شناخت مقام عرفانی خود و وسیع تر از آن،مقام عرفانی ذات الهی انسان(که طبق همیشه نهیبی به مخاطب است که ببین مقام انسان تا به کجا میتواند بزرگ باشد) به مخاطب ارزانی میکند.نگاهی گذرا به معانی نهفته در این غزل شگفتی بسیاری برای آنکه به دنبال راهی به سمت آگاهی و خودشناسی میگردد به ارمغان می آورد. در بیت آغازین #مولانا خویش را اندیشه ای از اندیشه های مقام الهی، یعنی خود را حاصل اراده و خواست پروردگار میداند که بیانگر این صفت الهی ست که او چون چیزی را بخواهد پس همان میشود(اشاره به آیه ی۳۶ سوره ی یاسین)، در همین بیت مرتبه ی تسلیم و رضا را در #مولانا میتوان درک کرد، سپس در بیت دوم گریزی به مرتبه ی مهر الهی میزند و در بیت سوم ناگهان پرده از رازی برمیدارد که همیشه مورد تردید و سوء استفاده ی معنایی از جانب کاسبان دین قرار گرفته است، #مولانا ذات پاک انسانی (یعنی ذات پالوده و خالی از صفت های پست این جهانی،ذات الهی) خود را محل تجلی صفات خدایی،و همرنگ و هم جنس ذات پاک بی انتهای پروردگار میداند(با درک عمیق این معنی ست که منصور فریاد انا الحق سر میدهد و از کینه و بد سرشتی دین فروشان تکفیر و به دار کشیده میشود).در بیت چهارم #مولانا باز بلمی به دریای بی کران لطف پروردگار میزند و در بیت پنجم دوباره معنای دقیق تری از بیت اول و سوم ارایه میدهد، #مولانا در این بیت روح متعالی خود و حتی جسم خاکی و فانی اش را اثری از آن ذات پاک خدایی میداند و بودن خود(بودن تفکری و خردورز) را نتیجه ی خواست خدا برای تجلی دادن ذات پاکش در مخلوق میبیند(بابا طاهر در وصف این نگرش میفرماید:به دریا بنگرم دریا ته وینم... #مولانا مانند دیگر بزرگان عرفان،خدا را در همه ی اجزای هستی پیدا و مانا میبیند).سپس در بیت ششم خود را پس از فراز و نشیب های بسیار ، مات و فنا شده در او میبیند (که بالاترین مقام خداشناسی ست و ادعایش کار هر کسی نیست)، سپس در بیت هفتم دل خود را محل تجلی نور خدایی میگوید(دل را به شیشه، نور خدا را به چراغ و خودِ از خود بیخودش را چراغدان آن چراغ تشبیه میکند،اشاره به آیه ی۳۵ سوره ی نور)این یعنی #مولانا بی پرده مقام خود را در بالاترین حد انس و نزدیکی به معشوق میبیند. این معنا را ادامه میدهد تا در بیت واپسین با گریزی به آیه ی۵۳ سوره ی #فصلّت حجت این همه پرده افکنی و فاش گویی را حتی بر تمامی آنان که برای رد یا قبول هر مطلبی به #قرآن رجوع میکنند نیز تمام میکند. آنجا که میفرماید خداوند نشانههای بزرگی خود را در وجود من به ظهور رسانیده است، پس پروردگارا تو مرا به سوی خویش فرا بخوان (یا شاید تو مرا به زبان یاد کن) چرا که من نشانه ای بر بودن تو هستم.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۶:
💜حضرت #مولانا در این غزل زیبا گریزی به گذشته ی خویش میزند و از دوران عاقل نمایی خود میسراید، اگر چه وصف این عاقل بودن بیشتر به کنایه و طعنه مینماید. خطاب کنایه گونه ی #مولانا در این غزل به همگان است نه شخصی خاص. به همه ی کسانی که در چرخه ی پر تکرار و پر تزویر روزانه دچار آمده اند. حضرت #مولانا با اینکه در این غزل به ظاهر از عقل معاش تمجید میکند اما اگر دقیق تر به معنای غزل نگاه کنیم میبینیم که حضرتش به واقع عاقلان و عقل را به نکوهش گرفته است نه تمجید. گویا مراد #مولانا از این غزل بیدار کردن خفتگانی ست که به خیال عقل، ذات خدایی خود را اسیر ارزشهای پست این جهانی کرده اند و از اصل رمز آفرینش که همانا پالایش روح و قدم در راه معشوق نهادن است غافل مانده اند. او به زبان کنایه آنان را گم شدگانی در بیابان خودبینی و آز میخواند که به گمان باطل خود به دنبال گذران زندگی ای آرام هستند اما در واقع اسیر امیال و غرایز شده و راه بیراهه را پیش گرفته اند. زبان غزل ساده و قابل درک برای همگان است و پیچیدگی واژگانی و معنایی ندارد، شاید به این خاطر که همگان آنرا بفهمند و بهانهای برای کسی باقی نماند. اما مهمترین بیت این غزل همانا واپسین بیت است، آنجا که #مولانا خودش را به گنجی از خاک(خاک در اینجا یعنی آنچه از تمایلات این جهانی در انسان وجود دارد چه ثروت چه مقام و... و همچنین کنایه ای ست به این باور ادیان که انسان از خاک خلق شد) بیرون افتاده توصیف میکند و به معنا میفرماید که چون بر نفس خویش پیروز آمدم و قارون وجودم را کُشتم و گوهر درونم را از خاکِ پستی ها برگرفتم ، اینگونه ارزشمند شدم و به این مرتبه از حیرانی در راه معشوق رسیدم.
امید که چراغ روشنش، راهنمای روحی همه ی رهروان این راه باشد.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۳:
💜‼️⛔مراقب باشید! این غزل مهیب و ویرانگر است! #مولانا در این غزل نه تنها تمام قواعد ذهنی مخاطب را به هم میریزد بلکه او را در تنگنایی ذهنی قرار میدهد که اندیشه کردن درباره ی آن کار چندان آسانی نیست. #مولانا در این غزل حتی پای را از حالات روحی خودش نیز فراتر میگذارد، در بخش ۱۸۷ دفتر سوم مثنوی فرموده بود:
بار دیگر از ملک قربان (پّران)شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
اما در این غزل مقام خود را از این هم بالاتر میبیند. شروع غزل مثل همیشه است، توفانی و در هم کوبنده، اینجا دیگر خبری از پند و اندرز یا حتی کشف اسرار دم دستی عرفان نیست، اینجا نهایت اسرار را بروز میدهد و این کار را در نهایت اقتدار انجام میدهد.هدف فقط نشان دادن مقام والای انسان است. قبلاً مقام خود را بالاتر از فرشته و هم وزن خدا گفته بود اما اینجا این #مولانا ست که با خدا در کشاکش و نبرد است و حتی بر او خشم میگیرد، البته که منظور این نیست که خود را برتر از خدا بداند بلکه میخواهد به مخاطب بفهماند که انسان تا آنجا میتواند به رشد معنوی برسد که همنشین و مصاحب خدا شود. در بیت دوم و سوم غزل میفرماید که یار و نگارم به دیده ی لطف مرا به منزلش میخواند اما من دوری راه را بهانه کردم و بر راه خشم گرفتم اما اگر نگارم از من روی بگرداند و در اندوه غرقه شوم باز هم شکایتی نخواهم داشت چرا که بر آه و شکایت هم خشم گرفته ام. سپس در بیت ششم این گونه ادامه میدهد که: هر چند به ظاهر ذره ای بیش نیستم اما همین ذره ی ناچیز بر چهار عنصر و حواس پنجگانه و جهات شش گانه (در معنای چار و پنج و شش اختلاف نظر بسیار است و این تنها یکی از آن نظرهاست،اما در درک معنی کمک میکند) خشم گرفته، و ادامه میدهد که چار و پنج و شش مهم نیست چرا که این ذره ی کوچک بر الله خشم گرفته است. تک تک واژه های این غزل نهایت سرگشتگی و شیدایی و عشق #مولانا به معشوق را به زیباترین شکل ممکن بیان میکند و هم اینجاست که از جلال و بزرگی #جلال_الدین مو بر تن راست میشود و لرزه بر اندام میافتد. #مولانا که بود و چه کرد و چه گفت؟ تنها پروردگارش میداند.
پی نوشت:این نوشته فقط درک شخصی من از این غزل است نه بیشتر.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:
💜#مولانا در این غزل سنت شکنی میکند.این بار نه از زبان خویش میسراید،نه پرده از رازی برمیدارد و نه با یار عشقبازی میکند.این بار#مولانا از زبان خود یار میگوید. چه بسا که به حق، این غزل نجوای خداوند در گوش او بوده و هم او خواسته که به زبان #مولانا با مردمان سخن بگوید. اما هر چه که هست، #مولانا در این غزل نشانه های عاشق و سالک واقعی را به روشنی بیان میکند،و این نشانه ها با آنچه معمولاً شنیده ایم تفاوت بسیار دارد. در غزل #مولانا ،عاشقْ ساکن نیست، رخوت ندارد، شبانه روز گوشه نشین و سر به سجده نیست، عشقش زبانی نیست دلی ست. از نظر او (که به زبان پروردگار است) عاشق دلسوخته است، دلش از دوزخ داغتر است و از دریا بزرگتر، میتواند چرخ و فلک را به اشاره ای به زیر آورد، عاشق در غزل #مولانا تا عمق هفت دریای عشق را غوص کرده است. از وجودش برکت میبارد و آنقدر از خود بیخود است که برای خدا هم غیر قابل پیش بینی ست. عاشق واقعی از نظر او کسی ست که از همه بریده و فقط به او وصل شده و حتی با خود خویش هم سر ستیز دارد.و چقدر این اوصاف با خصلتهای مدعیان خدا شناسی و دین فروشان ظاهر فریب فرق دارد.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:
💜#مولانا در این غزل بسیار زیبا، برای تفهیم مسأله ای بسیار مهم(یعنی خودشناسی که همانا خودشناسی خدا شناسی ست)،یکی از بزرگترین آیین های دین اسلام یعنی #حج را دستاویز قرار میدهد و کسانی که #حج را تنها به عنوان یکی از #فروع_دین (در تشیّع) و یا یکی از مهم ترین مناسک مذهبی (در تسنّن) میپندارند به باد نکوهش میگیرد. #مولانا بی پروا این گونه نگاه و این گونه به #حج رفتن را زیر سوال میبرد و از گمراهانی که از #کعبه فقط صورت ظاهری آن را میبینند میپرسد که ره توشه تان از این به #حج رفتنها چیست؟ و اگر به مرادی از رفتن خود رسیده اید و خدا را شناخته اید پس نشانی از او ارایه کنید. #مولانا نهیب میزند که چرا خود را سرگردان بیابان میکنید و اگر به راستی به دنبال معرفت و پیدا کردن معشوق هستید،نگاهی به درون خود بیاندازید و معشوق را در ذات الهی که هم او درون شما نهاده است جستجو کنید، چرا که اگر به چشم دل آن یار را بیابید، آنگاه به هر جا که نظر بیاندازید آنجا چونان #کعبه خواهد بود و صورت معشوق را هویدا خواهید یافت. آنچنان که شیخ اجّل #سعدی هم در بیتی از غزل ۱۸ #مواعظ میفرماید که: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند| بنگر که تا چه حد است مکان آدمیّت. بدون شک منظور #مولانا زیر سوال بردن اصل #حج نیست چرا که نه تنها در #حج که در هر گونه عبادتی اگر شناخت و معرفت نباشد، آن عبادت بدون شک فقط تن را فرسوده کردن خواهد بود. #مولانا در بیت پایانی غزل میفرماید که هر چند همین زحمت تن دادن شما در راه #حج بدون اجر نیست اما هم این خود شما و منیّت شماست که راه را بر به دست آوردن همین اجر ناچیز هم میبندد.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
💜باز هم غزلی دیگر و پندی دیگر، و البته این بار حضرت #مولانا نوع جهان بینی خود را در قالب نصیحت و یا بهتر بگوییم در قالب وصیت به مخاطب منتقل میکند. مفاهیم ساده هستند ولی به مانند تمام سروده های #مولانا ژرفایی عظیم در ورای همین واژه های ساده گنجانده شده است. #مولانا در این غزل فلسفه ی مرگ و مراحل بعد از آن را به روشنی شرح میدهد و مرگ را نه تنها تلخ که بسیار هم شیرین و خواستنی نشان میدهد. #مولانا در ابیات آغازین غزل خطاب به بازمانده (مخاطب) میخواهد که در مرگش شیون و زاری نکند و حسرت نخورد چرا که حسرت واقعی هنگامی ست که روح انسان اسیر شیطان (صفات پست و غیر انسانی) باشد. سپس شروع به شکافتن مطلب اصلی یعنی فلسفه ی مرگ میکند.به بیت هفتم دقت کنید که چگونه به زیبایی و تنها در چند کلمه تمامی فلسفه ی دین فروشان در مورد مرگ را در هم میپیچد و مرگ را همچون تولدی دوباره برای روح انسان میشمارد.کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست|چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟ #مولانا به خاک سپردن انسان پس از مرگش را به کاشتن دانه ای در خاک تشبیه میکند و میفرماید همان گونه که از کاشتن دانه در خاک، گیاهی تازه پدیدار خواهد شد پس یقین بدان که با به خاک سپردن انسان هم شکفتنی تازه و زادنی نو پدید خواهد آمد که بسیار روحانی تر و مهم تر از زندگی این جهانی ست. #مولانا در نوشته هایش به کرّات به این مطلب صحه گذاشته که نه این زندگی اولین زندگی انسان و نه مرگ این جهانی آخرین مرگ او خواهد بود بلکه همان گونه که قبل از این عالم روح انسان عوالم بسیاری را تجربه کرده، پس از مرگ هم عوالم دیگری در جهت رشد و تعالی روح در انتطارمان است و کار انسان با آمدن به دنیا و رفتنش تمام نمیشود بلکه مرگ شروع زندگیی تازه در چرخه ی کمال بشر است.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
💜چه میتوان گفت در وصف این غزل؟ مگر میشود با زبان بشر این همه زیبایی را یکجا گرد هم آورد؟ مگر راز و نیاز با معشوق اینگونه هم میشود؟ #مولانا همه ی زیباییهای معشوقش را در واژه واژه ی این غزل چنان به رخ میکشد که هیچکس را یارای تحمل این همه زیبایی باقی نمیماند. چنان با شور معشوقش را میستاید که گویی این نه #مولانا ست بلکه خود خداوند است که صفاتش را از زبان #مولانا میگوید. #مولانا فقط او را میبیند و نه هیچ چیز دیگر، حتی خودش را.در معشوق ذوب شده است و همه را او میبیند، همه چیزش او شده، با او یکی شده و خود را از او و او را از خود میداند. به مقام «انا الحق» رسیده و آنچه معشوق میخواهد را بر زبان میراند. و چقدر لطیف وصفش میکند، آب من ست او نان من ست او مثل ندارد باغ امیدش، باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش....
حرفی برای گفتن باقی نمانده. فقط باید از این شاه غزل لذت برد.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۵:
💜بحرْ شَعار به معنای کسی ست که لباس از دریا دارد،چه ترکیب زیبایی! یعنی کسی که غرقه ی دریاست. حضرت #مولانا از همان بیت آغازین غزل، توفنده و کوبنده میآید. اینجا دوباره سخن از حالات روحانی #مولانا ست. #مولانا در بسیاری از اشعارش از حالات روحی خود در درگاه معشوق سخن میراند و پرده از اسرار بسیاری در این گونه اشعار برمیدارد. این غزل بسیار زیبا نیز یکی از آنهاست. او سخاوتمندانه از خودِ بیخود شده در برابر معشوقش میسراید و وصف معشوقش را و حالتی که بر روح او از دیدار معشوق مستولی ست به مخاطب ارزانی میکند. به جرأت میتوان گفت که حضرات #شیخ_عطار و #مولانا برترین عارفان در توصیف این گونه حالاتشان هستند. حتی حضرت #مولانا در بیت واپسین غزل ۱۴۲۹ #دیوان_شمس میفرماید که:همیگویم دلا بس کن دلم گوید جواب من|که من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم. یعنی به دل میگویم که دست از این بازگویی اسرار بردار و او در پاسخم میگوید که منی که در معدن زر (اسرار الهی)غرق شده ام چرا از بخشش آن گریزان باشم؟ #مولانا در این غزل خود را به یقین، در نزدیکترین جا به معشوق میداند(در همان بیت آغازین میفرماید که ما غرقه ی دریای معرفت الهی گشته ایم و در این دریا همیشه در جوش و خروش هستیم) اما به مخاطب نهیب میزند که چون تو از باده ی حق و حقیقت نچشیده ای پس توان درک حال مرا نداری، فقط این را بدان که ما همچون ستون و حصاری بر این چرخ و فلک استواریم چرا که ما هر روز از باده ی ناب معشوق به مستی میرسیم. و اینچنین بی پروا دم از فنای در معشوق زدن تنها کار بزرگانی چون #مولانا ست نه مدعیان خدا شناسی.
Ouchen در ۲ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳:
💜با اینکه بسیاری از غزل های #دیوان_شمس در توصیف پروردگار سروده شده، اما #مولانا در برخی از غزل هایش، در ظاهر برای شناساندن خود به مخاطب تنها و تنها از خود میسراید و همیشه این کار را به مانند باقی سروده هایش در نهایت زیبایی و کمال انجام میدهد. #مولانا هیچ ابایی از قضاوت مخاطب ندارد و فقط آنچه از خود (خود ِ متعالی اش نه خود ِ خاکی) میبیند و میداند را باز میگوید. در تمام این گونه غزلها به مانند این غزل، چنان توصیفی از خود میکند،که درک جایگاه روحانی #مولانا برای بسیاری (چه راست اندیشان و چه کژ اندیشان مقامش) سخت و بغرنج است. اما #مولانا انگار شناساندن خود به مخاطب را بسیار مهمتر از حواشی این کار میداند. #مولانا آنچنان مقامی برای خود قائل است که کمتر کسی جرأت حتی اندیشه کردن درباره اش را دارد. اما بدون شک مقصود اصلی #مولانا از اینگونه سروده هایش نه شناساندن مقام خود به مخاطب بلکه شناساندن عظمت روحی انسان است، چرا که همگان میدانیم که #مولانا به چنان تعالی روح و اندیشه ای رسیده بود که از خود ستایی بی نیاز باشد. #مولانا حتی آنچنان در شناساندن مقام متعالی روح (از راه توصیف حالات روحی خویش) به مخاطب جدی است که در غزلی میفرماید:ز من مگریز زیرا درفتادی|بگو الحمدلله در فتادم. یعنی شکرگزار باش که معشوق از راه سروده های من بر تو نظری انداخته تا به واسطهی من ، پی به عظمت وجودی خود ببری. اینگونه است که به تحقیق #مولانا را میتوان پیامبری خوش الحان دانست که راه نجات را سخاوتمندانه و سرراست، بدون درافتادن در دام تقلید و زد و بندهای مسلک دین فروشان به دیگران ارزانی میدارد. هر چند همیشه به خود نهیب میزند که دست از این همه فاش گویی و پرده فکنی بردار. روان پاکش راهنمای همه ی رهروان باد.