اجازت داد شیرین باز لب را
که در گفت آوَرَد شیرین رطب را
عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت
گهر میبست و مروارید میریخت
نخستین گفت کاِی شاه جوانبخت
به تو آراسته هم تاج و هم تخت
به نیروی تو بر بدخواه پیوست
علَم را پای باد و تیغ را دست
به بالای تو دولت را قبا چست؟
به بازوی تو گردون را کمان سست؟
ز یارت بخت باد از بخت یاری
که پشتیوان پشت روزگاری
پس آنگه تند شد چون کوه آتش
به خسرو گفت: کی سالار سرکش!
تو شاهی، رو! که شه را عشقبازی
تکلف کردنی باشد مجازی
نباشد عاشقی جز کار آن کس
که معشوقیش باشد در جهان بس
مزن طعنه مرا در عشق فرهاد
به نیکی کن غریبی مرده را یاد
مرا فرهاد با آن مهربانی
برادر خواندهای بود آن جهانی
نه یک ساعت به من در تیز دیده
نه از شیرین جز آوازی شنیده
بدان تلخی که شیرین کرد روزش
چو عودِ تلخ، شیرین بود سوزش
از او دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز
مرا خاری که گل باشد بر آن خار
بِهْ از سروی که هرگز ناورد بار
ز آهن زیر سر کردن ستونم
بِهْ از زرین کمر بستن به خونم
مسی کز وی مرا دستینه سازند
بِهْ از سیمی که در دستم گدازند
چراغی کاو شبم را برفروزد
بِهْ از شمعی که رختم را بسوزد
بود عاشق چو دریا سنگ در بر
منم چون کوه، دایم سنگ بر سر
به زندان مانده چون آهن درین سنگ
دل از شادی و دست از دوستان تنگ
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی
چو مستی دارم و دیوانگی هست
حریفی ناید از دیوانهٔ مست
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرفگیران را نشایم
همان انگار کآمد تند بادی
ز باغت بُرد برگی بامدادی
مرا سیلآب محنت دربهدر کرد
تو رخت خویشتن برگیر و برگرد
من اینک ماندهام در آتش تیز
تو در من بین و عبرت گیر و بگریز
هوا کافور بیزی مینماید
هوای ما اگر سرد است شاید
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو بازِ جرهخور روز رو باش
شد آن افسانهها کز من شنیدی
گذشت آن مهربانیها که دیدی
شَعیری زآن شَعار نو نماندهست
و گر تازی ندانی جو نماندهست
نه آن تُرکم که من تازی ندانم
شکنکاری و طنازی ندانم
فلک را طنز گه کوی من آمد
شکن خود کار گیسوی من آمد
دلت گر مرغ باشد، پر نگیرد
دمت گر صبح باشد، در نگیرد
اگر صد خواب یوسف داری از بر
همانی و همان عیسی و بس خر
گر آن گه میزدی یک حربه چون میغ
چو صبح اکنون دو دستی میزنی تیغ
بُدی دیلم، کیایی برگزیدی
تبر بفروختی، زوبین خریدی
برو کز هیچ رویی در نگنجی
اگر مویی که مویی در نگنجی
به زور و زرق کسباندوزی خویش
نشاید خورد بیش از روزی خویش
گره بر سینه زَن، بی رنج مخروش
ادب کن عشوه را، یعنی که خاموش
حلالی خور چو بازان شکاری
مکن چون کرکسان مردارخواری
مرا شیرین بدان خوانند پیوست
که بازیهای شیرین آرم از دست
یکی را تلختر گریانم از جام
یکی را عیش خوشتر دارم از نام
گلابم، گر کنم تلخی چه باک است؟
گلاب آن بِهْ، که او خود تلخناک است
نَبیذی قاتلم، بگذارم از دست
که از بویم بمانی سالها مست
چو نام من به شیرینی بر آید
اگر گفتار من تلخ است شاید
دو شیرینی کجا باشد بههم نغز؟
رطب با استخوان بِه، جوز با مغز
درشتی کردنم نَز خارپشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است
گهر در سنگ و خرما هست در خار
وز اینسان در خرابی گنج بسیار
تحمل را به خود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی
زبونی کآن ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد، جهودی چون توان کرد؟
چو خر، گوش افکنَد در بردباری
کند هر کودکی بر وی سواری
چو شاهین، باز مانْد از پریدن
ز گنجشکش لگد باید چشیدن
شتر کز هم جدا گردد قطارش
ز خاموشی کِشد موشی مهارش
کسی کاو جنگ شیران آزماید
چو شیر آن به که دندانی نماید
سگان وقتی که وحشتساز گردند
ز یکدیگر به دندان باز گردند
پس آن گَه بر زبان آورد سوگند
به هوش زیرک و جان خردمند
به قدر گنبد پیروزه گلشن
به نور چشمهٔ خورشید روشن
به هر نقشی که در فردوس پاک است
به هر حرفی که در منشورِ خاک است
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد
به دارایی که تنها را خورش داد
به معبودی که جان را پرورش داد
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنآیدت، کامی که خواهی
بدین تندی ز خسرو روی برتافت
ز دست افکند گنجی را که دریافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیرین به خسرو اجازه داد تا با او صحبت کند و درباره عشق و محبت سخن بگوید. او از شیرین تعریفی میکند و میگوید که او با تاج و تختش به دنیای زیبایی آراسته شده است. خسرو از عشق فرهاد یاد میکند و با حسرت از اینکه هیچ پیامی از شیرین نشنیده، ابراز غم میکند. او به تلخی عشق و حس کمبود اشاره میکند و از سرنوشت خود و شرایطش در عشق شکایت دارد. در نهایت، شیرین را به عنوان کسی که عاشقش بوده و با او درگیر است معرفی میکند و از حال و روز خود در دنیای عشق و جدایی سخن میگوید. از تلخی و سختیهای عشق میگوید و ضمن اشاره به جنبشهای زندگی، بر دشواریهای عشق و دلباختگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: شیرین اجازه داد تا لبهایش را باز کند و در صحبت کردن، شیرینی رطب را بیان کند.
هوش مصنوعی: عقیق که سنگی زیباست، از بالای مروارید جلوهای میسازد و در زیر نور، جواهرات را به نمایش میگذارد و مرواریدها مانند باران میریزند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه با خوشبختی، تو نخستین کسی هستی که هم تاج و هم تخت به زیبایی برایت فراهم شده است.
هوش مصنوعی: با قدرت تو، پرچم در مقابل دشمن قرار گرفت و باد و تیغ در دست ماست.
هوش مصنوعی: آیا خوشبختی و سرنوشت میتوانند به زیبایی و قدرت تو نزدیک شوند؟ آیا آسمان و سرنوشت با توانمندی تو به راحتی تغییر میکنند؟
هوش مصنوعی: از طرف دوستت خوشبختی و سعادت میآید، به شرطی که او هم در روزهای سخت حمایتت کند.
هوش مصنوعی: سپس چون آتش به شدت مانند کوه برخاست، به خسرو گفت: ای سردار سرکش!
هوش مصنوعی: ای تو که مقام سلطنت داری، برو! زیرا عشق ورزیدن به پادشاهی نیاز به ظاهرسازی و تکلف ندارد.
هوش مصنوعی: عاشقی تنها به کار کسی مربوط میشود که معشوقش در این دنیا وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به من در عشق فرهاد طعنه نزن، بلکه با نیکی یاد مرد غریب و مظلومی را گرامی بدار.
هوش مصنوعی: فرهاد با محبت و مهربانیاش، مانند یک برادر برای من بود، نه تنها در این دنیا بلکه در جهانی دیگر نیز این احساس را داشتیم.
هوش مصنوعی: نه تنها یک ساعت، بلکه حتی یک لحظه نیز نتوانستهام به تماشای زیباییها بپردازم و از شیرینی زندگی فقط صدایی را شنیدهام.
هوش مصنوعی: بدان که تلخیای که در روزش تجربه کرد، به شیرینی تبدیل شد، مانند عودی که اگرچه تلخ است، اما سوزش آن شیرین است.
هوش مصنوعی: دیدم که او هزار بار دلش برایم سوخته، اما یک روز هم پیامی از تو دریافت نکردم.
هوش مصنوعی: بهتر است که در زندگی به چیزی که زیبا و لطیف است، حتی اگر همراه با زحمت و سختی باشد، توجه کنیم تا به چیزی که ظاهراً بزرگ و با ارزش است اما در واقع هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای بستن کمربند طلا، ستونی محکم از آهن بسازم که واقعاً پایدار باشد.
هوش مصنوعی: بهتر است که مرا با مسی از نور و زندگی دوباره بسازند تا اینکه در دستم نقرهای داشته باشند که ذوب میشود و فانی است.
هوش مصنوعی: چراغی که شب تار من را روشن کند، بهتر از شمعی است که فقط به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: عاشق مانند دریا گسترده و پرعمق است، اما من همچون کوهی هستم که دائماً سنگهایی بر سرم میافتد، نشاندهندهی فشار و سختیهای عشق است.
هوش مصنوعی: شخصی در زندان مانند آهنی که در دل سنگی حبس شده است، از شادی بیبهره و از دوستیها محروم مانده است.
هوش مصنوعی: مبادا که شخصی با دل تنگ و کمبود مالی، در وضعیت سخت و دیوانهوار، دچار نشئگی و مستی شود.
هوش مصنوعی: وقتی من حال مستی و دیوانگی دارم، هیچ کس نمیتواند حریف من باشد که مثل من دیوانه و مست باشد.
هوش مصنوعی: قلم را به حرکت درآور تا ایدههایم را به تصویر بکشم، زیرا نمیخواهم دست کسانی که سخن میگویند را محدود کنم.
هوش مصنوعی: انگار که بادی تند از باغت برخواست و برگی را در صبحگاه برد.
هوش مصنوعی: مشکلات و دردهای زندگی مرا آواره و بیخانمان کردهاند. تو هم لباسهای خود را بردار و برو.
هوش مصنوعی: من اکنون در آتش شدیدی که تو ایجاد کردهای، گرفتار شدهام. به من نگاه کن و از آنچه اتفاق افتاده، عبرت بگیر و دور شو.
هوش مصنوعی: هوا در اطراف ما بوی خوشی شبیه کافور دارد و اگر هوای ما سرد است، شاید به همین دلیل است.
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر بدبختی و ناکامی مانند ابر میشوم، از دل شیرین و خوشحالیم، باری تلخ و نمکین برمیدارم.
هوش مصنوعی: سعی کن مانند خفاش در شب زندگی نکنی، بلکه همچون پرندهای که روزها پرواز میکند، همراه با روز و نور خورشید باش.
هوش مصنوعی: داستانهایی که از من شنیدهای به فراموشی سپرده شدهاند و دیگر آن محبتهایی که شاهد بودی، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که نشانهها و علامتهای زیبایی که از گذشته به جا ماندهاند، دیگر وجود ندارند و اگر هم زبانی تازه را نشناسیم، دیگر چیزی برای یادآوری نخواهیم داشت. به عبارتی، حالتی از خالی بودن و از دست رفتن هویت در ارتباط با فرهنگ و زمانه بیان شده است.
هوش مصنوعی: من نه آن دختر ترک هستم که نتوانم شیوهی ناز کردن و جاذبههای خود را بشناسم.
هوش مصنوعی: زبان آسمان به شوخی میآید و در کوی من، کار بافتههای مویم در هم میشکند.
هوش مصنوعی: اگر دل تو مانند پرندهای باشد، نمیتواند پرواز کند. حتی اگر صبح باشد، باز هم نمیتواند به اوج برسد.
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم خواب یوسف را ببینی، در نهایت تو همان کسی هستی که هستی و هیچ چیز از واقعیات عوض نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که به تو حمله میشد، مثل نگاه یک ابر در صبح، اکنون با تمام قوا و از هر دو دست چاقو به سمت من میزنی.
هوش مصنوعی: تو که در گذشته شخصیتی بزرگ و قدرتمند بودی، حالا برای به دست آوردن قدرت و عظمت دوباره، ابزار جنگی خود را فروخته و به جای آن چیزی متفاوت را خریدهای.
هوش مصنوعی: برو که هرگز در هیچ حالتی نمیتوانی جا بگیری، حتی اگر یک تار مو هم جا نشود.
هوش مصنوعی: با زور و تظاهر نمیتوان بیش از آنچه را که حق ماست، به دست آورد. هر کس باید به اندازهی روزی خود قناعت کند.
هوش مصنوعی: به آرامی و با ادب در برابر عاشقی که در دل خود درد و غم دارد، رفتار کن و خود را در این احساسات غرق نکن. بهتر است به خاموشی و سکوت روی بیاوری.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این بیت به انسانها توصیه میکند که مانند بازهای شکاری، که تنها خوراک حلال میخورند، زندگی کنند و از خوردن غذاهای غیرمجاز و مردار مانند کرکسها پرهیز کنند. به عبارتی دیگر، تأکید بر اهمیت اخلاقی و پاکی در انتخاب غذا و نحوه زندگی است.
هوش مصنوعی: مرا به خاطر بازیهایم شیرین میدانند، اما همیشه در تلاش هستم که این شیرینی را حفظ کنم.
هوش مصنوعی: من برای کسی گریه میکنم که از تلخی زندگی رنج میبرد و برای کسی دیگر از خوشی و شادمانی یاد میکنم که نامش برایم خوشایند است.
هوش مصنوعی: من گلاب هستم؛ اگر تلخی داشته باشم، چه اهمیتی دارد؟ گلاب بهترین چیزی است که خود تلخی را نیز تحمل میکند.
هوش مصنوعی: نوشیدنیام مرا کشته است، بگذار آن را کنار بگذارم تا بوی من سالها مستی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر نام من با خوشی و شیرینی بیان شود، حتی اگر سخنانم تلخ و ناگوار باشد، شاید هنوز هم مورد توجه قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: شیرینیها به تنهایی نمیتوانند با هم مقایسه شوند؛ مانند خرما که با مغز خوشمزهتر میشود و یا گردو که با گوشتش طعم بهتری میگیرد.
نَز = نهز = نه از
هوش مصنوعی: در دل چیزهای سخت و نامناسب، ارزشها و خوبیهای زیادی وجود دارد. مانند جواهر در دل سنگ و خرما در میان خارها. از این رو، در ناامیدی و مشکلات هم ممکن است گنجینههای زیادی نهفته باشد.
هوش مصنوعی: صبوری و تحمل را در خود پرورش ده، اما نه به حدی که باعث ضعف و ذلت تو شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از حد خود فراتر رود و به حالت ذلت و زبونی بیفتد، در این صورت یهودی به چه چیز میتواند افتخار کند؟
هوش مصنوعی: چون خر صبر و تحمل میکند، هر کودکی میتواند بر او سوار شود.
هوش مصنوعی: اگر همچون شاهین باشی، باید تلخکامی و دشواریهای ناشی از پرواز نکردن و محدودیتهای خود را تجربه کنی. اگر نمیتوانی به بلندی پرواز کنی، باید با عواقب آن کنار بیایی.
هوش مصنوعی: وقتی شتر از جمع جدا میشود، از سکوت او موشی را به سمت خود میکشد و هدایت میکند.
هوش مصنوعی: کسی که در برابر شیران جنگ بکند، بهتر است که مانند شیر عمل کند تا فقط دندانش را نشان دهد.
هوش مصنوعی: سگها وقتی که ترسناک میشوند، به جای همکاری با یکدیگر، به همدیگر حمله میکنند و یکدیگر را گاز میزنند.
هوش مصنوعی: پس در آن زمان با هوشیاری و عقل خود قسم یاد کرد.
هوش مصنوعی: به اندازهی گنبد فیروزهای گلستان، نور چشمهی خورشید درخشان است.
هوش مصنوعی: در هر تصویری که در بهشت وجود دارد و هر کلمهای که در این دنیای مادی ثبت شده است، زیبایی و حقیقت خاص خود را دارد.
هوش مصنوعی: فردی زنده است که هرگز نمیمیرد، مثل کسی که در خواب نمیافتد و همیشه بیدار و آگاه است.
هوش مصنوعی: به ثروتی که به انسانها زندگی میبخشید و به خداوندی که روح را تربیت کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه از من پادشاهی به دست نخواهی آورد، اما هرچه بخواهی، به دست میآوری.
هوش مصنوعی: بدین تندی خسرو از چهرهاش روی برگرداند و گنجی را که به دست آورده بود، از دستش افتاد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.