گنجور

 
مولانا

آن جهودِ سَگ ببین چه راٰی کرد

پهلوی آتش بُتی بَر پای کرد

کانکه این بُت را سجود آرد برست

ور نیارد در دلِ آتش نشست

چون سزای این بتِ نفسْ او نداد

از بتِ نفسش بتی دیگر بِزاد

مادرِ بتها بتِ نفس شماست

زانک آن بت مار و این بت اژدهاست

آهن و سنگست نفس و بت شرار

آن شرار از آب می‌گیرد قرار

سنگ و آهن زآب کی ساکن شود

آدمی با این دو کی ایمن بود

بت سیاهابه‌ست در کوزه نهان

نفسْ مر آبِ سیه را چشمه دان

آن بت مَنحوت چون سیل سیاه

نفسِ بُتگر چشمه‌ای بر آب‌راه

صد سبو را بشکند یکپاره سنگ

و آبِ چشمه می‌زهاند بی‌درنگ

بت‌شکستن سَهل باشد نیک سهل

سهل دیدن نفس را جَهلست جهل

صورتِ نفس ار بجویی ای پسر

قصّهٔ دوزخ بخوان با هفت دَر

هر نفَس مکری و در هر مکر زان

غرقه صد فرعون با فرعونیان

در خدای موسی و موسی گریز

آب ایمان را ز فرعونی مریز

دست را اندر اَحد و احمد بزن

ای برادر وا ره از بوجهل تَن

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم