گنجور

حاشیه‌ها

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » بسم الله الرحمن الرحیم:

نام اغش وهادان افتاده

جدت   قابوس بن وشمه‌گیر و نبیره‌ات  اغش وهادان   از خاندان   ملوک گیلان است،  بروزگار کیخسرو و ابوالمؤیّد بلخی خود از او و کار او  در شاهنامه گفته است.




 

Mostafa ۲۰۲۰ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۶ در پاسخ به حامد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند:

در عالم هستی، عدم نیست. هرچه هست وجوده

H.moradi۱۲۱ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:

"غیر" از زخم اصلاح شود
مصرع دوم بیت اول

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۳ - حکایت:

با سلام

کلمه دوست طیفِ وسیعی شامل می شود! از انسان تا خداوند

دوست تجلیِ مادی و نمادِ خداوندی در روی زمین است. دوست پنجره و دریچه یِ آشنایی با خداوند است, امیدوارم هیچ کس در این عالم بی دوست نباشد.

به شَهرَم یکی مهربان دوست بود /  تو گفتی که با من به یک پوست بود

نه زو زنده بینم نه مُرده نشان/ بدست نهنگانِ مَردم کُشان 

 

امین پناهی زاده در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

لذت بردم

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۸ - حکایت:

که جیحون نشاید به یک خشت بست: جلویِ آبِ رودِ جیحون که بزرگترین رودِ آسیای میانه است را نمی توان با یک خشت سد کرد: حرص و ولع و زیاده خواهی انسان به آبِ جیحون تشبیه شده است که با یک خشتِ طلا نمی توان به همه یِ آن آرزوها جامه عمل پوشانید!

امیرحسین رضایی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

بسیار زیبا

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست 

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست 

بزرگواران هر یک به فراخورِ حال، نکاتِ سودمندی را در باب این غزل زیبا و عرشی بیان فرمودند که جای قدردانی دارد اما بنظر میرسد ضروری ست برای تبیین بیشتر غزل به نکاتی چند در این باره پرداخته شود، عرفا پس از طیِ طریقی که با کار معنوی فراوان به انجام می رسانند با خداوند یا زندگی به وحدت رسیده و یکی می شوند، پس اگر توصیفاتی که حافظ در این ابیات به آن پرداخته را مربوط به خداوند بدانیم و یا مربوط به عارفی که به مرتبه فنا یا مُقام رسیده است به خطا نرفتیم زیرا هر دو یکی هستند و دویی در میان نیست، یک هشیاری و خرد است، پس این یارِ خیال انگیز میتواند انسان کاملی باشد اعم از زن و یا مرد که از خداوند قابل تشخیص نبوده و آئینهٔ یکدیگر هستند و بمنظورِ سیراب کردنِ عشاق، صراحی در دست، هر لحظه آمادهٔ جرعه افشانی به خواب رفتگانِ عاشق می باشند ، عاشقانی که دیرینه هستند، یعنی همه انسانها پس از نوشیدن پیمانه الست دل و دین به آن یگانه ساقی داده و اکنون با حضور در این جهان مادی و جسمی باید عاشقانه قصد بازگشت و دیدار دوباره او را داشته باشند. زلفِ یار کنایه از جهانِ کثرت و ماده است که شاملِ همهٔ ذراتِ هستی و باشندگانِ این جهان می شود ، آشفتگیِ زلفِ یار کنایه از بر هم زدنِ چیدمان و قرار دادن چیزهای بیرونی ست که انسانهای غیر عارف دل به آن بسته و آنها را در مرکز خود جایگزینِ خداوند می کنند، اولین شرطِ سلوک  آشفته کردن و بر هم زدن نظمِ این زلف است، تعلقِ خاطر به هر چیزی از این پارک ذهنی در راستایِ سلوکِ عاشقانه نیست و بلکه در تضاد با این راه است، خوی کرده یعنی عرق بر چهره دارد که برخی آن را عرقِ شرم و حیا معنی کرده اند همچنین به معنیِ کسی ست که بر اثرِ حرارتِ آتشِ عشقِ درونی عرق بر رخسارش نشسته و چه بسا هر دو معنی موردِ نطرِ حافظ بوده است ، یعنی موفقیت در راه عاشقی را به رایگان به کسی ندهند، بلکه پوینده راهِ عاشقی سختی های بسیاری را متحمل خواهد شد تا از منزلی به منزلِ بالاتر تعالی یابد. از نشانه های دیگرِ عارفِِ کامل شادیِ ذاتی ست که پس از آن مرارت ها و رسیدن به منزلی متعالی تر به او دست می دهد، شادی که زود گذر نبوده و تاثیر آن را می توان  بر لب و رخسار عارف مشاهده کرد، شرط دیگر اینکه یار یا عارفی که برای عرضهٔ شراب به عشاق خواب آلود پیشقدم شده است باید خود  مست باشد و عاشق و آثار این مستی در رفتار و گفتارش به عینیت رسیده باشد ، عارف نمایانی که خود تشنه جرعه ای هستند و هیچگونه مستی در آنان دیده نمی شود چگونه می توانند دیگران را دعوت به باده نوشی کنند ؟ بدون شک با پاسخ منفی روبرو می شوند که اگر باده آنان گیرایی داشت پس خود چرا مست نشده و همچنان هشیارند ؟ (حافظ در بیتِ دوم و چهارم به این مطلب می پردازد) ، دیگر اینکه آن یار خیال انگیز باید پیراهن چاک باشد، یعنی باطن و ظاهرش یکی باشد، ساقیِ ریا کار خیلی زود رسوا شده و هیچ عاشقی حتی بخواب رفته به او و باده اش اعتماد نمی کند، نشانهٔ دیگرِ ساقیِ واقعی غزل خوان بودن اوست، یعنی کلام و رفتارش موزون و بر اساس ریتم زندگی باشد، گفتار موزون و لطیف و با طراوت از نشانه های دیگر انسان های کامل و به وحدت رسیده با زندگی ست که می تواند بر گیرایی آن شراب ناب تاثیرِ مضاعف بگذارد، غزلهای بی نظیرِ حافظ سرآمد است و به همین دلیل است که عشاق جهان با هر نگرش و فرهنگ یا زبانی شیفته او شده اند . حافظ همهٔ این شروط اولیه را لازم می داند تا آنگاه کسی ادعای بیدار کردن عشاق و جرعه افشانی داشته باشد و صراحی در دست بگیرد . 

نرگسش عربده جو و لبش افسوس کنان 

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست 

نرگسش یعنی نگاهِ خداوند یا زندگی، عربده جو به معنیِ مست آمده است، و در بیانی دیگر می‌تواند این معنا را به ذهن متبادر کند که انسانِ عاشق اینهمه زیبایی و جلوه های خداوند را در این جهان از دریچه چشمِ خداوند ببیند و فریاد بر نیاورد در شگفت است پس چشمانِ زندگی عربده جویی می کند، یعنی می خواهد که عاشق هر لحظه شگفتی های آفرینش را به هر طریقِ ممکن فریاد بزند ، حافظ با غزلهای نابش به این کار می پردازد، لبِ افسوس کنان علاوه بر آمادگی برای کامیاب نمودن عاشق، کنایه از دریغ و افسوس برای اتلاف وقت است، عاشقی که در انتظار بسر می برد و قصدِ کامیابی از معشوق را دارد کجا به خواب ذهن رفته و وقت را تلف میکند؟ در مصراع دوم نیم شب کنایه از عاشقی ست که در نیمه راه بوده و نیمی از شب ذهن خود را سپری کرده و در انتظار سپیده دم بسر می برد، یک خیز دیگر کافی ست تا با بهره بردن از آن شراب شفا بخش از دست ساقی صراحی بدست صبح دولتش بدمد، دوش در اینجا  یعنی هر لحظه، اینگونه نیست که ساقی فقط شبها به بالین عاشق آمده و بر وی جرعه افشانی کند ،‌‌‌ بلکه خداوند یا صراحی بدستان نرگس‌مستی همچون مولانا و حافظ هر دم آماده جاری کردن آن شراب زنده کنند به عشاق هستند .

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین 

گفت ای عاشق دیرینه من ، خوابت هست ؟

فرا گوش کنایه از گوشی ست ورای این گوشِ حسی، گوشی ست که گوشِ هستی ست و تکوینی، همانطور که زبانِ گفت و شنید هم در اینجا زبانِ زندگی و هستی کل است و نه زبان حسی، آوازِ آن یاران صراحی بدست علیرغم شادی درونی حزین است زیرا می بینند که انسانها در خواب عمیق ذهنی بسر می برند و چه فرصت گرانبهایی را از دست می دهند، آن عاشقانی هم که تا حدودی در نیمه شب ذهن خود هستند تعلل می کنند و به یکباره از جای بر نمی خیزند، پس آن یار صراحی بدست که دلسوز انسان عاشق است با آن آواز حزین می گوید مگر نه اینکه بنا بر پیمان الست از آن باده ناب نوشیده ای و عاشق دیرینه هستی ؟ پس برخیز تا با جرعه ای دیگر به اصل خود زنده گردی، اکنون که وقت خواب و آرمیدن نیست، صراحی بدست زیبا روی آماده است تا هر لحظه شراب زنده کننده را بر تو انسان عاشق جاری کند و تو در خواب بسر می بری؟ ندای پرسشیِ او آرام ، اثربخش و عاری از هرگونه خشم و خشونتی ست .

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند 

کافر عشق بود گر نشود باده پرست 

بادهٔ شبگیر همان شرابِ صبحگاهی ست که بسیار گیرا بوده و عاشقان را هرچه زودتر مست می کند، پس حافظ می‌فرماید اینچنین باده عشقی را که شرحِ شرایط ساقیِ آن در ابیاتِ قبل رفت و عاشقانه به عاشقان عرضه کنند  چه کسی ست که پذیرای آن نباشد و باده پرست نگردد؟  اینچنین باده ای که از دستِ چنان ساقی زیبایی که به یگانگی با خداوند رسیده است و صفات ذکر شده خداوندی در او زنده شده است را چه کسی می تواند رد کند بجز انسانی که منکرِ پیمانهٔ الست و پیمان عاشقی با خداوند بوده و کافر یا پوشاننده عشق است . 

برو ای زاهد و بر دُرد کشان خرده مگیر 

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست 

اکنون حافظ  با توصیف آن یارِ صراحی در دست بدون پرداختن به نحوهٔ ارائه  شرابِ موهومِ زاهدِ به دنباله رُوهای خود چگونگی کارِ دعوت وی را در ذهن انسان تداعی و بیان می کند، زاهدی که عبوس است و خشمگین ، هیچ شادی درونی و بیرونی نداشته و همواره از مردم طلب احترام و اعتبار دارد، خود تشنه‌ی جرعه ای از شرابِ محبت است، هیچگونه مستی در او دیده نمی شود، سوایِ مستیِ غرور به عبادات ذهنی و تقلیدی، موعظه های او خشک و عاری از هر گونه ذوق یا ریتم و طراوت است ، با جامه ریاکاری باطن خود را می پوشاند و قصد چاک دادنش را هم ندارند، هیچگونه مرارت و رنجی برای تبدیل یا تغییر نبرده و نمی خواهد ببرد پس قطره ای هم عرق بر جبین ندارد ، آوازِ او نیز حزین و دلسوزانه نیست و فقط حُزن و پریشان حالی و ترس را به مخاطبین خود القا می کند، او کجا و صراحی بدستانی مانندِ حافظ و عطار و مولانا کجا ؟ چه کسی و کدام دُرد کش یا شراب خواری حاضر است از صراحی چنین مدعی زاهدی باده نوشی کند؟ اکنون و در این عصرِ آگاهی به وضوح می بینیم که چگونه کیسهٔ چنین زاهدانی تهی شده است، حتی کسانی که تقلید کورکورانه می کنند امروزه می بینند پس از قرنها هیچگونه اثر و مستی از بادهٔ موردِ ادعای آنان دیده نمی شود، جالب اینکه چنین زاهدی بر باده نوشانِ حقیقی نیز خرده می گیرد و در بدیهی ترین اختیارات انسان دخالت کرده ولی خود جنسِ باده عشق ،‌ یعنی آن تحفه روز الست را بیاد ندارد .

مجتبی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹:

درود
و باید گفت گویی بانو اعتصامی این شعر را از روی قرآن نوشته!!!

مجتبی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸:

سلام بیتی جا افتاده؛ 
چو با راستی خوی کردی ترا
ز ناراستیها پشیمان کنند

Hamid Alizadeh در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹ - زیان شهرت:

شهریار کاشکی الان بوود

نوید پارسا در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

ضمن عرض درود و ادب،

یک رباعی بسیار شبیه به این وجود دارد که متعلق به خاقانی است:

مه را ز فلک به طرف بام آوردن

وز ریگ روان روغن خام آوردن

از روم کلیسا به شام آوردن

بتوان، نتوان تو را به دام آوردن

امیر علیمرادی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:

عالی تفسیر کردید لطفا ادامه دهید تا بهره مند شویم 

 

فرزند در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۸:

معنی بیت دوان آمد از بهر آزارتان که بود آرزومند دیدارتان چیست؟ آزارتان در اینجا چگونه فهمیده میشود؟

Mohaddese در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

میتونیم شعر را خودمان بخونیم و قرار بدیم؟ 

 

محسن جهان در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴:

تفسیر بیت ۱۹ فوق:

مرد این میدان هستی کسی است که همانند گوی بدون سر و پا باشد. 

خداوند همواره سعی دارد که آفریننده خود را به هر جهت که صلاح است راهنمایی کند. و این انسان است که با دست و پا و عقل ذهنی خود مانع تراشی می‌کند. لذا مردان خدا کسانی هستند که فی نفسه تسلیم کامل مشیّت الهی بوده و با خضوع و خشوع فرمانبردار محض الله هستند.

رضا صیادی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۳ در پاسخ به اکبر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳:

بدر به معنای قرص کامل ماه بدر است و در اینجا به نظر می رسد منظور گردنبندی است که از پارچه یا نخ کفن درست شود که اگر بر گردن آویز گردد درون را متحول کند و شوری معنوی ایجاد نماید.

,,شاهرخ کاظمی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

سلام

ای خواجه. ای آقا وای آقا روز قیامت را ببنید

لحظه ای ما با هیچ چیز این دنیا هم هویت

نشویم. مقام وعزت واقعی با خدا یکی

شدن است شغل مقام پول سرجای خود

محفوظ ولی, تمام فکر ذکر ما باید

خود خداوند است در هر شریطی

باید تسلیم ورضا به خداوند باشیم

راضی بودن او. بزرگترین مقام

وقیامت ماست بقیه اش, رتق وفتق

مسائل مادی این دنیاست. مرکز ما عدم

یا خداوند باشه. دنبال کار دنیائی هم

هستیم. وموفقتر می شویم

هر چه باشیم با او باشیم

برنده ایم

وکرنه کار دنیا یک بازی است

بزرگی در معیت او بودن است

وصفات خدائی پیدا کردن

سخته. ولی هدفراز خلقت همینه

 

فرزند در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۷:

معنی بیت ولیکن چو جانی شود بی بها / نهد پرخرد در دم اژدها و بیت پس از آن چیست؟

احمد تقی بیگی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:

یک‌ره ز لبِ دجله منزل به ...

یک مسافتی را از رود دجله دیوار مداین برو آن قدر اشک بریز که دجله دیگری از چشمانت جاری شود

۱
۱۰۲۴
۱۰۲۵
۱۰۲۶
۱۰۲۷
۱۰۲۸
۵۴۶۰