یزدانپناه عسکری در ۲۱ دقیقه قبل، ساعت ۰۴:۳۵ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » باب التصوّف » بخش ۲ - فصل:
22- شبلی : «اَلصّوفیُّ لایَری فی الدّارینِ مَعَ اللّهِ غَیْرَ اللّهِ.» صوفی آن بود که اندر دو جهان هیچ نبیند بهجز خدای عزّ و جلّ. و در جمله هستی بنده غیر بود و چون غیر نبیند خود را نبیند.
و از خود بکلیت فارغ شود اندر حال نفی و اثبات خود.
........
[مولانا]*
نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد - دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد
........
[یزدانپناه عسکری]
نهایت برداشت انسان از خیر برای اثبات و از شر برای نفی است و خود را بین نیک و بد حرکت نمی دهد، حرکت واقعی او، نوسان میان نفی و اثبات خود است. وجودمان** را با حرف یا چیز کم ارزشی (نیک و بد) پر نکنیم. پردهٔ بی ارزش با ارزش.
* دیوان شمس، غزل 893 - 4:136/1
محسن حیدرزاده جزی در ۲ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:
در بیت هفتم اشکال تایپی هست؛ باز از دل بنفشه صفت .... درست است .
mohamadreza jabari harsini در ۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهء چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
با درود و سپاس، در بیت سی و سه، «بر» باید «به» شود؛ زیرا ماندن به چیزی (شباهت) متعارف است نه ماندن بر!
mohamadreza jabari harsini در ۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهء چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
من اکنون نسخ ویس و رامین را در اختیار ندارم که حکم قطعی بنمایم. اما در بیت سوم، به جای«یار دیدن»، «بازدیدن» آشناتر مینماید.
(نگین)در ابتدای راه در دیروز شنبه، ساعت ۲۳:۳۹ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:
فرمایشات شما من را به یاد نظریه ی وحدت اضداد هراکلیتوسِ فیلسوف انداخت
رضا از کرمان در دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۴۸ در پاسخ به فلانی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
از حسن توجه شما متشکرم
رضا از کرمان در دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
سلام حسن آقای گل
حاشیه حضرتعالی توجه بنده رو به معنای فارسی این غزل جلب کرد گفتم شاید معنیش رو بدونید، معذالک دوستان عزیز اگر کسی میتونه معنی این غزل رو محبت کنه ومرقوم بفرمایند ممنون میشم من تحقیق کردم بجز همین مقدار که در سایت گنجور معنی شده چیز قابل توجه دیگری نیافتم .
فلانی در دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
درباره ترجمه ابیات، تا حدود کمی بالا (در بخش اطلاعات بعد از خود ابیات) یه چیزایی گفته شده، حالا اگر بیشتر مصر هستی، تا ببینم اگه ممکن شد ترجمه کاملتر گیر بیارم و بفرستم.
فلانی در دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۳۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
سلام علیک
فلانی در دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
سلام رضا جان
خیلی خوشوقتم
والا نوشته بودم منظور از سیدنا امام هست، مثلا امام زمان و ... و یه بنده خدایی گزارش کرده بود و حاشیه حذف شد، به همین خاطر با تمسک به حدیثی که در حاشیۀ بالا عرض شد و مورد اتفاق فریقین هست، مطلب رُ درباره حسنین دوباره مطرح کردم.
داستان ازین قرار بود. حسن از شیرازم.
رضا از کرمان در دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به فلانی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
سلام جناب فلانی عزیز
امکان داره لطف کنید معنای فارسی غزل را بنویسید تا بتونیم در مورد مخاطب ومصداق سیدنا که فرمودید به اجماع برسیم ممنونم
رضا از کرمان در دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۰۹ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
سلام جناب آقای عباسی
نام کتاب مورد بحث ازمرحوم کسروی را اگر می دونید و امکانش هست معرفی بفر مایید ممنونم
م شریعتی در دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۰۴ در پاسخ به Zeinab دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰:
سلام بانواین شعر معروف از نسیمی هستسامی یوسف هم اونو به زبان ترکی اجرا کرده که خیلی زیباست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به عیسی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
کسروی مرد بزرگی بود
اکثر کتاب هاش را خوندم
یک محقق بی نظیر و زبان شناس قهار
اما نه کسروی معصوم است نه دیگران. بالاخره هرکس اشتباهاتی داره و در کتاب هاش ایراداتی می شود یافت هرچند کلیت کارش بی نظیر است
اما نکته دیگر اینکه برخی رفتارها و گفته ها را باید در ظرف زمان خودش دید. شاید بشود تا حدودی به طرف حق داد
برگ بی برگی در دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۴ در پاسخ به علی باقریه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
سلام و درود بر شما جنابِ باقری، چشم اما غلو فرموده اید زیرا خود در جستجویِ پاسخ برای سوالاتِ بیشماری هستم که گمان می برم مطالعه مکررِ حافظ و دیگر بزرگان راهگشا باشد تا به حقیقتِ زندگی نزدیک شویم.
یزدانپناه عسکری در دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۹ - الوقت سیف:
11- در گل خود تخم ظلمت کاشتی - وقت را مثل خطی پنداشتی
16- تو که از اصل زمان آگه نه ئی - از حیات جاودان آگه نه ئی
17- تا کجا در روز و شب باشی اسیر - رمز وقت از «لی مع الله» یاد گیر
19- وقت را مثل مکان گسترده ئی - امتیاز دوش و فردا کرده ئی
21- وقت ما کو اول و آخر ندید - از خیابان ضمیر ما دمید
***
[مولانا] *
آن ز تیزی مستمر شکل آمده ست - چون شرر کش تیز جنبانی به دست
شاخ آتش را بجنبانی به ساز - در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع - می نماید سرعت انگیزی صنع
[یزدانپناه عسکری]
تداوم و پیوستگی شعلهٔ آتش در آتش گردان و پنداشتن آن چون خطی نورانی
* مثنوی معنوی
برگ بی برگی در دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد
معنایِ سطح و رویِ بیت کاملأ آشکار است اما در معنایِ دیگر، خلوت به معنیِ تنهایی و همچنین مکانی ست که بجز عاشق و معشوق غیری در آن حضور نداشته باشد و یارِ اول استعاره از معشوق ِ ازلی یا اصلِ خداییِ انسان است و یارِ دوم به معنی یاری رساندنِ این معشوق به عاشق در امرِ وصل آمده است، پسحافظ خلوتی را خوش و نیکو می داند که معشوق با حضورِ خود در آن به یاریِ عاشق آمده و در امرِ عاشقی یارِ او باشد، در مصراع دوم انجمن یعنی مکانی که عده ای به منظورِ خاصی در آن حضور یابند، یعنی جهانِ هستی و فُرم یا زمین که بشریت بمنظورِ اصلی یعنی زنده شدنِ به عشق گردِ هم آمده اند، شمع غالبن کنایه از عقلِ جزویِ انسان است که آن هم برگرفته از عقلِ کُل و پرتوی از انوارِ الهی ست، پسحافظ میفرماید طالبِ آن یاری ست که در امرِ وصال به او یاری رسانَد نه بصورتی که هزاران سال است بصورتِ شمع در انجمنِ بشریت حضور داشته و با پرتو افشانیِ اوست که هر روز شاهدِ پیشرفت های شگرف در امورِ تکنولوژی و ارتقایِ کیفیتِ مادیِ زندگانیِ انسانها هستیم، یعنی چنین کاری با اینکه بسیار مهم و اثربخش است اما کافی نیست و یاریِ آن یار در امورِ معرفتیِ انسان است که می تواند دلسوخته عاشقی چون حافظ را به وصالِ معشوقش رسانیده و دلش را که با وجودِ همه پیشرفتها سوخته یا غم زده و دردمند است به عشق زنده کند.
من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد
حافظ در ادامه می فرماید این درست که طیِ هزاران سالِ گذشته گاه پرتوِ این شمع نورِ معنویت را نیز در جهان گسترده است اما مقطعی و کوتاه مدت بوده و بطورِ دائم بر نگین انگشتری سلیمان نتابیده و آنرا درخشان ننموده است، سلیمان نمادِ انسانی ست که پادشاهِ مُلکِ خود شده و با تعالی و پیشرفت در امرِ معنویت به تاجِ پادشاهی دست یافته و کُلِ کائنات و مخلوقات و باد یا کن فکانِ الهی در خدمتِ او هستند اما بسیار پیش آمده است که سلیمان یا انسان انگشتری و تاجِ پادشاهیِ خود را از دست داده و اهریمن بار دیگر بر او بعنوانِ فرد یا بر جمعِ بشریت غالب شده و بر این نگین و پادشاهیِ انسان دست انداخته است، و حافظ چنین نگینِ سلطنتی را به هیچ و مُفت هم نمی ستاند، یعنی ارزشی برایِ پادشاهیِ یکروزه و کوتاه مدتی همچون میرِ نوروزی قائل نیست، البته این امر که یار از نقشِ شمع بودنِ خود مبدل به خورشیدی شده و در مقاطعی انسان و یا جامعه ای را از نورِ خود برخوردار می کند نمایانگرِ این است که نقشِ یار بستگی کامل به دلسوختگی و عاشقیِ انسان دارد تا شمعِ انجمن بماند و یا خورشیدِ عالمتاب گردد و حال که حافظ دلسوخته و عاشق است به شمع بودنِ یار راضی نیست، می خواهد که او خورشید بوده ، به تمامیت بتابد و آنگاه است که خلوتِ خلوتیانی چون او خوش و زیبا می شود.
روا مدار خدایا که در حریمِ وصال
رقیب محرم و حرمان نصیبِ من باشد
حریم یعنی محدوده ای که پاسداری و دفاع از آن اولویت دارد و حافظ با برگزیدنِ چنین واژه ای بر اهمیتِ خلوتی که انسانِ دلسوخته و عاشقی چون او بر امیدِ وصل در آن حضور یافته است تاکید میکند، در مصراع دوم رقیب یعنی خویشتنِ متوهمیِ انسانی که متأثر از شمعِ محفل بوده و با عقلِ جزوی و جسمانیِ خود به جهان می نگرد اما گمان می کند اصلِ زندگی و خورشید است، پسحافظ از خداوند می خواهد روا ندارد او یا انسانی که با سوزِ دلِ عاشقش پای در خلوت و حریمِ وصال نهاده است گرفتار و مَحرمِ رقیب یا خودِ متوهم و کاذبش شده، ناکامی و حرمان نصیبش گردد و خلوت یا حریمِ وصالش شکسته و مکانی برای یکه تازیِ خویشتنِ ذهنی گردد که متوهمانه خود را اصلِ انسان می داند، البته که آنچه خداوند روا می دارد همواره کامیابی و سعادتمندیِ انسان است و شرطِ آن پاسداشت و دفاع از حریمِ وصال است که توسطِ عاشق صورت می گیرد.
همای گو مَفِکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
سایه همایِ سعادت را که خاص و عام می دانند موجبِ شرف و عزت و سعادت است اما در مصراع دوم طوطی نمادِ انسانی ست که مقلدانه سخن می گوید بدونِ آنکه به معانی آن پی ببرد، پسمردمان گردِ او جمع شده و لباسی زیبا و رنگارنگ بر تنِ او نموده و با الفاظ و عناوینی چون فرهیخته و استاد و دانشمند او را در قفسی بنامِ ذهن اسیر و گرفتار می کنند تا خویشتنِ متوهمش را هرچه فربه تر کنند و در پاداشِ آن لفاظی ها ظرفی از غذا به او می دهند اما زاغ و زغن که نه سخنی می گوید و نه زیبایی دارد را هیچکس در قفس نگهداری نمی کند و آن زغن آزادانه پرواز کرده و روزیِ خود را حتی با دزدیدنِ غذایِ دیگران بدست می آورد، پس حافظ در دیارِ تملق گویان حال و روزِ زغن را بهتر از اینچنین طوطی با خصوصیاتِ ذکر شده دانسته و می فرماید همایِ سعادتمندی و شرف هرگز در چنین دیاری نه بر طوطی و نه بر مردمی که چاپلوسانه گردِ طوطی جمع شده و تحسینش می کنند سایه خود را نمی گستراند. البته که زغن نیز موجودی ست که از فکر و تعقل بی بهره و از هفت مملکت آزاد است و به چیزی فراتر از خوردنِ حتی کثافات نمی اندیشد اما آن طوطی از زاغ و زغن هم بدبخت تر و قابلِ ترحُم تر است.
بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوزِ آتشِ دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
حافظ در ادامه به منظورِ اینکه مردم انسانِ عاشق را همچون طوطیِ ذکر شده در قفس نکنند راهکاری ارائه می کند و این است که عاشق نیازمندِ بیانِ عاشقیِ خود نیست پس بهتر است آن سوز را پنهان کند تا آزادیِ خود را حفظ کند، سخن در مصراع دوم فقط سخن گفتن نیست، بلکه انسانِ عاشقی که سوزِ دل دارد بوسیله پندار و گفتار و رفتارِ خود قابلِ تشخیص است و هرکس با او برخورد کند میتواند سوزِ آتشِ درونِ او را شناسایی کند. حافظ در غزلی دیگر به اهمیتِ باده نوشیِ پنهانی پرداخته می فرماید؛
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموسِ عشق و رونقِ عشاق می برند / عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می کنند
هوایِ کویِ تو از سر نمی رود آری
غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد
پس حافظ ادامه می دهد عدمِ اظهارِ عاشقی به دیگران نباید موجبِ فراموشیِ عاشق در علتِ حضور در انجمنِ این جهان گردد و هوا یا آرزویِ حضور در کویِ حضرتِ معشوق نباید از سر بیرون رود، بلکه انسانِ عاشق باید هر لحظه همچون غریبی که در غربت سرگشته و سرگردان است در اندیشه بازگشت به وطنِ اصلیِ خود که عدم و بینهایتِ خداوندی ست باشد و در جهتِ برآورده شدنِ آرزویِ بازگشت حداکثر سعی و کوششِ خود را بنماید.
به سانِ سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد
فلانی در دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
مصداق «سیدنا» در این غزل طبق حدیث «الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة» یعنی «حسن و حسین دو آقای جوانان بهشتند» که در منابع اصیل اسلامی (هم شیعه و هم اهل تسنن) به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده، میتونه دو نوۀ رسول خدا باشه. اگه کسی احتمال دیگهای مطرح میدونه، به شرطی که مسلمونی درش اختلافی نداشته باشه، مستدَل ارائه بده.
آینه در دیروز شنبه، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳:
سما جان درست می فرمایند
دربیت پنجمبه جای کاش اصلاح فرمایید کأس
فلانی در دیروز شنبه، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰:
متشکر از رضا ساقی! 💐🌹👏